دیالوگ/ چهکسی امیر را کشت
مهدی کرمپور
همه آدما از وقتی دنیا میان، کلی آرزو دارن واسه خودشون که انجامش بِدن...
زمان میگذره تا اینکه میبینن ایبابا، پیرشدن و به هیچکدوم از آرزوهاشون نرسیدن... بعد همون آرزوها رو واسه بچههاشون میکُنن. شاید اونا کار نکرده پدر و مادرشونو انجام بِدن...
همون بچه بزرگ میشه میرسه به ۱۸سالگی. بهخودش میگه: خب من الان ۱۸سالمه، باید یه اتفاق بزرگ رو رقم بزنم... چشم رو هم میذاره، میبینه شده ۴۰سالش و هیچ کاری هم انجام نداده...
میدونی! بیشتر آدما زندگی میکُنن که فقط بگذره... همین!