امام هنگامی که در نجف بودند، گاهی بیرون میرفتند و برمیگشتند و با یک ذوق و شوقی میگفتند: یک بچهای را دیدم که این جوری بود، با او خندیدم و دست روی سر و صورتش کشیدم. یک بچهای که وضع ظاهرش نظافتی نداشت و با اینکه امام خودشان خیلی نظیف و تمیز بودند، بهنظر میرسید یک بچه کثیف خیلی نمیتواند روی ایشان تأثیر بگذارد. ولی امام آنطور از او تعریف میکردند و با یک ذوقی میگفتند که مثلا دستی به سر او کشیده بودند. بهنظرم میآمد که مثلا چه چیزی از آن کودک میتواند برای امام جالب باشد. این برای من جالب بود که محبت ایشان روی چه مبنایی است. بعد حس کردم که این محبت مبنا دارد. برای اینکه این بچهها به فطرت خودشان نزدیکتر هستند. اینها به خدا نزدیکتر هستند و خداخواهی در همه آنها مشترک است. بدون اینکه هنوز جایگزینش کرده باشند و هنوز فرد دیگری را در مقابلش گذاشته باشند.
فاطمه طباطبایی، عروس حضرت امام
غیبت بیمارشان کرد!
درس ایشان فقط تعلیم و تعلم نبود، بلکه مقید بودند که در ضمن تعلیم، تهذیب هم باشد. بهعبارت دیگر، درس ایشان کار رسول گرامی اسلام(ص) «ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» بود. امام خمینی (ره) از غیبت دیگران بهشدت ناراحت میشدند. در مدت بیش از 12 سال که در دروس عالی ایشان شرکت داشتم، یک عمل مکروه از ایشان ندیدم. بلکه اگر شبهه غیبت و دروغی پیش میآمد، حالت نگرانی بهخوبی در چهره ایشان نمایان میشد. یادم نمیرود روزی امام به جلسه درس تشریف آوردند و به قدری ناراحت بودند که نفسهای تندی میزدند؛ نفس ایشان به شماره افتاده بود. آن روز درس ندادند و به جای درس، نصیحت تندی کردند و رفتند. تب مالت ایشان عود کرد و سه روز نیامدند. چرا؟ چون شنیده بودند که یکی از شاگردان ایشان، درباره یکی از مراجع غیبتی کرده بود.
آیتالله حسین مظاهری
انسان باید خودکفا باشد
هیچوقت ما ندیدیم ایشان به خانم بگویند فلان کار را برای من انجام بده یا حتی یک چای برای من بریزید. همیشه ما یا کارگر منزل را خطاب میکردند. اگر یک وقت هیچکس نبود، صدا میزدند: خانم، بگویید یک چای برای من بیاورند. اگر کسی در منزل نبود، قهراً خانم این کار را خودشان میکردند. ولی ایشان چنین دستوری نمیدادند. همیشه خیلی به خانم احترام میگذاشتند و مقید بودند اظهار محبت و علاقه را جلوی ما فرزندان علنی کنند. امام همیشه در کارهای منزل کمک میکردند و به ما نیز میگفتند کمک از بهشت آمده است. مثلا خودشان چای میریختند یا لیوان را آب میکردند. یکبار در جمع نشسته بودیم که یک مرتبه دیدیم آقا به طرف آشپزخانه میروند. از ایشان سؤال کردیم کجا تشریف میبرید؟ گفتند: میروم آب بخورم. گفتیم: به ما بگویید تا برایتان آب بیاوریم. فرمودند: مگر خودم نمیتوانم این کار را انجام دهم؟ بعد با خنده گفتند انسان باید خودکفا باشد.
فریده مصطفوی، دختر امام
علت تعطیلی نماز جماعت
غروب روزی که به امام خبر رسید رژیم بعث عراق میخواهد چند نفر از مردم بیگناه عراق ازجمله مرحوم قپانچی و بصراوی را به جوخه اعدام بسپارد، ایشان نهتنها برخلاف همه روزها که در وقت معینی برای اقامه نماز جماعت به مسجد تشریف میبردند، نماز جماعت خود را تعطیل کردند، بلکه حتی نماز اول وقت خود را به تأخیر انداختند و فرماندار نجف و سایر مقامات آنجا را به حضور طلبیدند تا بلکه بتوانند جان چند مسلمان مبارز را از خطر نجات بدهند. همچنین همواره وقار در رفتار امام موج میزد. ایشان در خیابان که راه میرفتند، همیشه از سمت راست خیابان با گامهای سنگین و نظامی حرکت میکردند و با سر و گردن افراخته و راست و استوار راه میرفتند و از عبا به سر کشیدن و سر پایین انداخـتن حتـی هنگامی که باران میآمد و بهطور طبیعی و ناخودآگاه سر انسان به پایین خم میشود، خودداری میکردند.
حجتالاسلام سیدحمید روحانی
معلم اخلاق بود
شبی در خدمت امام بودیم. از ایشان پرسیدم نظر شما نسبت به فلان کس که نمیخواهم اسم بیاورم چیست؟ یکی از چهرههای معروف دنیای اسلام در دوران نزدیک به ما که همه نام او را شنیدهاند و میشناسند. گفتم آقا نظر شما نسبت به این شخص چیست؟ امام تاملی کردند و گفتند: نمیشناسم. بعد جمله مذمتآمیزی راجع به آن شخص گفتند. این تمام شد. من فردای آن روز یا پس فردا صبح- درست یادم نیست- با امام کاری داشتم. خدمت ایشان رفتم و به مجرد اینکه وارد اتاق شدم و نشستم، قبل از اینکه من کاری را که داشتم مطرح کنم، ایشان گفتند: راجع به آن کسی که شما دیشب یا پریشب سؤال کردید، همین نمیشناسم! یعنی آن جمله مذمتآمیزی را که بعد از نمیشناسم گفته بودند، پاک کردند. آن جمله مذمتآمیز نه فحش بود و نه دشنام. یک جمله مذمتآمیز بود. ایشان روز بعد یا دو روز بعد آن را پاک کردند!
آیتالله سیدعلی خامنهای
نماز اول وقت در جلسه جنگی
در یکی از جلسههای مهم جنگ که حضرت آیتالله خامنهای نیز بهعنوان رئیسجمهور وقت در آن شرکت داشتند، آقای هاشمی رفسنجانی بهعنوان رئیس مجلس، فرماندهان سپاه و دیگر نیروها و من بهعنوان فرمانده نیروی زمینی حضور داشتیم. جلسه در اتاق کوچک امام تشکیل شده بود. نمیدانم که نوبت گزارش کدام از ما بود که امام ناگهان از اتاق خارج شدند. برخورد امام (ره) برای ما بسیار تکاندهنده بود. فرد گزارشدهنده نتوانست جمله ناتمام خود را تمام کند. چرا که مات و مبهوت مانده بود که چه بگوید و برای چهکسی بگوید. نخستین کسی که لب به سخن گشود و حرف زد، آقای هاشمی رفسنجانی بودند. ایشان گفتند: آقا کسالتی ایجاد شده است؟ حضرت امام با قاطعیت جواب دادند: خیر، وقت نماز است. من ناخودآگاه به ساعتم نگاه کردم. افق تهران را از پیش میدانستم و میتوانم بگویم که ساعت و وقت بلند شدن امام برای نماز با افق تهران دقیقهای تفاوت نداشت.
شهید صیاد شیرازی
عیدی به همه اعضای خانه
امام تمام اعیاد را به ما عیدی میدادند از زمان بچگی. نه به ما، به هر کسی توی خانه بود. از خانم گرفته تا کارگر توی منزل و حتی مهمان هم اگر بود. یک روزی که صبح عید بود (یکی از این اعیاد، حالا یا مذهبی یا عید بزرگ غیرمذهبی فرق نمیکرد) منتظر بودیم ایشان عیدی بدهند. اما امام گفتند من امروز عیدی ندارم. چون من از پولی که مخصوص خودم باشد و پول شخصیام است به شما عیدی میدهم. حالا پول شخصی ندارم و طبیعتا نمیتوانم عیدی بدهم. خب ما که نمیتوانستیم صرفنظر کنیم، قرار براین شد همشیره بزرگم قرض بدهد به ایشان تا ایشان به ما عیدی بدهند، تا بعد اگر پولی پیدا کردند، قرضشان را بدهند. خواهر بزرگم رفت پولی از خودش آورد به آقا قرض داد. ایشان آن را به ما عیدی دادند و بعد هم ایشان قرضشان را ادا کردند.
زهرا مصطفوی دختر امام
مهربانی با بازداشتکنندگان
اولین بار که امام را بازداشت کردند، یکی از علمای اطراف خمین که مقداری ارتباط با دستگاه داشت، تلفن زد به رئیسکل شهربانی و وقت ملاقات برای من گرفت. در منزل آقای روغنی با ایشان ملاقات کردم. منزل محاصره بود. به ایشان گفتم شمهای از چگونگی دستگیری خود را بیان فرمایید؛ آن زمانی که به خانه شما ریختند. فرمودند: نیمه شب دوشنبه بود که وارد خانه شدند و با لگد درب اتاق را شکستند. من به آنها گفتم بروید بیرون، من خودم میآیم. لباسها را به تن کردم و دیدم آنها بیرون رفتهاند. مرا روی صندلی عقب ماشین سوار کردند. در بین دو نفر که مسلح بودند و نفر جلو هم مسلح بود. موقع حرکت دیدم پاهای آنها بهشدت میلرزد. از آنها سؤال کردم چرا پاهای شما اینچنین میشود؟ گفتند ترسی ما را گرفته است. امام فرمودند من دستهایم را روی پاهای آنها گذاشتم و به آنها گفتم نترسید، من همراه شماها هستم.
حجتالاسلام حیدرعلی جلالی خمینی
وقتشناسی سرلوحه کارهای امام
امام بر انجام مستحبات و ترک مکروهات تکیه فراوانی داشتند. بهطوری که به هیچ وجه مستحبی را ترک نمیکردند و مکروهی را انجام نمیدادند. مستحباتی را که قبل از نماز وجود دارد و باعث میشود که ثواب نماز بیشتر شود، حتما انجام میدادند. ایشان همیشه قبل از نماز عطر استعمال میکردند و مُهر نماز ایشان خاک کربلا بود. و با اینکه دندانهای امام مصنوعی بود، قبل از نماز آنها را از دهان خارج میکردند، ابتدا مسواک میکردند و بعد نماز میخواندند. همچنین انگشتری عقیق داشتند که قبل از شروع نماز اول آن را در انگشت خویش میانداختند و بعد نماز را به جای میآوردند. همچنین امام همیشه کارهای خود را در ساعات معینی انجام میدادند. بهطوری که وقتی خدمت ایشان میرسیدیم تا به انجام کار بپردازیم، باید در موعد مقرر کارمان تمام میشد تا امام به سایر امور بپردازند. در غیراین صورت ایشان تذکر میدادند که تعجیل کنید.
آقای خادم از محافظین بیت امام
پدر مهربان بچهها
روزی که امام به ایران آمدند، بعد از بهشت زهرا به منزل پدر من آمدند. وقتی آقا نماز را خواندند، گفتند: غذای خیلی سادهای بیاورید، من خسته هستم و مدتی است چیزی نخوردهام. پسر من که آن موقع شش ساله بود، این طرف و آن طرف میدوید. امام گفتند: این کیست؟ مادرم گفتند: آقا نوه من است. امام به او گفتند: پسر جان شما چه کردید؟ او نیز شروع کرد به صحبت کردن. آن وقت بازوی چپ خودش را که «انتظامات ورود امام خمینی» بر پارچهای نوشته شده و به دستش بسته بود را به طرف آقا تکان میداد. آقا نگاه کردند و گفتند: بهبه، شما انتظامات من هستید؟ این بچه ذوق کرد و گفت: بله آقا من از صبح درِ خانه پاس میدادم دشمنان حمله نکنند. بزرگترها میگفتند که آقا شما خسته هستید و استراحت کنید. ایشان میگفتند که صحبتهای این بچه برای من جالبتر است از اینکه بخواهم استراحت کنم.
مریم کشاورز نوه آیتالله پسندیده
برای من صلوات نفرستید
امام تابستان بعضی از سالها را به محلات تشریف میآوردند. حدود سال 1325 بود که ایشان تابستان آن سال به محلات آمده بودند. علمای شهر ما که به ایشان اخلاص داشتند، از امام درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا بتوانند از محضرشان بهرهمند شوند. این جلسه در مسجدی که در مرکز شهر بود، برپا شد. مرسوم بود که اگر کسی از روحانیون داخل میشد، به احترامش کسی میگفت صلوات بفرستید. در اینجا هم یک شخصی بود که وقتی امام وارد مسجد میشدند، جمعیت را به ذکر صلوات دعوت میکرد. روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه ایشان، آن شخص را خواستند و فرمودند: شما این صلواتی که میفرستید منظورتان ورود من است یا آنکه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اکرم صلوات میفرستید، این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید. و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد میشوم، من راضی نیستم.
حجتالاسلام محمد سروش محلاتی
ورزش حتی در سلول
امام ورزش را دوست داشتند و آن را بهترین و سالمترین تفریحات میدانستند. ولی رشته خاصی را ترجیح نمیدادند. البته به کشتی و ورزش باستانی بیشتر از بقیه ورزشها علاقه داشتند. ژیمناستیک هم نظر ایشان را جلب میکرد. امام در نوجوانی گاهی اوقات به بعضی محلهها که مسابقه کشتی بود، میرفتند و مسابقه را تماشا میکردند. در پرش طول و ارتفاع، خود در کودکی تمرین داشتند و دو دست و یک پای ایشان بر اثر همین ورزشها شکسته بود. برنامه منظم پیادهروی را همیشه انجام میدادند و این برنامه را در تمام ایامی که در نجف، قم و جماران بودند، ترک نکردند. حتی تعریف میکردند هنگامی که در زندان رژیم شاه بودند، در همان سلول انفرادی قدم میزدند. تا اواخر عمر روزی یکساعت و نیم پیادهروی میکردند و حرکتهای ورزشی را به راحتی انجام میدادند. ایشان همیشه میفرمودند: در ساعت تفریح درس نخوانید و در ساعت درس خواندن تفریح نکنید؛ هر کدام در جای خود.
حجتالاسلام حاج احمد خمینی و خانم عاطفه اشراقی
دیگر تکرار نشد
امام (ره) در نجف بهدلیل آب و هوای گرم آنجا مریض شده بودند. شیخ نصرالله خلخالی که نماینده آیتالله بروجردی بود و خیلی ارادت به آقای خمینی داشت، شبانه پسرش را فرستاد دکتری از بغداد برای معالجه آقا آورند. وقتی برای معالجه امام خمینی آمده بود، آفتاب طلوع کرده بود. گفت: سیدنا وقتی آمدی خوب بودی، اما الان ضعیف هستی. بعد پرسید سید چه میخورد؟ من گفتم ماست باخیار میخورند. خیار هم که گیر نمیآید و همان ماست خالی را میخورند. امام نگاهی به من انداخت که چرا اسرارش را فاش میکنم. دکتر گفت جایز نیست، باید کباب برگ بخورند. آخرالامر امام یک شب این کار را کرد. همه را در خانه خودش دعوت کرده بود. در اندرون که خانواده نشسته بودند و بیرون منزل هم ما بودیم و برنج و کباب برگ به همه دادند. همین یکبار بود و دیگر هم تکرار نشد.
آیتالله احمد منتظری قمی
دشمن شماره یک اسراف
من دو مرتبه وضو گرفتن امام را دیدهام. درست مثل وضوی پیغمبر اکرم(ص) که در اخبار ذکر شده است که فقط برای هر یک از صورت و دستها به یک مشت آب اکتفا میکردند و با یک مرتبه شستن وضو میگرفتند. امام در مقام فتوا هم برخلاف بسیاری از مجتهدین، میفرمودند بیش از یک مرتبه شستن استحباب ندارد و افضل وضوها، وضوی پیغمبر است که با یک مشت آب و یک مرتبه شستن وضو میگرفتند. این باقیمانده آب واجبات وضو بود. بارها دیده بودم که ایشان در فاصله به جاآوردن اعمال وضو، شیر آب را میبندند و در موقع لزوم، دوباره باز میکردند تا مبادا آب اضافی از شیر خارج شود. گاهی میدیدم که اگر آقا آب میخوردند، باقیمانده آب لیوان را خالی نمیکردند. بلکه کاغذی روی آن میگذاشتند تا بعدا از آن استفاده کنند. برای امام (ره)ماندن و گرم شدن آب مسئلهای نبود.
آیتالله محمدحسن قدیری
پنج شنبه 13 خرداد 1400
کد مطلب :
132278
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/1wv33
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved