ایرانیترین صحنه سینمای ایران
علی عمادی ـ روزنامهنگار
بعد از کلی تعقیب و گریز در خرابههای سعادتآباد که حالا پس از 35سال هرکدام برج و ساختمانی شدهاند و لابد متری خدا تومان میارزند، مشمهدی و کارگران را راضی میکنند تا به خانه آنها برگردند تا ازشان پذیرایی کنند، دستمزدشان را بدهند و دلخوریها را از دلشان درآورند. عباسآقا و مستأجرها با انگیزههایی متفاوت به یک قصد رسیدهاند و همین حتی برای چندساعت همه کدورتها را کنار میزند و همدلشان میکند تا مثل یک خانواده از مهمانانی که چندان همریخت و همطبقهشان نیستند، پذیرایی کنند.
درمیان انبوهی از صحنههای ماندگار سینمای ایران، این فصل از فیلم «اجارهنشینها» بهنظر جاودانهتر میرسد و شاید ایرانیترین صحنه باشد که در هیچجای دنیا بدون حضور یک ایرانی، قابل تکرار نیست هرچند که زبانی جهانی دارد و با هر فرهنگی میتوان آن را درک کرد.
وجه نخست این جاودانگی به برانگیختگی چند احساس متضاد بیننده در یک زمان مربوط میشود؛ هم میخندد و هم در احساسیترین لحظههای آشتیکنان اشک به چشم میآورد. قندی (اکبر عبدی) و عباسآقا (عزتالله انتظامی) و مهندس (رضا رویگری) و عباسآقا برای یک شب هم که شده همه دعواها را کنار میگذارند و دستهای دو برادر که برای دادن سوئیچ بهسوی هم دراز میشوند، حتما احساسات مخاطب را تکان میدهد. و در این بین همیشه پای یک مادر درمیان است. خدایش رحمت کند حمیده خیرآبادی را که یکی از بهترین مادران سینمای ایران بود.
وجه دیگر، شمایل سفره ایرانی است. سفرهای که همیشه خدا و برای هر حالتی گسترده میشود. همسایهها برای ملزوماتش پیشقدم میشوند، یکی میوه میآورد آن یکی بشقاب و قاشق؛ همه همکاری میکنند و حتی یالقوزی مثل آقای سعدی (حسین سرشار) که در این زمینه هنری ندارد، دیلماج و پیغامآور بین کبابپزها و چلوپزها میشود؛ آن هم مثل همیشه از داخل پاسیو تا صدا بین همکف و پشتبام قشنگ بپیچد. این شمایل آنچنان مانایی داشت که داریوش مهرجویی آن را در فیلمهای دیگرش بهخصوص «مهمان مامان» تکامل ببخشد و تکرار کند، هرچند که این فصل اجارهنشینها اصالت بیشتری دارد. بازهم مادر در این بین نقش اصلی را ایفا میکند تا نگذارد غذای دیشب و ازظهرمانده را جلوی مهمانانی بگذارند که مسلما به همان هم راضیاند. به سفره ایرانی هم غذای فرنگی نمیآید؛ برادر درسخوانده و امروزی پیشنهادش برای شام همبرگر و پیتزاست اما مادر آن را در شأن سفرهاش نمیداند و برادر بزرگتر میگوید کسی با این لقمه فسقلیها سیر نمیشود؛ برای همین سفارش راسته و شیشک آجری میدهد، بیخط و خس و رگ و ریشه و آخرش هم سفارش میکند: «سوسه موسه نده بهت باز!» و سرآخر خود اوست که در وسط سفره میایستد و کباب میکشد و از مجمعه با کفگیری که دستش را بر آن حمایل کرده برای مهمانهای گرسنه برنج توی بشقابشان کوت میکند.
وجه دیگر، خصوصیت دورهمیهای ایرانی است؛ نشسته روی قالی ایرانی؛ پر از گپ و گعدهها که برای برخی از آنها سعی میشود اندکی پنهانکاری هم بشود و از اینرو دو سه نفری پچپچکنان چیزهایی میگویند که تقریبا همه متوجهش میشوند. آن سوی دیگر خنده و شوخی براه است؛ دستزنان و آوازخوانان و شاید ریزش کمی قرکمر برای خنداندن دیگران.
سویه دیگر این صحنه فاصله طبقاتی است؛ شرم ذاتی فرودستان و تعارفهای مرسوم طبقه متوسط. آن یکی ملاحظه میکند، جلوی در روی زمین مینشیند تا مبادا اسباب و زندگی صاحبخانه را کثیف کند اما میزبان دوست دارد از مهمانی که به خانهاش آمده با هر سروریختی که دارد به بهترین نحو پذیرایی کند.
همه اینها در چند دقیقه زیباترین لحظههایی را میسازند که تقریبا بیکم و کاست در هر خانه ایرانی بارها و بارها خلق شدهاند. شاید مدرن شدن زندگیها، ما را از چنین لحظات نابی دور کند اما همین که در سینما جاودانه شد، کافی است.