شهر مکتوب/ عاشقانههای آشغالی ۲
میثم قاسمی
هفته پیش درباره دورانی نوشتم که جمعآوری مکانیزه زبالههای تهران تازه آغاز شده بود. این روند با روشهای دیگری ادامه یافت تا به نصب سطلهای زباله بزرگ در خیابانها رسید؛ همان سطلهایی که بوی نامطبوعشان گاهی کل شهر را برمیدارد.
راستش کل این نوشته زمانی به ذهنم رسید که جوانکی در خیابان صدایم زد. جوان گفت: «آقا اینجا که زباله میخرن، کجاس؟» من تا همان لحظه نمیدانستم جایی در همان حوالی هست که زباله میخرد. چند روز بعد، همسرم یک محوطه بزرگ ظاهرا بلااستفاده را نشانم داد و گفت: «اینها که زباله جمع میکنن، میارن اینجا.» وقتی کسانی اینطور جدی بهدنبال جمعآوری زبالههای خشک هستند، لابد آنها را جایی میفروشند و وقتی کسی زباله خشک میخرد، حتما از آن استفادهای میکند. چهکسی زبالههای خشک را میخرد؟ چه استفادهای از آنها میکند؟ شاید دوستان خبرنگارم که در حوزه شهری کار میکنند، اطلاعی از این موضوع داشته باشند، اما هرچه هست، بهنظر یک سازماندهی جدی پشت آن قرار دارد. این را از کیسه زبالههای مشکی بزرگی که همه زبالهگردها دارند میتوان فهمید. یا از جمعیت رو به افزایش کسانی که سر در سطلهای زباله دارند. به خاطر دارم در مناظرههای انتخاباتی سال ۹۶، یکبار هم سخن از بازیافت زبالههای تهران به میان آمد که البته بهنظر نمیرسید نه پرسشگر و نه پاسخدهنده، اهمیتی جدی برای این موضوع قائل باشند و بیشتر دستاویزی بود برای مشاجرههای سیاسی و خیلی زود هم فراموش شد. نمیدانم حالا برنامهای جدی برای بازیافت زبالههای تهرانیها وجود دارد یا خیر، اما مشخص است که هنوز فکری برای تفکیک زبالهها در مبدا، نشده. کسانی هستند که زبالههای خشک و تر را جدا میکنند و کیسه زبالههای خشک را در سطل زباله نمیاندازند. دیگرانی هم هستند که ترجیح میدهند همه را با همه ادغام کنند و کار تفکیک را به دیگران بسپارند. نه میتوان از دسته اول تقدیر کرد و نه باید به دسته دوم انتقاد کرد. تا زمانی که برنامهای جدی برای تفکیک زبالهها از مبدا و جمعآوری و بازیافت سیستماتیک آنها تمام شهر را در برگیرد، هر کاری کنیم، نتیجه مورد نظر را نخواهد داشت.