• جمعه 7 دی 1403
  • الْجُمْعَة 25 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 27
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 129452
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/qxmg7
+
-

شاید بارانکی از سرلطف تا اطلسی و بنفشه

یادداشت
شاید بارانکی از سرلطف تا اطلسی و بنفشه

فریدون صدیقی-استاد روزنامه‌نگاری

همین لحظه، همین فاصله کوتاه‌تر از آه که شما پلک زدید، ده‌ها اتفاق در متن و حاشیه زندگی ما به‌وقوع پیوست که باوجود شاخدار و بالداربودن، ما مردمان روزگاری که بهارش پاییز درد است بدون کمترین تعجب همچنان داریم برای زنده‌ماندن می‌جنگیم و دریغ از برق نگاهی، گرمای مهری و تبسم کوتاهی تا اگر جان از مهلکه کرونا به‌در بردیم تکیه به دیوار خستگی و درماندگی به زنده‌ بودن رنگ زندگی بدهیم! مثلا دستگیری یازده جوان به جرم الاغ‌سواری در سطح شهری در استان فارس به‌خاطر نادیده‌گرفتن مقررات منع عبورومرور! من ویدئوی تاخت‌وتاز این جوانان را که اتومبیل‌ها در رقابت با آنان پرگاز می‌رفتند، دیدم. اتفاقِ بامزه‌ای بود و برای لحظاتی احساس کردم الهی شکر، جمعی جوان دارند از زنده‌بودن لذت می‌برند. در روزگاری که لذت، شوق و شعف گمشده‌تر از باران است! خبر دستگیری آنان واقعا دور از انتظار بود! بی‌خبرم رانندگان اتومبیل‌هایی که همزمان درحال رقابت با الاغ‌سواران بودند شناسایی و دستگیرشده‌اند یانه!؟ اصلا نکند الاغ سواران چون قدرت خرید موتورسیکلت و اتومبیل ندارند الاغ‌سوار شده‌اند! شاید وسیله کار آنان است چون در روزگار گرانی خودرو برخی که قصد خرید داشتند به‌ناچار موتورسوار شدند! گزارش‌ها حاکی‌ است خریدوفروش 200هزارموتور دست‌چندم و افزایش خرید 80درصدی موتورهای نو در سال گذشته به‌خاطر تلخی گرانی و ترشی بیکاری است!
روزگار غریبی است. آیا داریم درختان سبز را قطع می‌کنیم چون فکر می‌کنیم پوسیده‌ها خود‌به‌خود می‌افتند؟ مثلا قطع و قتل بی‌رویه جنگل‌ها به‌همین دلیل است؟ یعنی نفس‌کشیدن را با دست خود بر خود ناهموار می‌کنیم چون یکی از منابع تولید اکسیژن را از بین می‌بریم؟ آیا از سه‌راهی که زندگی پیش‌پایمان گذاشته است، یعنی ورود، خروج و پیشرفت، ما تنها به آمدن و رفتن، یعنی تولد و مرگ اهمیت می‌دهیم؟! آیا ما زندگی‌کردن و ترقی و پیشرفت را از یاد برده‌ایم از بس که در زیستی دروغ‌ساز به‌سر می‌بریم؟! پس به‌ناچار همیشه درحال فرار هستیم که به‌دست حقیقت گرفتارنشویم؟ بهتر است حالی از شاعر بگیرم در فصلی که نامش بهار است.
چون به چشمانت می‌نگرم
تو گویی آسمان بی‌لک و زلال را می‌بینم
تو گویی یک دریا الماس ستارگان را
به تماشا می‌نشینم
یادم است هزارسال پیش در سنندجی که یکی از هزاران کودکش من بودم، وقتی درختی با تبر بر زمین می‌افتاد تا زغال کرسی زمستان یا سقف بام‌های چوبی شود به‌جایش سه درخت می‌کاشتند. آن ایام و پس از آن که سن وسال پرسه می‌زد درخیابان‌های جوانی، تنهایکی دو اتفاق مرا بسیار شگفت‌زده کرد؛ بوسیدن کره ‌ماه توسط یوری گاگارین به‌عنوان نخستین فضانوردی که به دیدار او رفت و دومی وقتی که دکتر بارنارد نخستین پیوند قلب را در جهان انجام داد! به‌گمانم تک‌شاخ را روی سرم احساس کردم و با دیدن فیلم گنج قارون باید بال درآورده باشم چون خیال می‌بافتم اگر من هم فردین شوم با دخترپولداری چون فروزان ازدواج می‌کنم! همین! در روزگاری که تلفن هندلی، نان، ماست و پنیر خالص و لذیذ بود، گوشت یخ‌زده متولد نشده بود و کسی مضطرب و افسرده نبود معلوم بود که روزگار استعدادی برای تولید خبرهای شاخدار و بالدار و دروغ‌های راست‌تر از راست نداشت! حال ما اغلب دلکش و بنان و ایرج و پوران، اخوان، فروغ، شاملو، احمد محمود، صادق چوبک، رسول پرویزی، سنگام، شکوه علفزار، برباد رفته و رضاموتوری بود.
می‌دانست
تا تمامی قلبش را
به‌ گونه‌ی گل سرخی
بر سینه سنجاق نکرده است
زیبا نمی‌شود
حالا و اکنون که 200شهر در تابستان پیش رو تنش آبی خواهند داشت، 31نقطه جنگلی در خطر آتش‌سوزی‌های ناشی از خشکسالی، بادهای گرمسیری و هوای پایدارهستند، ما چه کنیم با خودمان که در دقیقه اکنون  در حال خشک ‌شدن از گرانی و ترس و لرز کرونا هستیم؟ باغچه بیل بزنیم تا شاید بارانکی از سر لطف آید تا گل بنفشه و اطلسی به‌بار آید و ان‌شاءالله به میمنت اجابت دعای باران، در سنندج و 199دیار دیگر مثل اصفهان، بهبهان و زاهدان زیر نم‌نم باران، پیاده، سری به گلزار ولاله‌زار و سبزه‌زار بزنیم !بوسه‌ای از سیب و گازی از هندوانه بگیریم و حتی چند گوشواره آلبالو و گیلاس بچینیم و پیاده برگردیم، درحالی که زیرپایمان آب شلپ‌وشلوپ می‌کند! چقدر حال جاده‌ها در آن روز و آن روزهای دیگر نم‌نم باران از پیاده‌پیمایی ما خرسند خواهد شد، از اینکه تولید تصادف و تصادم نکردیم! کسی ناله درد سرنداد. راهی خونین و اتومبیلی از شدت درد و زخم مچاله نشد!
چه رؤیابافی شیرینی؟! یکی در من به‌رؤیاهایم تلنگر زد و گفت آدم می‌تواند ‌رؤیا داشته باشد اما نمی‌تواند با ‌رؤیا زندگی کند، مگر اینکه با رؤیا ازدواج کند! تلنگر بانمک و حقیقت غیرقابل کتمانی است! در این‌رؤیا بودم که خانم سیب و آقای انار که هردو جوان بودند در گذر از زیر پنجره در جواب گفتند رؤیاهایتان را ازدست ندهید چون تا وقتی که رؤیا می‌بافید یعنی آرزومند و امیدوار هستید ! 
امروز بیکارم
نه کارعشق دارم
نه کار سیاست
خرس رشک هم 
امروز فقط کهنه خرسکی است
  شعرها به‌ ترتیب از
انابوچارنیکوا، عباس صفاری، مایاکوفسکی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید