• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
پنج شنبه 26 فروردین 1400
کد مطلب : 128289
+
-

زندگی پدیا/ سحرهای جامانده در دوردست

زندگی پدیا/ سحرهای جامانده در دوردست

مریم ساحلی

  عقربه‌های کوتاه و بلند ساعت، خبر می‌دهند که ساعت 7دقیقه بامداد است. ما به قصد تناول وعده‌ای که نه شام است، نه سحر، پشت میز می‌نشینیم. نمی‌دانم لمس لحظات ناب سحر از کی برایمان سخت شد، اما می‌دانم در زمانی که حالا انگار در دوردستی مه‌آلود گمشده، اگر کسی ساعت شماطه‌دار نداشت، همسایه‌ای که ساعتش زنگ می‌زد یا خوابش ‌سبک بود، وقت سحر می‌رفت و تقه‌ای به پنجره خانه‌اش می‌زد تا خواب نماند.
ما بیدار می‌شدیم، خنکای آب را به‌صورت می‌رساندیم، سفره پهن می‌کردیم و پیچ رادیو را می‌چرخاندیم تا جان و جهانمان تازه شود به آوای دعای سحر. سحر موعدی بود که نور می‌دوید به تاریکی شب. می‌ایستادیم پشت پنجره و چراغ‌های روشن همسایه‌ها را تماشا می‌کردیم؛ انگار که زمین ستاره‌باران شده باشد. سحر برای کم‌سن و سال‌هایی که هنوز وقت روزه‌گرفتن‌شان نبود، مهم‌تر از دیگران بود. شب با التهاب بیدار شدن سر به بالش می‌گذاشتیم و هوش و حواسمان را جمع می‌کردیم تا خواب نمانیم. مادرها می‌گفتند بالش را قسم بدهید تا بیدارتان کند و بیدار می‌شدیم و راه می‌افتادیم سمت آشپزخانه. مادرها از‌پشت بخـــــار مطبوعی که از دیگ دم کشیده برنج برمی‌خاست، لبخند می‌زدند. بنده‌های خدا بی‌آنکه به زحمت مضاعف بیندیشند بر کاسه و بشقاب‌های روی سفره اضافه می‌کردند و اصلا به رویمان نمی‌آورند که 4-3ساعت دیگر فنجان چای شیرین صبحانه را هم می‌زنیم. آن روزها سحرهایمان قشنگ‌تر می‌شد اگر مهمان داشتیم. یک وقت‌هایی همسایه‌ها قابلمه غذای خود را برمی‌داشتند و می‌رفتند خانه هم؛ بعضی وقت‌ها هم فامیلی که مهمان افطار بود، شب می‌ماند و سحر کنار هم بودیم. حرف می‌زدیم، می‌خندیدیم یا آه می‌کشیدیم به یاد آنهایی که دیگر نبودند. حالا ما آه می‌کشیم به یاد سحرهایی که در دوردست زمان جامانده‌اند و بعد می‌رویم بخوابیم تا از نماز صبح جانمانیم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :