• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
چهار شنبه 25 فروردین 1400
کد مطلب : 128130
+
-

خب تو هم بیریز

خب تو هم بیریز


علیرضا محمودی ـ روزنامه‌نگار

«گوزن‌ها» برای خنداندن تماشاگر ساخته نشده، اما در تمام فیلم از شیرینی نمایشی که راه افتاده لبخند به راه است. به زعم بسیاری اگر سیاسی‌ترین فیلم دهه50 را که اکران متداوم و پرسودش با حادثه مهیب آتش‌سوزی سینما رکس آبادان گره خورده، شیرین توصیف کنیم، ادامه همان جمله‌ای است که شاه مخلوع پس از تماشای فیلم گفته بود: ترویج اعتیاد. محمدرضا پهلوی منتقد فیلم نبود و اگر هم بود مانند امیرهوشنگ کاووسی در نقد معروف قیصر می‌خواست تکلیف را روشن کند و بگوید که حواسش هست که از صف طویل خاکستری بلیت گوزن‌ها، خاکستر سیاه اعتیاد زخمی‌ها برخواهد خاست. روشن کردن تکلیف فیلم، همان کاری است که منتقد نباید بکند. همه فیلم‌ها برای زندگی ساخته شده‌اند و به جز ثبت احوال و برای گذران امور، کسی و جایی صلاحیت ندارد، بگوید فیلم سیاسی و تمام. وقتی پخش‌کننده فیلم برای اکران بعد از انقلاب فیلم در سال1358 از فیلم به‌عنوان نماینده هنر مقاوم یاد کرده، هدفش بیشتر توجه مخاطبانی است که در آن تابستان انباشته از سیاست و هیجان تحولات سیاسی، بعد از تماشای فیلم‌های دست اولی چون «حکومت نظامی» و «دست کثیف استعمار» دنبال فیلم‌های سیاسی وطنی از آب گذشته می‌گشت که برایش معنی دیگری پیدا کرده‌اند. زمانی که دیگر راحت از قاصدک گیرکرده درسیم خاردار و اسلحه کنار گلدان می‌شد حرف که چه عرض کنم، هر کاری کرد.
با چنین سرنوشت سیاسی‌ای که حتی پخش‌کننده انقلابی را راحت نمی‌گذاشت تا در تبلیغ فیلم به جای مبارزه از مطایبه ذکر خیری کند، گوزن‌ها یکی از شیرین‌ترین فیلم‌های ایرانی است. شیرینی دستاورد سرنوشت‌سازی‌ است که امروز پس از 47سال باعث شده که کنایه‌های سیاسی روزآمد و تحولات فردی محتواساز و خودکشی مسلحانه قهرمانان، لطمه چندانی به اثر نرساند و فیلم سالم و سرحال مثل میوه‌ای آبدار، این همه فصل را بی‌لک و لکه‌ای در ذهن نسل‌ها سالم بماند.
حرف این نیست که شیرینی فیلم‌ها را ماندگار و تلخی حربه‌ای برای فراموشی فیلم‌هاست. سلیقه سینمایی این همه تماشاگر میدان تره‌بار نیست که درشت و آبدار را سوا و ریز و خشک را جدا کند. مخاطبان در تمام این 4دهه دنبال فیلمی رفته‌اند که کامل‌تر باشد. کمال گوزن‌ها در نمایش بی‌کم و کاست زندگی تلخی است که سرشار از شیرینی است؛ گسی خوشایندی که از تعادل تکامل‌یافته خبر می‌دهد؛ سرمشقی که از سال 1348تا 1354دنبال نمایش کامل بود و در نهایت با نشان سرخ تعادل به‌دست آمد؛ محصول کارگاه زندگی فیلمسازانه‌ در کوره گیشه‌ها.
پرده کنار رفت و نمایش یک زندگی نابود که از دودش ناله و فغان و از دمش نوای الرحمان بلند بود، آغاز شد اما همه‌‌چیز دلچسب و دلخواه؛ تباهی با بیشترین لذت ممکن. درست شبیه همان کاری که بهروز در گوشه خانه گرشا می‌کرد؛ زدن در دالان؛ نشئگی بعد از تحقیر؛ مستی بعد از مرافعه.
گوزن‌ها فیلم حرف و بحث است. مجموعه‌ای از صحنه‌های دونفره‌ که قهرمانان در برابر هم می‌نشینند و به تعریف، توصیف، تشبیه، تهدید و تقبیح مشغول می‌شوند. این صحنه‌ها اغلب ماهیتی افشاگرانه از زندگی و شرایط مضمحل‌شده‌ای دارند که بهروز پیرامون زندگی خودش راه انداخته. قریبیان، غریبه- آشنایی است که با یک کیف پر از اسکناس همه را سر سفره می‌نشاند تا حرف بزنند. قهرمان این بازگویی‌ها بدون شک قهرمان گوزن‌هاست؛ قهرمانی که ما تمام زندگی‌اش را از زبانش می‌شنویم.
شیرینی از جایی شروع می‌شود که بانی این صحنه‌ها، با دورزدن مضمون و کنار گذاشتن محتوا- خودآگاه سیاسی- رفقا و منتقدان را پشت در ذهنش نگه‌می‌دارد و به ناخودآگاه در حال زندگی‌اش که دمخور زندگی خانه و خیابان و شهر است راه می‌دهد تا به جای هر چیزی او درباره سرنوشت حرف‌ها و کلمه‌ها تصمیم بگیرد. چنین جسارتی، دستاورد جسورانه‌ای را وضع‌حمل کرد؛ مجموعه‌ای از سرحال‌ترین جملات نمونه‌ای در ذهن مخاطبان سینمای ایران. گوزن‌ها اگر مانده حاصل زنده بودن، زندگی است که باز می‌تاباند و زندگی در سینما حتی در نهایت اضمحلال هم شیرین است که اگر شیرین نباشد، سینما نیست و هر چه سینما نیست، فیلم است و فیلم فقط در سالن است و بهارش اکران اول و تمام.
همه فیلم سرشار از مکالماتی است که از فرط زندگی با مردم وارد زندگی شده است. سیاست و سانسور هرگز چنین قدرتی ندارند که بتوانند« رضایت دادی، دادی، رضایت ندادی...» را وارد زندگی مردم کنند. مردم به چیزی جز جنس اعلاء رضایت نمی‌دهند. همه سرگذشتی که بهروز برای قریبیان در اولین دیدار خانه تعریف می‌کند. وقتی اول می‌گوید رضا و بعد می‌گوید اسمش رضا بود. همان که «صلوات بر قبر عمه‌اش». داستان اقتصادی یخچال و بحث ادبی واژگون. اجرای علی بابا از جانی دالر. مژده آغاز برنامه خشم هیتلر با ترانه پشیمان علی نظری و در نهایت یادی از دختر گرشا، عجب اسم قشنگی: پروانه. گوزن‌ها از معدود فیلم‌های ایرانی است که ارجاع به هر جایش چندان منبع نمی‌خواهد. همانطور که مردم می‌دانند سنگک نان است و سنگ نیست.
برای من گوزن‌ها نه طعنه‌های سیاسی و نه گمانه‌های مبارزاتی که معجونی برای زندگی و سرخوشی است. همه دستاورد بزرگش همان جایی است که نصرت خسته، فرامرز مشتاق و بهروز نشئه زیر سقف قراری گرفته‌اند. نصرت مانند همه انسان‌ها در همه دوران‌ها از شرایط ناراضی است. غر می‌زند و می‌نالد؛ «چطوری می‌تونم درام بازی می‌کنم وقتی سیاهه هی مزه می‌ریزه.» پاسخ بهروززندگی است؛ «خب تو هم بیریز.»
این همان چیزی است که مسعود کیمیایی انجام داد و رستگار شد؛ وسط درام مزه ریخت.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :