سرودهای مخالف
مسعود کیمیایی که این روزها «خون شد» را روی پرده داشت و به تازگی فیلمبرداری «خائنکشی» را به پایان رسانده، چه مسیری را در این سالها طی کرده است؟
سعید مروتی ـ روزنامهنگار
بیش از ۵۰سال است که مسعود کیمیایی نام مهم، جریانساز و بحثبرانگیزی در سینمای ایران بوده است؛ دقیقا از دی ۱۳۴۸ که «قیصر» اکران شد تا همین روزهای آغاز ۱۴۰۰ که «خون شد» در اکرانی که دیگر شباهتی با نمایش عمومی ندارد، روی پرده آمده و همزمان با آن فیلمبرداری «خائنکشی» به پایان رسیده است. بیش از نیمقرن حضور در سطح اول سینمای ایران با ۳۲ فیلم (۳۰ فیلم بلند و ۲ فیلم کوتاه) از تداومی شگفتانگیز خبر میدهد؛ از روحیهای که تندباد حوادث شاید خستهاش کرده ولی از پا نینداختهاش و آن عشق غریب به سینما و فیلمساختن همچنان در وجودش زنده مانده است. این همه سال تیتر یکماندن و رصدشدن آثار و زندگی شخصی و زیستاجتماعی فیلمسازی که همیشه کنجکاوی عمومی نسبت به هر اثر و هر رخداد مرتبط با او وجود داشته است، با انبوهی از ستایش و نکوهش توامان، اهمیت کیمیاییبودن را همچنان موکد میکند. اینکه آخرین فیلمی که از کیمیایی دیدهایم چقدر رضایتمان را جلب کرده هم در نهایت تأثیری در ماجرا ندارد که او سالهاست از این قضاوتهای موسمی عبور کرده است. نزدیک به سهدهه پیش و در هنگامه نمایش عمومی نخستین فیلم اکرانشدهاش در پس از انقلاب، برایش تیتر زدند «شناسنامهای با تاریخ مرگ». اما با هیچ نقد منفی و هیچ سیاست خصمانهای کیمیایی تمام نشد. در همه این سالها او همچنان ماند و با تمام فراز و نشیبها همچنان فیلم ساخت؛ خوب، متوسط و ضعیف. درجه یک، معمولی و دور از انتظار. اما نکته اینجا بود که همیشه در بزنگاهها حاضر بود و با پایمردی مسیر مستقل خودش را پیمود.
مروری بر مسیر طولانیای که کیمیایی در این سالها طی کرده نشان میدهد که او هیچ وقت فیلمساز روز به معنی تبعیت از جریانها و موجهای رایج نبوده که برعکس خود همیشه جریان ساخته و موج آفریده و تأثیر گذاشته. فهرست فیلمسازانی که متأثر از او فیلم ساختهاند، طولانی است و این برخلاف تصور رایج منحصر به دهه50 نیست. کیمیایی تقریبا همیشه فیلمسازی الهامبخش بوده و دامنه و گستره تأثیرش بر سینما و جامعه ایرانی چنان عمیق و بسیط بوده که از او شمایل ساخته است؛ شمایلی که فصل مهمی از تاریخ سینمای ایران را بهخود اختصاص داده است. کیمیایی این اقبال را داشته که از جوانی، از همان سالهای «بیگانه بیا»، رفقایی در مطبوعات داشته باشد. بخشی از ماجرا به شخصیت جذاب، سمپاتیک و رفیقباز کیمیایی بازمیگردد ولی اتفاق اصلی را خود فیلمها رقم زدهاند که در طول تاریخ سینما، هیچ فیلم و فیلمسازی با رفاقت و مهر منتقدان زنده نمانده است. قیصر اگر شهر را در زمان اکرانش بههم ریخت، با شور و حس و سینما این کار را کرد. فراموش نکنیم که ابتدا فیلم عصیانگر و بهشدت جذاب و خلاف عادتی وجود داشت و از دل این میزانسن و گرمای وجود فیلمی شورانگیز که محصول قریحهای سینمایی بود، جریان مطبوعاتی حامی از راه رسید. با رفاقت هیچ منتقدی نمیشود فیلمی را زنده نگه داشت؛ همچنان که به صرف دشمنی و عناد سینمایینویس و منتقد، نمیتوان اثری را منکوب کرد. ضمن اینکه اگر بر نقش حمایتی مطبوعات و نقد بر سینمای کیمیایی اشاره میکنیم (که در رأسش نقش مؤثر و راهگشای پرویز دوایی در سالهای اولیه فیلمسازی کیمیایی قرار میگیرد) باید جریان مقابل را هم ببینیم. داستان فقط پرویز دوایی و رفقا نبودند، هوشنگ کاووسی و تیم همراهش را هم باید درنظر گرفت. در انتهای دهه40 همه اینها به شکلی طبیعی رخ میداد. قیصر در دل سینمای جریان اصلی ساخته شد. طبیعی بود که دوایی پای فیلمی که بچه خوشقریحه خیابان ری و کوچه دردار ساخته بود بایستد و متوجه شود اگر اتفاقی قرار است برای این سینما رخ دهد، نقطه آغازش همین جاست. از آن طرف هم طبیعی بود که هوشنگ کاووسی ایستادن قیصر مقابل سیستم را برنتابد و هوشنگ طاهری فیلم را ارتجاعی بنامد. طبیعی بود که فیلم به جنجال مطبوعاتی دامن بزند و کنشمندی و مخالفخوانی قیصر پای روشنفکران را هم به ماجرا باز کند. از همه طبیعیتر برخورد تماشاگر با فیلم بود و استقبال گسترده مردمی که قیصر را دوست داشتند و مکرر آن را میدیدند. اگر قیصر نمیفروخت، فقط ادامه مسیر برای کیمیایی جوان دشوار نمیشد؛ احتمالا بسیاری از فیلمسازان جوان و مستعدی که بعدها نامهای مهمی در سینمای ایران شدند، در انتهای دهه40 و ابتدای دهه 50 با سرمایه بخش خصوصی فیلمهای خودشان را نمیساختند. نقش و تأثیر کیمیایی در تحول صنعت سینمای ایران، ارتقای سطح فیلمسازی و پیشقراولی در شروع جریانی تازه بیمثال است. در این مسیر همنسلان کیمیایی (مهرجویی، حاتمی، بیضایی، نادری، تقوایی و...) و منتقدان و سینمایینویسان حضور داشتند و نتیجهاش سینمای متفاوتی شد در طول این پنجدهه که همچنان محصولاتش دیده و جدی گرفته میشود. حتی تلاش معماران سینمای نوین ایران هم در دهه60 نتوانست موج نو را از خاطرهها محو کند. تلاش برای حذف هر آنچه از گذشته بهجا مانده در نهایت نتیجه نداد. همه آن سیاه و سفیدهای خاطرهانگیز با وجود مخالفت، فرهنگ رسمی ماندند. چهکسی میتوانست قیصر و «گوزنها» را از خاطره جمعی ملت پاک کند؟ این شدنی نبود ولی تلاش شد تا خالق گوزنها دیگر آن فیلمساز جریانساز انتهای دهه40 و دهه50 نباشد.
این تصور رایجی است که مسعود کیمیایی قبل از انقلاب فیلمساز موفقتری از مسعود کیمیایی بعد از انقلاب بوده است. به لحاظ توجه نخبگان، تأثیرپذیری سینماگران، استقبال تماشاگران و در یک جمله به لحاظ تأثیرگذاری بر جامعه و ایفای نقش در تحولات اجتماعی، سیاسی کیمیایی قبل از انقلاب مؤثرتر از سالهای بعدی بهنظر میرسد. درباره درستی یا نادرستی این داوری میتوان بحث کرد اما اگر فرض را بر صحت بگذاریم باید ببینیم چرا و چگونه این اتفاق رخ داده است. روال طبیعی فیلمسازی در قبل از انقلاب برای فیلمسازی چون کیمیایی که فیلمهایش را با تمام دشواریها و مشکلات ناشی از مخالفت سیستم با او که فیلمسازی ضدسیستم بود و همیشه درگیر سانسور و حذف و مانعتراشی؛ در پس از انقلاب پیچیده شد. از دل این پیچیدگی سینمای دولتی متولد شد که قبل از انقلاب هم وجود داشت ولی نقشاش حاشیهای بود. در دهه60 این حاشیه به متن آمد چون حاکمیت تازه قصد تصدیگری در حوزه سینما را داشت. در این دوران البته کیمیایی و همنسلانش توانستند به هر دشواری فیلمهایشان را بسازند. قطعا ساختن «تیغ و ابریشم» و «سرب» در دهه60 از کارگردانی «خاک» و گوزنها در دهه50 دشوارتر بود. تغییرات گسترده جامعهای که یک انقلاب و یک جنگ و انبوهی حادثه را پشتسر گذاشته بود را هم باید درنظر گرفت. در این دوران دیگر نمیشد قیصر و گوزنها ساخت چون هم بستر اجتماعی تغییر کرده بود و هم مناسبات تولید. ابزارهای بیانی کیمیایی هم در دوران تازه تغییر کرد. به مرور کیمیایی از روایتهای سرراست و داستانگویی کلاسیک فاصله گرفت. چیزی که تغییر نکرد جانمایه سینمای کیمیایی بود. مثلا رفاقت همچنان مسئله فیلمساز باقی ماند. چنانکه قهرمانانش در این سالها همچنان به ستیز اندیشیدند و عدالت را به شیوه خودشان اجرا کردند. کیمیایی بیشتر از هر فیلمسازی به عقبماندن از زمانه متهم شده درحالیکه بیشتر از هر فیلمسازی نسبت به رخدادهای سیاسی، اجتماعی این سالها واکنش نشان داده است. شاهد مثالش همین خون شد است؛ فیلمی که فیلمساز در آن با نشانههای کلاسیک سینمایش (مشهودترینش قهرمان چاقو به دستی که بهدنبال اجرای عدالت است) و در بستری که در دل کانتکس سینمای کیمیایی کاملا با معنا، باهویت و شناسنامهدار است، به مسئله مهم و روز جامعه ایران میرسد؛ حفظ خانه (وطن). گردآوردن اعضای خانواده، پسگرفتن سند و بیرون انداختن بیگانگان و غاصبان این خانه. از این معاصرتر و ملتهبتر چه چیزی میشد در سالهای انتهایی دهه90 به نمایش گذاشت؟ خون شد نشان از تداوم حضور فیلمسازی میدهد که همچنان سرودهای مخالف سر میدهد و پس از ۵۲سال هنوز پای عهدی که از زمان قیصر با مخاطبش بسته، ایستاده است. گاهی دچار لکنت و پریشانی شده ولی هرگز به ما خیانت نکرده. چشمانتظار خائنکشیاش میمانیم.