• جمعه 6 مهر 1403
  • الْجُمْعَة 23 ربیع الاول 1446
  • 2024 Sep 27
یکشنبه 15 فروردین 1400
کد مطلب : 127198
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/v2k0n
+
-

وقتی از دو حرف می‌زنیم/ از درکه تا پامنار، چند کیلومتر

وقتی از دو حرف می‌زنیم/ از درکه تا پامنار، چند کیلومتر

آزاده بهشتی

  آن بخش از عمر آدم که در تعطیلات عید می‌گذرد مثل نخستین برش کیک تولد است که دوست داری زودتر از همه به تو برسد تا مزه مزه‌اش کنی. به همین‌خاطر است قبل از پرت شدن از اسفند پرهیاهو به سال جدید برای خودت هزار و یک برنامه درنظر می‌گیری، شاید هم یکی از این دفترهای برنامه‌ریزی سالانه بخری و پیش خودت فکرکنی امسال همان سالی است که قرار است برنامه‌ها طبق روال پیش برود اما مزه نخستین روز تعطیلی که زیر پوست‌ات می‌رود همه را موکول می‌کنی به بعد از تعطیلات و می‌خواهی روزها را بدون نظم و ترتیب بین فیلم‌های ندیده و کتاب‌های نخوانده و هزار و یک برنامه که انگار سندشان به نام این تعطیلات خورده، بگذرانی. در نوروز می‌توانی همه کارهای روزمره را تعطیل کنی، همه‌‌چیز را موکول کنی به زمان بعد؛ از همه عادت‌های معمول دست بکشی و برای چند روز بشوی یک آدم دیگر.
با وجود این قانون نانوشته ثابت برای همه ما در این زمان مشخص- که با افتخار می‌گویم شامل من هم می‌شود- یک کار را هیچ وقت در عید نتوانستم از فهرست برنامه‌های روز و سالم خط بزنم؛ دویدن. حتی یک جاهایی از تعطیلات سعی کردم با اضافه کردن یک چیزهایی به این برنامه هرروزه آن را مهیج‌تر هم کنم؛ سال1399 که کرونا همه ما را احاطه کرده بود مثلا برای دهن‌کجی به کووید- 19سر ساعتی که سال تحویل می‌شد، شروع کردم به دویدن و مدام با خودم تکرار کردم «ما در این سال سخت دوام می‌آوریم». واقعیت دویدن این است که به هیچ‌چیز فکر نکنی اما گاهی واگویه‌هایم زمان دو، قدرتم را برای عبور از سختی چندبرابر می‌کند.
امسال هم که کرونا بود و موج‌هایش پشت به پشت دنبالمان می‌کرد؛ به شکل تازه‌ای از دویدن فکر می‌کردم. صبح روز اول فروردین جلوی سردر باغ ملی ایستاده بودم و با حرکت‌های کششی بدنم را گرم کردم تا نخستین دویدن در سال جدید را با یک تجربه تازه شروع کنم. کوچه پس‌کوچه‌هایی که قبل از تعطیلات پر از رفت‌وآمد بودند، ساعت 7صبح صدای قدم‌ها و هن و هن نفس‌های من و دوستانم را می‌شنید که برای کشف یک منطقه21 کیلومتر دویدیم. از سردرباغ ملی به سمت توپخانه، پامنار، ناصرخسرو و بازار دالان‌هایی که اگر حواسم نبود توی آن گم می‌شدیم. تجربه جالبی بود. سرتاب دادن پیرمردی که جلوی بقالی‌اش را آب و جارو می‌کرد، ترس عبور از کنار معتادهایی که کنج دیوار بین چرت زدن، متلکی هم بارم کردند و بیشتر از هرچیز خانه‌های قدیمی، کوچه‌های باریک، آسفالت‌های ور آمده از باران و گرمای تابستان و ساختمان‌های قدیمی که لابه‌لای ساخت و سازهای نو داشت فراموش می‌شد.
نوروز امسال در خیابان‌های این شهر دویدم از زندان قصر، خیابان ولیعصر، مفتح گرفته تا باغ فردوس و اتوبان چمران و سربالایی‌های درکه و کوچه‌های باریک و پیچ در پیچ پامنار. اختیار باقی روز در نوروز 1400 با هرچه پیش‌آید خوش‌آید، بود اما هرروز صبح در کوچه پس‌کوچه‌های یک محله دویدیم.
دویدن سال‌هاست برایم فرم دلپذیری از رهایی است؛ شکل خودساخته من برای تاب‌آوری در مواجهه با هرآنچه که بی‌تابم می‌کند. وقتی می‌دوم سرخوشی با هر گام توی رگ‌هام حرکت می‌کند. امسال سرخوشانه‌های دو را گره زدم به خیابان‌های تهران و از کرده خود دلشادم.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید