تسلیت یک تولد
مریم سرخوش-خبرنگار
اوایل اسفند98 بود که خبر مرگ ناگهانی حاج قادر، بقال قدیمی ارومیهای به گوش اهالی رسید. میگفتند یکی،دو روز سرفه و تنگینفس داشته و حتی به بیمارستان هم نرسیده است. دکترها احتمال «کرونا» میدادند اما آن زمان کسی نمیدانست کرونا دیگر چه دردی است! باید جواب آزمایشها از تهران میرسید و بالاخره هم رسید، بله کرونا بود! در کمتر از چند روز پس از تأییدشدن تست کرونای دو شهروند قمی، کرونای عشق سفر، ایران را درنوردید و خاکریزهای خوشآبوهوای کشور را تسخیر کرد. گم شده بودیم در برزخ ندانستههای این ویروس منحوس و تصاویر ترسناکی که از زمینخوردن آدمهای کرونایی در شبکههای مجازی دستبهدست میشد. با خبر مرگ آقا هدایت، شیرینیفروش خیابان پیروزی تهران و آمارهای 3رقمی همان روزهای ابتدایی، تلنگر مرگ جدیتر شد. تمامی هم نداشت و با هر تلفن قرار بود کسی خبر «کرونا گرفتن!» دیگری را برایمان مخابره کند. در یک گروه مجازی گردشگری فهمیدم که نفسهای خاله طلعت، آشپز مهربان خانه بومگردی سمنان هم به شماره افتاده و دکترها امیدی به ماندنش ندارند. نفس ایران به شماره افتاده بود و اوضاع در تهران، مازندران، قم، اصفهان، گیلان و... آنقدر ترسناک بود که در بهت مرگهای ناگهانی بودیم. انتظار داشتیم جامعه پزشکی یکتنه مانع به گل نشستن کشتی سلامت جامعه شوند اما ضربه کرونا آنقدر ناگهانی بود که در 2هفته نزدیک به 450نفر تلفات رقم زد. انگار برای قرنطینه دیر شده بود. کرونا پس از قم به سرعت در حال پیشروی به سایر استانها بود. گویی جنگ بود و غافلگیری نیروهای خودی که نمیتوانند مانع ورود دشمن به شهر که نه، بلکه تکتک خانهها شوند.
آن روزها، بوشهریها با بستن مسیرهای زمینی و هوایی جلوی ورود کرونا ایستادند اما مقاومتشان 2هفته بیشتر تاب نیاورد و بالاخره شکست. مثبت شدن تست پسرهای سیدقاسم، بنکدار بوشهری و چند نفر دیگر، سیلی آخر کرونا به استانهای ایران بود. مجید و عبدالله بستری شده بودند و سیدقاسم مثل مرغ پرکنده هر روز دم بیمارستان رژه میرفت و فکر و خیال امانش نمیداد. شنیده بود که افراد سالخورده کرونایی میشوند، پس چرا جوانهایش مبتلا شده بودند. دلش به قرار نبود که خبر مرگ مجید دنیا را روی سرش هوار کرد. یکی از پرستاران میگفت بیماران کرونایی باید دائم به دستگاه اکسیژن وصل باشند. بهار99 که آمد دلمان خوش شد به گرمای هوا و فروکش کردن کرونا اما افسوس موجسواری ویروس چینی تمامی نداشت؛ موج اول، دوم، سوم و... تا حرف وزیر بهداشت به کرسی بنشیند: «سال سختی در پیش داریم». اما گوش برخی بدهکار قرنطینه نبود و دلشان خوش که «کرونا نمیگیرند!» و چمدان سفر میچیدند. حالا یکسال از ورود کرونا گذشت و هر روزمان سختتر از آنی رقم خورد که آقای وزیر گفته بود. در یکسالگی کرونا رخت سیاهمان به کنار، ماندهایم زخمهای نداری را کجای دلمان بگذاریم. همین چند روز پیش بود که حاجرحیم بهدلیل چکهای برگشتی، باشگاه عروسیای را که تمام سرمایهاش بود زیر قیمت فروخت؛ حال و روز تکراری بسیاری از کسبه که از یکسال گذشته روی خوش ندیدهاند. یکسال گذشت و کرونا همچنان با ماست. روزگارمان به همان بدی گذشته ادامه دارد. دلیلش عبور از ویروس چینی و جهش به ویروس انگلیسی است که پایش به ایران هم باز شده است. یکسال گذشت و باز هم نگرانی. امروز اجرای واکسیناسیون سراسری تنها امیدمان برای پایان ایرانگردیهای ویروس منحوس با هر برند و نامی از چینی و انگلیسی تا آمازونی و برزیلی است اما باور داریم که تا آن زمان «ماسکها را باید بست، دستها را باید شست و جور دیگر باید زیست... بهزودی رخت میبندد این ویروس سیاه».
عروسیهایی که عزا شد
قرار بود عروسی نگیریم تا کرونا تمام شود اما خبر فوت داماد جوان در گلستان و پدر و مادرهای عروس و داماد اهل آذربایجانغربی بهدلیل ابتلا به کرونا از آن خبرهای تلخی بود که امسال شنیدیم. پسر ۲۴ساله ساکن آققلا یک هفته پس از برگزاری جشن عروسی جان خود را از دست داد و عروس و داماد ارومیهای هم به فاصله چند روز از برگزاری مراسم در سوگ والدینشان به غم نشستند. هر چند در بابل هم براساس اعلام علوم پزشکی این شهرستان برگزاری مخفیانه مراسم عروسی در بعضی مواقع مرگ عروس و دامادها را رقم میزند.
منطقه سبز «ابوموسی»
شهرستان «ابوموسی» در جنوب خلیجفارس 6جزیره دارد؛ ابوموسی، تنب بزرگ، تنب کوچک، سیری، فارور بزرگ و فارور کوچک. این شهرستان بهدلیل نزدیکی به امارات و شیوع کرونا در این کشور زودتر از هر جایی در ایران قرنطینه را شروع کرد. قرنطینه و منع تردد موجب شد ابوموسی تا مرداد در وضعیت سبز باقی بماند و تنها نقطه بدون کرونای ایران باشد؛ اتفاقی که از 2ماه پیش هم افتاده. این شهرستان 2ماه گذشته را بدون شناسایی حتی یک مورد مبتلا به کرونا سپری کرده و در یک سال گذشته بدون ثبت مورد بستری و فوت فقط 46مورد کرونای مثبت داشته است.