• دو شنبه 1 دی 1404
  • الإثْنَيْن 2 رجب 1447
  • 2025 Dec 22
سه شنبه 28 فروردین 1397
کد مطلب : 12437
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/4zw0
+
-

من بچه شهرری‌ام

یادداشت
من بچه شهرری‌ام

ابوالفضل پورعرب | بازیگر سینما و تلویزیون :

من بچه شهرری هستم، جنوبی‌ترین منطقه تهران. برخلاف بعضی از بازیگران که از یادآوری محل تولدشان در محله‌های جنوبی ابا دارند، من با افتخار می‌گویم که در شهرری، محله 24 متری، خیابان سازمان آب و کوچه علمدار به دنیا آمدم و همه کودکی‌هایم در کوچه پسکوچه‌های این محله زیبا و قدیمی گذشت. چند سال بعد به محله دولت‌آباد رفتیم. حالا خانه پدری من در محله دولت‌آباد است.

هنوز هم زندگی در این محله و خانه باصفا در کنار مادرم را به هر نقطه دیگری از پایتخت و خانه‌های پر زرق و برقش ترجیح می‌دهم. شهرری، جنوبی‌ترین منطقه تهران، دیدنی‌های باورنکردنی‌ای دارد. تا وارد برج باشکوه طغرل نشوی و پیچیدن پژواک صدایت را در وسط برج آجرچین تجربه نکنی، باور نمی‌کنی که پشت در ورودی این بنای تاریخی این حجم از عظمت و زیبایی بیتوته کرده باشد. در این روزهای بهاری گشت و‌ گذار در برج طغرل شهرری پیشنهاد بی‌بدیلی برای تهرانی‌هاست. 

خیلی‌ها نمی‌دانند آرامگاه بسیاری از مردان بزرگ تاریخ ادبیات ایران در قبرستان‌های ری است. آرامگاه علامه دهخدا یکی از آنهاست که چند وقت قبل دلم از بی‌توجهی مسئولان به آرامگاه این مرد بزرگ ادبیات ایران گرفت. مقبره علامه دهخدا در قبرستان ابن‌بابویه تبدیل به مکانی متروکه و بی‌نام و نشان شده است.

غربت دهخدا در شهرری دردآور است. آرامگاه پدر علم ناشنوایان ایران هم چنین سرگذشتی در شهرری دارد. «جبار باغچه‌بان» در خانه‌ای قدیمی در محله چشمه‌علی در خاک آرمیده است و حالا دوستداران باغچه‌بان هم از این آرامگاه متروکه صدایی نمی‌شنوند. دلگیرم از بلاتکلیفی سینمای سوخته مرمر شهرری که روزگاری محفل امید عاشقان هنر هفتم بود. سینمایی که در سال‌های اول پیروزی انقلاب به آتش کشیده شد. سینما مرمر، که در بهترین نقطه شهرری قرار دارد و می‌تواند به سالن بزرگ نمایش یا سالن سینما تبدیل شود، خاک نخورد و هر روز فرسوده‌تر از دیروز نشود. 

از تلخی‌ها که بگذریم، حالا دل‌خوشی‌هایم کم نیستند. دلخوشم به ساعت‌هایی که به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌روم و چند باری هم زیارت این حضرت در روزهای غبارروبی نصیبم شده و همه تلخی‌ها و پلشتی‌ها یکباره از ذهنم محو شده است. حالا دلخوشم به هم‌محلی‌هایم در دولت‌آباد که در روزهای درد و بیماری و وقتی تیغ تیز زخم زبان‌ها دلم را نشانه گرفته بود، حق همسایگی را به جا آوردند و مرهمی برای زخم‌های عمیق روحم شدند. لذت می‌برم از قدم زدن در بازار تاریخی و 500 ساله شهرری که بوی ناب روزگار دور مردم تهران را می‌دهد و این نکته را هم بگویم که این روزها مشغول نوشتن یک فیلمنامه هستم؛ فیلمنامه‌ای از رنج مردمانی که خواسته و ناخواسته در عمق آسیب‌های اجتماعی گرفتار شده‌اند. 

این خبر را به اشتراک بگذارید