مصایب جامعه آرمان باخته
جواد طوسی- منتقد
سالِ غریبی را داریم با همه ضایعات و تلفاتش به اتمام میرسانیم. قاعدتاً فضای عمومی و حال و هوای این دوره از جشنواره فیلم فجر هم مستثنا از این شرایط نیست. ترکیب واحد هیأت انتخاب و هیأت داوری، تقلیل فیلمهای بخش مسابقه به ۱۶ فیلم، نمایش ندادن فیلمها برای صنوف سینمایی که در یک سال اخیر به قدر کافی با تنگناهای اقتصادی و افسردگی روحی دست به گریبان بودند و کاهش آشکار حضور مردمی، از جمله این نشانهها و تصمیمات است. در واقع با یک جشنواره چراغ خاموش و دست به عصا در یک وضعیت اضطراری روبهرو هستیم. اما آنچه با مشاهده برخی از فیلمهای جشنواره سی و نهم قابل ذکر و بررسی جامعهشناسانه بهنظر میآید، نگاه انفعالی و مایوسانه و خالی از فضیلت انسانی در اغلب آنهاست. آیا فیلمساز چنین دورانی از این نگرش تلخاندیشانه و خالی از هر نقطه امید گریزی ندارد؟ نمیخواهم همچون تریبونهای رسمی رسانهای از موضع پرخاشگر و طلبکارانه با این فیلمها و سازندگانشان برخورد کنم و بدون یک رابطه علت و معلولی، دادگاه صحرایی راه بیندازم و حکم یکجانبه و ناعادلانه صادر کنم، اما به آینده جامعهای با این حجم انبوه از یاس و افسردگی و پریشانحالی و عصبیت و تنیده شده با فقر و بدبختی میاندیشم؛ مخاطب خلع سلاح شدهای که خودش در این جامعه ملتهب و پراعوجاج و سردرگم به قدر کافی کم آورده و در آستانه جنون قرار گرفته است، با دیدن این فیلمها چه حال و روزی پیدا میکند؟ آیا رئالیسم این زمانه صرفاً در سان دیدن از این فقر و نکبت و تیرهروزی و استیصال و اندوه بیپایان خلاصه میشود یا نیاز به یک نگاه فاعلانه و عصیانگر و مطالبهگر و نقطه امیدبخش هم دارد؟ در همان دوران «موج نو» در میان حجم وسیع فیلمهای درهمآمیخته با شکست و پایان تراژیک، شاهد شخصیتهای کنشمند و ستیزنده و عدالتخواهی چون سید و قدرت گوزنها، صالح و مسیب خاک، اِبی کندو، زایر ممد تنگسیر و... بودیم. اما در این دوران غبارگرفته و خاکستری آیا باید مرثیه خوانِ مرگ قهرمان باشیم و با اندوهی سترون کنار بیاییم؟ آیا پذیرش چنین تقدیرمحتوم و سیاهی و نگاه خشمگینانه به توده مردم، به منزله صحه گذاشتن بر یک جامعه منفعل و ناکارآمد و کنار آمده با بیعدالتی نیست؟