![خدا منو قربونت کنه...](/img/newspaper_pages/1399/11-bahman/14/laee/15-1.jpg)
خدا منو قربونت کنه...
![خدا منو قربونت کنه...](/img/newspaper_pages/1399/11-bahman/14/laee/15-1.jpg)
مسعود میر_روزنامه نگار
اصلا دوست ندارم برای یادواره مکتوب شما سراغ کارنامه کاریتان بروم. دروغ چرا؟ تا به حال به بهانههای مختلف ذوقمرگیهایم از اعجاز نقشهایتان را به زنجیر کلمات کشیدهام. حالا اما یک اعتراف ساده را مینویسم و کاش برسد بهدست و بشود مهمان چشمهایتان.
شما را مدتهاست که در هیبت همان میاندار مجلس دوستانه تصور میکنم؛ درست شبیه مردی که دوستش داشتم و حالا جبر روزگار سکوتهایش از خشم و خشنودی را از من دریغ کرده است. شما را میبینم که در هالهای از نگرانی و لبخند با آن معجزه نگاه و صدا شمع بزم را روشن میکنید که: میروی و میریزی خون خلق و میدانی... .
چقدر شبیه است این آواز به صدای روزگار بیمحبت به عاشقیت. شما همان مرد حالا گمشدهاید در میانه یک مراسم و صدای آوازتان که همه را کیفور کرده من را تا انتهای بغض روانه میکند. این ماهها تنهاتر شدهام، درست شبیه همان مرد که دیگر در میانه احترام جماعتی لبخند به لب به تنهاییاش وعده یک دل سیر گریه را میداد.
شما هم تنهاتر شدید، رفقایتان رفتهاند و همسروهمراهتان نیز. مجلس احترام و تکریم بهپاست اما هر چه فکر میکنم چیزی جز آوار حسرت روزهای رفته و اندوه مردمان سالخورده در ذهنم جریان نمییابد. من همه عمر مهربانی و صداقت آن مرد را دیده بودم، سالهاست به مجد و صفا و ممتازی شما نیز مومنم. پس همان تصویر خصوصی را در تنهاییهای خود مرور میکنم؛ همان جایی که با لبخندی غمین میخوانید: خدا منو قربونت کنه، ایشالا... .
نصیریان اینقدر غرق در نقشها میشود که نقش، میشود خود زندگیاش و کیست که بتواند در مقابل چشمهای اشکآلود، لبخندهای عمیق و مونولوگهای دلنشین پیرمرد دوستداشتنی سینما تاب بیاورد، نخندد، نگرید، نترسد و حس عاشقی را زیرپوستش تجربه نکند