• پنج شنبه 18 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 7 شعبان 1446
  • 2025 Feb 06
سه شنبه 16 بهمن 1403
کد مطلب : 247976
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Y62vO
+
-

یک سکانس از فیلمنامه «زیبا صدایم کن»

هنوز خورشید دنبالت می‌کنه؟

هنوز خورشید دنبالت می‌کنه؟

 فیلمنامه‌ «زیبا صدایم کن» تازه‌ترین ساخته رسول صدرعاملی را آرش صادق‌بیگی، میلاد صدرعاملی و محمدرضا صدرعاملی براساس رمانی به همین نام نوشته‌ فرهاد حسن‌زاده به نگارش درآورده‌اند. ‎ خسرو که در آسایشگاه روانی به اجبار بستری‌ است، تمام این سال‌ها را در فکر دخترش، زیبا، سپری کرده. خسرو در روز تولد دخترش تصمیم متفاوتی می‌گیرد. امین حیایی و ژولیت رضاعی بازیگران اصلی این فیلم هستند. مازیار هاشمی تهیه‌کنندگی فیلم را برعهده دارد. «زیبا صدایم کن» محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بنیاد سینمایی فارابی و میلاد فیلم است. در میان فیلم‌های این دوره از جشنواره فیلمنامه این فیلم از آثار اقتباسی از ادبیات محسوب می‌شود. با سپاس از فیلمنامه‌نویسان این اثر که سکانسی از فیلمنامه را در اختیار ما گذاشتند.


روز/ درون/ آسایشگاه
خسرو، 48 ساله، نشسته جلوی دکتر و خودش را صاف‌وصوف می‌کند. دکتر دارد وضعیت و پرونده‌اش را بررسی می‌کند.
دکتر: خوب خوابیدی دیشب آقاخسرو؟
خسرو: خیلی وقته قرص خواب هم نمی‌خورم، عالی خوابیدم.
دکتر: چه خوب، امروز چندشنبه‌س آقاخسرو؟
خسرو: دوشنبه... دیروز یکشنبه بود.
دکتر: چه ماهی؟
خسرو: آبان.
دکتر: چند ساله اینجایی آقاخسرو؟
خسرو: 8 سال... 9 سال...
دکتر: خسته شدی از اینجا؟
خسرو: نه، خونه‌م بوده خب...
دکتر: جهت‌ها رو بلدی؟ مثلن می‌دونی شرق کدوم طرفه؟
خسرو: (با دست جهتی را نشان می‌دهد.) هر جا رو به کوه وایسی آقا، دست راستت می‌شه شرق... همون‌جا که خورشید درمیاد...
دکتر: هنوز خورشید دنبالت می‌کنه؟
خسرو: نه دکتر، خیلی وقته... من خب راننده تاورکرین بودم؛40  متر اون بالای آسمون، الان هم توهم نزدما ردم نکنین... 10 سال نخستین نفری بودم تو تهران طلوع خورشید رو می‌دید... کسی بودیم برای خودمون، سنگ رو سنگ بند نمی‌شد بدون من.
خسرو بی‌قرار نگاهش می‌کند.
دکتر: هنوز خواب پرواز می‌بینی؟ دوست داری از ارتفاع بپری؟
خسرو: (مکث می‌کند.) نه دکتر، خیلی وقته از سرم پریده.
دکتر: از کی؟
خسرو: از وقتی تو خشکشویی کار کردم... بالاخره یه کاری پیدا کردم پام رو زمین باشه.
دکتر: کدومش بهتره؟
وسط صحبت‌ دکتر، صدای تصادف و بوقی شنیده می‌شود. یک‌هو خسرو پا می‌شود و می‌رود پشت پنجره. دکتر صدایش می‌زند.
دکتر: آقاخسرو... آقاخسرو...
خسرو نمی‌شنود و غرق در فکر است. ورودی حیاط یکی از عقب زده به زانتیای آژیر. آژیر، زن 37 ‌ساله، از ماشین پیاده می‌شود و می‌رود پشت ماشین. صندوق عقب قر شده. چندبار در صندوق را پایین می‌کوبد اما بسته نمی‌شود. آژیر دارد به نیسانی یخچال‌دارِ پشت سرش اعتراض می‌کند. دکتر این یک‌بارگی. رفتار خسرو را زیرنظر دارد.
دکتر: آقا خسرو... جواب من رو نمی‌دی؟
خسرو روبرمی‌گرداند.
خسرو: زدن به ماشین خانوم آژیر... تو سرم صدایی چیزی نیست‌ها، واقعن زد، بیا ببین...
دکتر نگاهش را از او برنمی‌دارد. خانم آژیر به‌سختی کیف و‌کوله‌اش را از صندلی عقب برمی‌دارد و با کمر در را می‌بندد و راه می‌افتد آن سمت آسایشگاه. خسرو برمی‌گردد سرجایش. رو می‌کند
به دکتر.
دکتر: ما چند نفریم اینجا.
خسرو لحظه‌ای مکث می‌کند.
خسرو: 4 نفر... امروز مرخص می‌شم؟ خیلی خوبم بخدا.
دکتر: کجا می‌خوای بری؟ مگه نمی‌گی خونه‌ت اینجاست.
خسرو: می‌دونی چند ساله ندیدمش؟ تولد دخترمه فردا.
دکتر: تو دوره سختی رو گذروندی آقاخسرو! زود مرخص می‌شی، عجله نکن.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید