• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
دو شنبه 13 بهمن 1399
کد مطلب : 123491
+
-

قصه شهر/ تا چشم کار می‌کند ترافیک است

داوود پنهانی- روزنامه‌نگار

هر بار که پشت ترافیک می‌مانم، هر بار که راننده باشم یا مسافر و ترافیک به اوج صبح یا بعدازظهر خود رسیده باشد، توی گرما یا سرما و بعضی راننده‌ها از شدت خستگی و ماندگی به حالت جنون رسیده باشند، هر بار که بوق‌ ماشین‌ها توی ترافیک اوج گرفته باشد و خطوط خیابان و بزرگراه از 2لاین و 3لاین استاندارد به چند لاین درهم و برهم تبدیل شده باشند، وقتی ماشین‌ها توی هم می‌لولند و راه گریز از مخمصه باقی نیست، با خود می‌گویم تاکنون چنین ترافیکی ندیده بودم و هر بار تهران، این فرصت را دوباره به ما می‌دهد تا روزی دیگر و ساعتی دیگر ترافیک وحشتناک دیگری را تجربه کنیم و به یاد بیاوریم که آن ترافیک قبلی، در برابر این یکی، چیز خنده‌داری بیش نبود.
این داستان تکراری ما و ترافیک تهران است که دیگر نه ساعت می‌شناسد و نه روز، نه به رسم تعطیلات پایبند است و نه قاعده شب و روز به حال آن فرقی دارد. تهران با ترافیکش طلسم شده است و با ترافیکش به یاد آورده می‌شود. ما با ترافیکش بزرگ شده‌ایم و هر بار بخواهیم به خیابان برویم، پیش از آنکه به‌کار و برنامه خود فکر کنیم، این نکته را به‌خود یادآوری می‌کنیم که ‌ای کاش امروز گرفتار ترافیک نشویم. اینگونه است که مغز ما، ناخودآگاه ما، پیش از فکر کردن به هر نکته‌ای، پیش از اینکه جای دیگری از شهر را به یاد آورد یا بخواهد به آن فکر کند، به ترافیک تهران فکر می‌کند و اینکه چگونه برای رسیدن به مقصد از مسیری برویم که یا ترافیک نباشد، یا اگر ترافیک دارد، کمتر باشد و با این خیالات راهی خیابان می‌شویم. غافل از آنکه این راهی شدن، رفتن به‌سوی ترافیک است. از ترافیکی به ترافیک دیگر. هر بار هم که گرفتار می‌شویم، با خود می‌گوییم: «این ترافیک سابقه نداشت.»
این ترافیک هم سابقه دارد و این سابقه در همه خیابان‌های شهر ثبت شده و در زندگی روزمره ما چنان تنیده شده است که ما روزی بی‌ترافیک را در تهران به یاد نمی‌آوریم. این حکایت زندگی ما با ترافیک تهران است و خیابان‌هایی که دیگر، بیش از این، ظرفیتی برای ترافیک ندارند. در نتیجه شهر که بزرگ‌تر شود، سال‌های سال بعد که از راه برسند، ماشین‌ها از اینکه هست، بیشتر شوند، وضعیت پیچیده‌تر از این خواهد شد. پس برای اینکه پیشاپیش تصویر و تصوری از آینده داشته باشیم، بهتر است شهری را در ذهن خود بسازیم که مردمش در ترافیک از خواب بیدار می‌شوند، توی همان ترافیک به هم صبح به خیر می‌گویند. توی همان مسیر صبحانه می‌خورند، نشسته پشت فرمان ماشین، به کارهای اداری‌شان رسیدگی می‌کنند و جایی برای تکان خوردن ندارند. ما مجبوریم به چنین شهری فکر کنیم و آن را بخشی از آینده خود بدانیم. هراسان به یاد آوریم که چگونه روزها توی ترافیک مانده‌ایم، چگونه هفته‌هاست که قفل ترافیک باز نشده و توی این هفته‌ها چه اتفاقاتی توی مسیر رخ داده است. بچه‌ها توی ترافیک به دنیا می‌آیند و ستارگان شب، توی ترافیک به ما سوسو می‌زنند و زندگی ادامه دارد.
شهر در این تصور، در این خیالات، جایی برای زیستن نیست. جایی شبیه داستان‌های آخرالزمانی است با نمایی تیره و دلگیر، بدون روزنی برای تنفس. این می‌تواند رؤیای بیهوده‌ای بیش نباشد، می‌تواند فقط تصوری تیره ناشی از دشواری‌های هر روز ماندن در ترافیک باشد و ما مجبوریم به این امید باقی بمانیم که شاید سال‌های بعد، برنامه‌ای اجرا شود تا وضعیت از این که هست بدتر نشود. تنها امکان باقی مانده همین است وگرنه شهر، به جایی ساکن، در خود بدون حرکت و مملو از ماشین و ترافیک تبدیل می‌شود. جایی که ما برای رفتن از خیابانی به خیابان دیگر قید ماشین را زده و پیاده‌روی می‌کنیم. هنگام پیاده‌روی به دیگران، به همشهریانی بر می‌خوریم که همچون ما مشغول پیاده‌روی هستند و گاه پیش می‌آید که یکی از این جمع به آنکه پشت خط تلفن با او صحبت می‌کند، چنین خواهد گفت: «دیروز از غرب تهران حرکت کردم، تا فردا به شرق تهران می‌رسم.»

این خبر را به اشتراک بگذارید