• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
پنج شنبه 2 بهمن 1399
کد مطلب : 122348
+
-

گفت‌وگو با چهرزاد بهار، کوچک‌ترین فرزند محمدتقی بهار، درباره

پدرم در هجده‌سالگی «ملک‌الشعرا» شد

مهمان خانه
پدرم در هجده‌سالگی «ملک‌الشعرا» شد

پرنیان سلطانی

مگر می‌شود ایرانی بود، فارسی‌زبان بود و استاد ملک‌الشعرای بهار را نشناخت؟ حتی اگر دیوان اشعار آخرین قصیده‌سرای بزرگ زبان فارسی را هم در خانه‌مان نداشته باشیم، با اشعار این شاعر نام‌آشنا قد کشیده و بزرگ شده‌ایم. واقعیت این است که شاعر «مرغ سحر»، «دماوندیه»، «چشمه و سنگ»، «رنج و گنج» و...، نیازی به معرفی ندارد. او که شاعر بود و ملقب به «ملک‌الشعرا» و متخلص به «بهار»، نویسنده، استاد دانشگاه، پژوهشگر ادبی، روزنامه‌نگار، تاریخ‌نویس و سیاستمداری خبره هم بود. اما فصل مشترک همه فعالیت‌های این شاعر آزادیخواه، «وطن» بود. او که در راه وطن همه زندگی‌اش را وقف کرد و بارها و بارها به حبس رفت و تبعید شد، هیچ‌گاه دست از اعتقاداتش برنداشت. در این گزارش با همراهی بانو چهرزاد بهار، کوچک‌ترین فرزند ملک‌الشعرا، دفتر زندگی بهارِ فرهنگ و هنر ایران زمین را ورق زده‌ایم که خواهید خواند.

 از «صبوری» تا «بهار»
محمدتقی بهار در خانواده‌ای به دنیا آمد که به نام «صبوری» معروف بودند. اما بعدها که روزنامه «نوبهار» را منتشر کرد، شهرتش را به «بهار» تغییر داد. بانو بهار درباره این نام خانوادگی که از پدر برایش به یادگار مانده، اینطور توضیح می‌دهد: «پدر اصالتا کاشانی است. جد بزرگ این خاندان، میرزا احمد صبورکاشانی بود؛ فردی که در جنگ‌های ایران و روس در زمان فتحعلی‌شاه قاجار شهید شد. پدر پدرم، میرزا محمدکاظم صبوری، شاعر بود و تخلص «صبوری» را برای خودش انتخاب کرده بود. پدرم هم راه پدرش را در پیش گرفت و شاعر شد. اما وقتی قرار به انتخاب تخلص رسید، به‌خاطر علاقه‌ای که به‌عنوان «بهار» داشت، این تخلص را برای خودش انتخاب کرد که بعدها همین تخلص به نام خانوادگی‌مان تبدیل شد.»

دریافت لقب در جوانی
قبل از محمدتقی، پدرش میرزا محمدکاظم صبوری با حکم ناصرالدین‌شاه قاجار، عنوان ملک‌الشعرایی آستان قدس رضوی را در اختیار داشت. اما اینکه چطور محمدتقی هم به این عنوان رسید، داستان جالبی دارد که شنیدنش از زبان چهرزاد بهار شیرین‌تر است. «بابا از کودکی شعر می‌گفت. اما وقتی در هجده‌سالگی و پس از مرگ پدر، قصیده‌ای سرود و برای مظفرالدین‌شاه فرستاد و شاه فرمان ملک‌الشعرایی آستان قدس رضوی را برایش فرستاد، بسیاری از استادان شعر خراسان باور نمی‌کردند که جوانی به سن او قادر به سرودن چنین اشعاری باشد. می‌گفتند اینها شعرهای پدرش یا شاعران دیگر است. برای همین او را بارها در حضور امرای خراسان و در محافل ادبی امتحان کردند تا سرانجام پذیرفتند که پدرم چنین شاعر بلندمرتبه‌ای است.»

زن، شعر خداست
از اینجا به بعد تقریبا داستان زندگی ملک‌الشعرای بهار را خیلی‌هایمان می‌دانیم. با انقلاب مشروطه، راه بهار شاعرپیشه با سیاست گره خورد؛ اشعار آزادیخواهانه‌اش در روزنامه‌ها به چاپ رسید، روزنامه‌های نوبهار و تازه‌بهار و مجله دانشکده را تاسیس کرد، مدت‌ها وکیل مجلس بود و حتی در کابینه قوام‌السلطنه، به وزارت فرهنگ رسید و به‌خاطر نقشی که در روشنگری جامعه داشت، بارها دستگیر و زندانی شد و حتی تبعید را تجربه کرد. اما معمولا کمتر کسی از ما درباره سبک زندگی این شاعر بزرگ می‌داند. برای همین از چهرزاد بهار می‌خواهیم برایمان بیشتر درباره مشخصات اخلاقی ملک‌الشعرا بگوید. بانو بهار می‌گوید: «پدرم احترام بسیاری برای زن قائل می‌شد. شعر معروف «زن، شعر خداست» نمود همین احترام پدر به مقام زن است. خیلی اهل خانواده بود و به همه اعضای خانواده، به‌خصوص مادرم علاقه‌مند بود و احترام می‌گذاشت».

سرگرمی‌های آقای شاعر
«بابا جز شعر، عاشق گل، کبوترها، نقاشی، دانش نجوم و موسیقی بود.» این را چهرزاد بهار می‌گوید؛ ته‌تغاری ملک‌الشعرا که پدر نامش را از روی لقب هما در شاهنامه، «چهرزاد» گذاشت. البته آن‌قدر که استاد بهار دختر عزیزکرده‌اش را «کنج سفره‌ای» خطاب می‌کرد، به او چهرزاد نمی‌گفت! بانو بهار می‌گوید: «من کوچک‌ترین عضو خانواده بودم و همیشه جایم کنار سفره بود. برای همین بابا به من لقب کنج سفره‌ای داده بود!» و بعد با اشاره به سرگرمی‌های پدرش در خانه پرمهرشان ادامه می‌دهد: «بابا از کودکی عاشق نقاشی بود. خودش تعریف می‌کرد یک روز در کودکی پشت حکم ملک‌الشعرایی پدرش که ناصرالدین شاه آن را نوشته بود، نقاشی کشیده! می‌گفت خوشبختانه بابام هیچ‌وقت ندید که چه به روز حکمش آوردم!» اما این همه علاقه‌مندی‌ها و سرگرمی‌های استاد بهار نبود. چهرزاد تعریف می‌کند که به‌خاطر علاقه پدرش به گل و گیاه، همیشه حوض وسط خانه‌شان، خانه نیلوفرهای آبی بود. ملک‌الشعرا تمام گل‌های رز باغچه را هم خودش می‌کاشت. اما موسیقی هم جزو جدایی‌ناپذیر زندگی شاعر پرآوازه معاصر بود.

ماجرای مرغ سحر
همین علاقه توأمان به شعر و موسیقی بود که از استاد ملک‌الشعرای بهار بیش از 40تصنیف به یادگار مانده است. بی‌شک یکی از زیباترین تصنیف‌های استاد بهار، تصنیف «مرغ سحر» است؛ تصنیفی که خواندن آن در دوره حکومت پهلوی‌ها مدت‌ها ممنوع بود! کوچک‌ترین فرزند استاد بهار برای‌مان از شکل‌گیری این شعر زیبا و ماندگار می‌گوید: «پدرم در زندگی زجرها، دردها و رنج‌های زیادی کشید که حاصل آنها شعر مرغ سحر شد. این شعر که درواقع درد دل شاعر با مرغ محبوس در قفس است، نخستین بار در سال 1302 به‌دست مرتضی نی‌داوود، موسیقی‌دان معروفی که دوست پدرم بود، اجرا شد و سروصدای زیادی در جامعه به‌پا کرد. برای همین تا مدت‌ها به هیچ خواننده‌ای اجازه نمی‌دادند این تصنیف را بخواند. پس از آنکه در سال‌های آخر حکومت محمدرضاشاه پهلوی یکی از خوانندگان این تصنیف را اجرا کرد، جنجالی به پا شد».

شاعر صلح، آزادی و انسانیت
استاد تا آخرین روزهای زندگی از تلاش برای روشنگری جامعه دست نکشید و فریاد آزادیخواهی‌اش خاموش نشد. این را می‌توان از آخرین اثرش در این دنیا متوجه شد: «جغد جنگ». از فرزند آخر استاد بهار می‌خواهیم برای‌مان درباره آخرین اثر این شاعر آزادیخواه معاصر بگوید که چهرزاد بهار ما را با خود به تابستان سال1329 می‌برد: «بابا به بیماری سل مبتلا شده بود و به توصیه پزشکان در تابستان‌ها به نقاط ییلاقی می‌رفتیم تا تنفس برایش راحت‌تر باشد. تابستان سال1329 که به باغی در نیاوران رفته بودیم، جنگ آمریکا و کره بود. بابا مرتب پیگیر اخبار این جنگ بود و از من می‌خواست برایش روزنامه بخوانم. هر وقت مقاله‌های روزنامه را برایش می‌خواندم، حالش بد می‌شد و می‌گفت مگر صلح چه اشکالی دارد که همه با هم در جنگ هستند؟ در همان روزها بود که شعر جغد جنگ را سرود: فغان ز جغد جنگ و مرغوای او / که تا ابد بریده باد نای او. بعد از اینکه این شعر بابا منتشر شد، علاقه‌مندانش در خانه‌مان جمع شدند تا بابا با زبان خودش این شعر را برای‌شان بخواند. خانه‌مان غلغله شده بود. مردم حتی در خیابان ایستاده بودند و بابا درحالی‌که بسیار بیمار بود، با صدایی رسا و محکم شعر را برای‌شان خواند». چهرزاد بهار با همان کلام شیرین و دلپذیرش ادامه می‌دهد: «بابا تا لحظه آخر به‌دنبال صلح، آزادی و انسانیت بود و با اینکه با این انتخاب زندگی بسیار سخت و پرفراز و نشینی نصیبش شد، اما هیچ‌وقت از مسیری که در آن قدم گذاشته بود، پشیمان نشد.»

این خبر را به اشتراک بگذارید