رادیکالیسم کور
آیا «دیدن این فیلم جرم است» یک اثر جسارتآمیز سیاسی است؟
سعید مروتی_روزنامه نگار
«دیدن این فیلم جرم است» برای تماشاگری که سریال «آقازاده» را دیده و کمکم به گوشه و کنایهها و متلکهای سیاسی در فیلمها و سریالهای ایرانی عادت کرده، تصویری آشنا دارد؛ تصویری که طیفی از جریان اصولگرا در محصولات هنریاش ارائه میکند و همسو با جریانی عمومی و تودهای این سالها، تأییدکننده فسادی سیستمی است؛ فسادی که مثل سرطان کل پیکره و اندام جامعه را در برگرفته است. زدن چنین حرفی در مثلا یک مقاله، احتمالا باعث تعقیب قضایی نویسنده و توقیف رسانه منتشرکننده خواهد شد ولی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، سازنده فیلمی است که با صراحت چنین دیدگاهی را ترویج میدهد؛ دیدگاهی که بهسختی میتوان نامش را نقد درون گفتمانی گذاشت. یادمان باشد که فیلم سال۹۷ ساخته شده است؛ کمی پس از اعتراضات دی۹۶ که همهچیز را به قبل و بعد خودش تقسیم کرد و خودش مقدمهای بر از دسترفتن پایگاه اجتماعی یک جناح و زیرسؤالرفتن وجاهت جناحی دیگر شد. حالا بهنظر میرسد گروهی از دل جناح راست برخاسته که نسبت به همجناحیهای خودش هم نقد جدی دارد؛ جناح تازهای که متکی به جوانهای تازه نفس است و دیدگاههایش در حوزههای مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، منطبق با تصویر کلاسیک جناح اصولگرا نیست. نمیشود گفت این طیف، فاقد تعین و شناسنامه است؛ معترضان خشمگینی که دیدن این فیلم جرم است را ساختهاند، خاستگاه سیاسی مشخصی دارند. این منتهیعلیه راست تندروست که حالا از دنده چپ برخاسته؟ آیا قرار است چنین آثاری را محصول تقسیمبندیهای تازه در سپهر سیاسی ایران بدانیم؟ این سونامی فساد و وادادگی که فیلم مدعیاش است در نهایت قرار است به چه نتیجهای منجر شود؟ اینکه فقط جوانهای انقلابی برای این سرزمین ماندهاند و سیستم با کارگزاران چپ و راستش علیهشان برخاستهاند؟ این آخری تحلیل نیست، نتیجه آشکار و عیانی است که دیدن این فیلم جرم است، با صراحت به مخاطبش عرضه میکند. از مجموعه اینها میشود نتیجه گرفت با یک درام سیاسی جدی و تند و تیز مواجهیم که مسئولان را محاکمه میکند و کنار مردم خسته از عملکرد دو جناح میایستد؟ فیلم نمیتواند به این پرسش پاسخ مثبت بدهد چون در همان بند اول درمیماند؛ چون درامی شکل نمیگیرد و شخصیتی ساخته نمیشود، همهچیز برباد میرود و ساختمان معیوبی برجا میماند که تکیهاش به شعارهای تند است. فیلم بهعنوان فیلم، حرفی برای گفتن ندارد و بیشتر به این کار میآید که تفکر پشت اثر و دیدگاهی که از چنین رادیکالیسمی بیرون میآید را مقابل دیدگان عموم قرار دهد. دیدن این فیلم جرم است از این منظر اهمیت و معنا مییابد.
دیدن این فیلم جرم است، با شعار سیاسیترین فیلم دهه90 ایران، در حالی اکران شده که از نخستین نمایشاش در جشنواره سی و هفتم فجر، یعنی حدود 2سال پیش تا همین چند روز پیش، از آن بهعنوان فیلمی توقیفی که اکران نمیشود یاد میشد؛ فیلمی که ظاهرا صراحت دارد و سازندهاش در آن با نگاهی انتقادی سراغ نهادها، جناحها و جریانات سیاسی، امنیتی کشور رفته و چپ و راست را با هم «زده» است. فیلم در واقع یک «آژانس شیشهای» به روز شده است که بدون مهارت فنی و تکنیکی و بیبهره از قهرمان کاریزماتیک منبع الهامش ساخته شده است؛ فیلمی که در آن موقعیت دراماتیک ایجاد نمیشود و همهچیز بدون حداقل ظرافت و منطق کنار هم قرار میگیرد تا زمینه برای دادن شعارهایی که ظاهرا قرار است نشانه آرمانگرایی و عدالتخواهی باشد، فراهم شود.
مردی (احسان امانی) که بعدا میفهمیم دوتابعیتی است و پاسپورت انگلیسی دارد، بدون دلیل (علتش بعدا مشخص میشود که مستی است و بحران روحی حاصل از خاطرهای تلخ از ۳۰ سال پیش) زنی محجبه را تعقیب میکند و مورد ضرب و جرح قرار میدهد؛ زنی که اتفاقا همسرش امیر (مهدی زمینپرداز) فرمانده پایگاه بسیج است و ماجرای ضرب و جرح نزدیک پایگاه بسیج رخ میدهد و زن که مصدوم شده خیلی سریع خودش را به همسرش میرساند و مرد دوتابعیتی هم خیلی سریع در ایست بازرسی گرفتار و دستگیر میشود. با این مقدمه با اجرایی ضعیف و اغراقآمیز، فیلمساز صحنه را برای شکلدادن تقابلی که مدنظر دارد، فراهم میکند. زن به بیمارستان انتقال مییابد، بچهای که در شکم دارد سقط میشود. حالا امیر با قاتل فرزندش مواجه است و از طرف دیگر مرد دوتابعیتی فرد با نفوذی از کار در میآید که نهادهای دولتی، امنیتی در سطوح بالا بهدنبال آزادکردنش هستند. فیلم از اینجا تبدیل به آژانس شیشهای ۲ میشود. با این تفاوت که اگر حاجکاظم در آژانس مسافرتی شهروندان عادی را گروگان گرفته بود، اینجا امیر، مسئولان امنیتی و آقازادهای که به «بالا» متصل است را در پایگاه بسیج نگه میدارد. هر کس از راه میرسد اصرار بر آزادی سریع مرد دوتابعیتی دارد و دلیلش هم حفظ منافع ملی است. در خطکشی ساده و واضح فیلمساز، همه ارکان قدرت یک طرف میایستند و امیر و چند تن از دوستانش طرف دیگر. به سبک آژانس شیشهای، جنگ مصلحت و آرمان به راه میافتد. اپوزیسیونی در کار نیست. یک طرف اطلاعات و نیروی انتظامی و شورای امنیت ملی و سپاه ایستاده و طرف دیگر بسیج؛ بسیجیای که برای دفاع و اعاده حیثیت از ناموسش کوتاه نمیآید و هر چه ماجرا پیش میرود، فقط سطح آدمهای طرف مقابل بالاتر میرود، که همه هم یک حرف را میزنند: مرد دوتابعیتی باید به سرعت آزاد شود چون منافع ملی با سرنوشت او گره خورده. از شرکت در یک جلسه مهم نفتی در توکیو، تا حضور سران کشورها در ایران و در نهایت فشار سفارت انگلیس، دلایلی هستند که پای کلی از مقامات مختلف را با انبوهی مأمور به پایگاه بسیج باز میکند.
حالا فیلم میخواهد دقیقا از چه چیزی انتقاد کند؟ از اینکه فساد در کشور چنان نهادینه شده که همه برای نجات مرد دوتابعیتی مست، به میدان آمدهاند؟ اینکه اجرای قانون برای ضعفاست و آقازادهها، افراد بانفوذ و متصل به قدرت به راحتی قانون را دور میزنند؟ این وسط پای تحریم، مذاکره، حمله به سفارتخانهها و دیگر موضوعات روز سیاسی هم به شعاریترین و گلدرشتترین شکل ممکن به ماجرا باز میشود. فیلم در نهایت از حد رادیکالیسمی کور فراتر نمیرود؛ درست مثل قهرمانش که هر وقت از او سؤال میشود که آخرش میخواهد چه کار کند میگوید نمیدانم! پس قهرمان فیلم پشت ظاهر کنشمندش، بهشدت منفعل است. درست عکس حاج کاظم آژانس که هر چه بود منفعل نبود و هدف مشخص و معینی را دنبال میکرد (گرفتن بلیت لندن برای عباس) و شخصیت کاریزماتیکی هم داشت که هم در طراحی کاراکتر و هم در اجرا، تماشاگر را تحتتأثیر قرار میداد. در دیدن این فیلم جرم است، ما مهدی زمینپرداز را داریم که تردید و انفعال از سر و رویش میبارد و منفعلتر از آن است و در اجرا خامدستتر از آن که بتواند مسئلهاش را به مسئله تماشاگر تبدیل کند.
مشکل دیدن این فیلم جرم است، از سکانس افتتاحیهاش شروع میشود و به سراسر اثر تسری مییابد. این فیلمی نیست که بتواند نگاه انتقادیاش به سیستم را بهعنوان فیلم سیاسی تند و تیزی که به همهچیز و همه کس میتازد، جا بیندازد؛ یک دلیلش بیتوجهی به قواعد دراماتیک است و دلیل دیگر، دیدگاه مغشوش سیاسی حاکم بر فیلم؛ دیدگاهی که با وجود صراحت ظاهریاش در نهایت راهی برای خروج از موقعیتی که ساخته، نمییابد. انتهای شعارهای سیاسیاش قرار نیست به نتیجهای که مطلوب نگاه عدالتخواهانهای که فیلم مدعی و منادی آن است، ختم شود. این بنبستی است که فیلمساز برای رهایی از آن پای سردار موسوی(امیر آقایی) را به آن باز میکند . انفعال سردار و ایستادنش کنار بقیه مسئولان و بعد آن رفتار غافلگیرکننده در پایانبندی فیلم و رهانکردن دست مرد دوتابعیتی، فقط بر آشفتگی اثر میافزاید. فیلم نه میتواند تم بسیجی مظلوم را جا بیندازد، نه نگاه انتقادیاش به سیستم را میشود جدی گرفت و نه حتی زاویه دید عدالتخواهانهاش باورپذیر است و نسبتی با آرمانگرایی مییابد و اساسا کدام آرمانگرایی و خروش غیرت مردانه که در نهایت با میزانسن ناشیانه فیلمساز، امیر و رفقایش دستبند بهدست راهی زندان میشوند و حکم اعدامشان هم که پیشاپیش صادر شده است (چرا و چگونه و در چه دادگاهی، فیلم نیازی به توضیحش نمیبیند). آن کنش پایانی سردار هم نمیتواند شکستی که فیلم راوی آن است را پنهان کند. ناتوانی جوانان انقلابی مقابل افرادی که در فیلم ارکان سیاسی و امنیتی کشور را نمایندگی میکنند. این صریحترین حرف فیلم است؛ حرف تندی که احتمالا فقط در یک محصول نهاد قدرتمند انقلابی میشد آن را مشاهده کرد. اینکه چنین دیدگاهی چه نسبتی با واقعیت داشته، گویا اهمیتی نداشته. قبلا چنین اتهامی به سهولت به جناح اصلاحطلب زده میشد و کسی هم آن را نشانه جسارت نمیدانست. حالا اما چپ و راست با هم نواخته میشوند و به روایت دیدن این فیلم جرم است، هر دو جناح سر یک سفره نشستهاند و تفاوتی میانشان نیست و لابد این جسورانه است. رادیکالیسم کوری که در دیدن این فیلم جرم است به چشم میخورد، در نهایت از کوچه بنبست خارج نمیشود و در پایان و با وجود حرکت به ظاهر قهرمانانه و گنگ و بیمنطق سردار، چیزی جز ناامیدی و یاس را به مخاطبش القا نمیکند. فیلمی که نمیتواند قهرمان بسازد، نمیتواند موقعیت دراماتیک خلق کند و در همان20 دقیقه اول تمام میشود، با آلوده نشاندادن دامن همگان، قرار است در نهایت چه کارکردی داشته باشد؟ فیلم دیدن این فیلم جرم است، سریال آقازاده و نمونههای مشابهی که این یکی دو سال ساخته و به نمایش درآمدهاند، قرار است راهگشای مسیری تازه باشند؟
فارغ از هر تفسیر سیاسی، این محصولات ابتدا به ساکن نیازمند مهارت بیشتری در قصهگویی و خلق کاراکتر هدفمند و کنشمند، هستند. و دیدن این فیلم جرم است در این زمینه دچار کاستیهای فراوان است.
«دیدن این فیلم جرم است» نه میتواند تم بسیجی مظلوم را جا بیندازد، نه نگاه انتقادیاش به سیستم را میشود جدی گرفت و نه حتی زاویه دید عدالتخواهانهاش باورپذیر است و نسبتی با آرمانگرایی مییابد و اساسا کدام آرمانگرایی و خروش غیرت مردانه که در نهایت با میزانسن ناشیانه فیلمساز، امیر و رفقایش دستبند بهدست راهی زندان میشوند و حکم اعدامشان هم که پیشاپیش صادر شده است (چرا و چگونه و در چه دادگاهی، فیلم نیازی به توضیحش نمیبیند). آن کنش پایانی سردار هم نمیتواند شکستی که فیلم راوی آن است را پنهان کند