• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
یکشنبه 21 دی 1399
کد مطلب : 121476
+
-

حرف‌های همسایه/ الماس در ساعات منع تردد

مهدیا گل‌محمدی- روزنامه‌نگار

از میدان تجریش پیچید سمت سربالایی و ترافیک سنگین خیابان فناخسرو  و  شیشه را کمی پایین داد. یک دانه برف از لای پنجره خودش را هل داد میان گرمای ماشین و صاف نشست روی سیاهی روکش‌های صندلی. بلور برف انگار زیر میکروسکوپ باشد چنان شکل منظمی داشت که برای دیدنش به قیمت بوق ممتد راننده پشت‌سری کنار زد و ایستاد و آب‌شدنش را تماشا کرد. هوا تاریک شده بود و برف چغری داشت به رخ سیاه شب سفید‌اب می‌مالید که درهای مغازه پرده‌‌فروشی کنار خیابان ناله‌ای کرد و باز شد. باد هرچه کرد، نتوانست از لای در‌های باز مغازه رد شود و شکم پرده‌ها را بالا بیاورد و برگشت به رقصاندن دانه‌های برف ادامه داد. دختر و پسر جوان خوش‌پوشی از خانه‌ای بزرگ و لاکچری با درهایی به بلندای یک درخت و با نمایی رومی بیرون آمدند و کنار خیابان ایستادند. از سر و لباس‌شان مشخص بود نمی‌خواستند خودروی مازراتی یا لامبورگینی‌شان در این شب برفی تصادف کند. منتظر تاکسی بودند. کم‌کم سرما زیر پوستشان رفت و حرف‌لرزه گرفتند. با چند نور بالا بهشان علامت داد که یعنی اگر می‌خواهند بیایند و سوار ماشین شوند. چند لحظه بعد دخترک چترش را بست و خودش را مثل دانه برف هل داد توی گرمای خودرو و بی‌آنکه آب شود، درست مثل گل‌های سفید چترش مچاله شد روی سیاهی صندلی عقب. پسر جوان با لحن یک جنتلمن 40یا حتی 50ساله گفت: «جناب ممنون.» دخترک با لحن یک پرنسس آفتاب و مهتاب ندیده رو به جنتلمن گفت:‌ «تو از اولش هم نمی‌خواستی الماس بیاری.» جنتلمن که حالا بوی عطرش چندین برابر گران‌تر به‌نظر می‌رسید، گلویی صاف کرد و گفت: «الماس رو بیارم دیگه بابات چیزی نمی‌گه؟» پرنسس گفت: «تو بیار باقیش با من». بوی عطر گران‌قیمت با بویی عجیب در هم آمیخته بود که نمی‌توانست میان ترمز و نیم‌کلاچ در سربالایی خیابان به یاد آورد بوی چیست. 2ردیف از درخت‌های خیابان دربند تا سر خیابان اسداللهی بدرقه‌شان کردند. جنتلمن قرار شد الماس بیاورد و بی‌‌آنکه برای کرایه تعارف کند بهش گفت که پیاده می‌شود و دخترک را تنها گذاشت و رفت. جنتلمن پیاده شد و بوی عطر را هم با خودش برد. داشت اندازه الماس نامزدی پرنسس را تصور می‌کرد و به‌خودش بدوبیراه‌ می‌گفت که چرا پشت این ترافیک سنگین میدان دربند، هوس کار خیر به سرش زده. منتظر بود پرنسس هم بگوید که همین بغل‌ها پیاده می‌شود. پرنسس اما گفت: «‌می‌شه بی‌زحمت بریم این میدان باغ‌شاطر من از مصالح‌فروشی یه الماس شیشه‌بری بخرم؟» یک دنده معکوس اشتباه کشید و ماشین هم مثل خودش از این حرف یکه‌ خورد. آینه وسط را پایین داد و نگاهی به پرنسس انداخت. چشم‌های تاتاری دخترک سرخ و پوستش به سفیدی دانه برف بود. یک جاهایی از صورتش را انگار با پاک‌کن پاک کرده باشند سفید‌تر بود. به دخترک که حالا یادش آمده بود لباس‌هایش بوی تاناکورا می‌دهد، توضیح داد که شغلش رانندگی نیست و با شروع ساعات منع تردد شبانه هم نمی‌تواند او را برای خرید الماس‌شیشه‌بری بیرون ببرد. دخترک که از شنیدن ساعت منع تردد، اشک در چشمش حلقه زده بود با پر شالش نرمه دماغش را پاک کرد و با چاشنی گریه و لهجه‌ای غیرایرانی گفت: حالا چه‌َ کار کنم؟ صبح یک شیشه پنجره شکست و همین پدر را آزرده می‌سازد اگر صاحبکارم الماس شیشه‌بری نیاورد و شیشه تازه نگذاریم پدر شب می‌فهمد و مرا بدبخت می‌سازد.» تا ساعت 11شب که دست‌خالی از جست‌وجوی الماس شیشه‌بری و شیشه‌بر به میدان دربند بازمی‌گشتند چند دوربین بزرگراه با فلاشی پرنور عکس‌های یادگاری از آنها گرفتند. آنطور که برایش تعریف کرد خانه یا بهتر بگوییم آلونک سرایداری خانواده دخترک، بالای تله‌سیژ دربند و پدرش سرایدار بود. در قاب شیشه‌ پنجره کنار خودرو، نگهبان ورودی میدان دربند، چشمش به پرتره دخترکی گریان افتاد و نرده‌ها را برای عبور ماشین کنار زد. مسیری زیگزاگ از سمت چپ راهش را از مسیر رستوران‌های دربند جدا می‌کرد و اندک‌اندک در خاموشی چراغ‌های تیر برق، انبوهی از قیر شب ذوب می‌شد و از کوه پایین می‌ریخت. پشت سر ظلمات محض بود. 2ردیف کارتن‌خواب‌هایی که خیاری کنار هم خوابیده‌ بودند در 2طرف ظلمات جاده تا آن بالا همراهی‌شان کردند. جاده آسفالت که تمام شد، دخترک ناگهان پیاده شد و دوید سمت تاریکی. نور بالا زد تا دخترک در میان گل‌و‌شل مسیرش را ببیند. اضطراب و ترسی موهوم در تاریکی بی‌انتهایی می‌دوید. کفش‌های دخترک گِل‌ها را از زمین بر‌می‌داشت و پرت می‌کرد به سمتش. غربیلک فرمان را سفت چسبیده بود و او هم ترسیده بود. دخترک کم‌کم در قیر شب مثل دانه‌ برفی فرورفت و آب شد. برای دنده عقب گرفتن برگشت دید چتری با گُل‌های سفید کنار صندلی عقب جا مانده است.
- برداشتی آزاد از رویدادی واقعی

این خبر را به اشتراک بگذارید