داوود پنهانی- روزنامهنگار
نوشتن از شهر و روایت آنچه در اطراف زندگیمان میگذرد، در کنار قصه انسانها و حال و احوالشان به تصویرپردازی دقیق اشیا و محیط پیرامون هم نیاز دارد. به رنگها باید جانی دوباره داد، از خزههای باقیمانده روی آجر دیوارهای قدیمی نوشت و همراه خودروها، موتورها، دوچرخهها و پیادهها راه افتاد و رفت تا جایی که شهر رخصت میدهد تا نوشته شود. وقتی از شهر مینویسیم این تنها خیابان و سطل زباله و جوی آب نیست که واجد معنا میشود. ما از کالبدی حیاتی مینویسیم که روحی جمعی در آن دمیده شده، حیات پیدا کرده و راه خود را یافته است تا بشود شهری برای همه. هنگام نوشتن از شهر، نور مغازهها، تونلهای مترو، راه رفتن انسانها، غم و شادیها و اکسیرهای حیاتبخش این همه انسان را باید به یاد بیاوریم. همراه هرچه اطرافمان را فراگرفته راه بیفتیم و آرام نگیریم. به حاشیه حاشیه برویم، از جنوب به مرکز، از کافه به ماتمسرا، از خانه به خیابان و اینگونه تن دردمند و بینوا، مکنت و شادی و سلامت مردمان را به یکسان ببینیم. گوناگونی را دید و نوشت. دست آنها را که آدرس روی کاغذ در مشت ماندهشان را فراموش کردهاند، گرفت و تا رسیدن به نشانی همراهیشان کرد. در صف نان ایستاد، در صف درمان ایستاد، در صف زندگی و مرگ ایستاد. شهر اینگونه است. با نواها و نالهها و شادیهای بیشمار و بسیار که هریک به زمانه و ساز خود میرقصد و شنیده میشود. شهر همه این تصاویر است و آنچه قرار است نامش روی کاغذ ثبت شود باید واجد آن عناصری باشد که در خود این گوناگونی را بهنمایش میگذارد. در شهر میتوان راوی بود، میتوان قصه نوشت، میتوان راه رفت و بویید و سخن گفت و حرف شنید و تصاویر را کنار هم چید.
تهران این روزها را وقتی گرفتار آلودگی هوا و بیماری مسری و غم ایام و فقدان مسکن و گرانی است، چگونه میتوان نوشت؟ چگونه میتوان همه این مشکلات را دید و برای نوشتن از سبک زندگی و روایت چیزهای کوچک و دیدنی آن پیشقدم شد؟ وقتی در هوایی قدم میزنیم که هر لحظه نفس کشیدن توی آن خطر آسیب رسیدن به جسممان را دوچندان میکند، چطور میتوان خوشدل و شادمان از زیبایی تهران و تاریخ تهران و چنارهای تهران و دیدنیهای تهران و معاشرت در تهران سخن گفت. کالبد آسیبدیده به روح جمعی شهروندان این شهر آسیب میزند. نمیتوان بیتوجه به هوای تهران از مهربانی برای همدیگر سخن گفت. حتی نمیتوان به مؤثر بودن آموزشهای شهروندی برای رسیدن به شهری بهتر هم امیدوار بود. وقتی نیاز کلیدی و اولویت اول شهروندان یعنی امکان نفس کشیدن در هوای سالم بهدست فراموشی سپرده شود، نمیتوان انتظار داشت که همین شهروندان پایبندی خود به چیزهایی که ما آموزش شهروندی نامگذاری کردهایم را نشان دهند.
شهر، کلیت به هم پیوستهای است که هر مشکل و اختلالی در بخشی از آن منجر به ایجاد اختلال در بخشهای دیگر میشود. همانگونه که این بیماری مسری، روی سیستم اقتصادی شهر تأثیر نهاده، هوای ناسالم هم منجر به کاهش توجه شهروندان به اولویتهای فرهنگی و آموزشی میشود. وقتی اولویت اول زیستن و تلاش برای بقا باشد، چه انتظاری میتوان داشت که شهروندان مثلا در نریختن زباله توی شهر پیشقدم باشند. موضوع خیلی ساده است و توضیح چندانی نیاز ندارد.
تهران این روزها، نیازمند تصمیمگیری کلان برای کاهش آلودگی است. در اجرای این برنامه کلان هر چند میتوان روی کمک تک تک شهروندان حساب کرد، اما واقعیت آن است که مقصر دانستن همین شهروندان در آلوده شدن شهر چاره کار نیست. این تلقی چیزی جز القای مفهوم مخرب«رها شدن به حال خود» در ذهن تکتک شهروندان ایجاد نمیکند. نتیجه هم از پیش معلوم است. رهاکردن شهر به حال خود، رفتن به انزوا و فاصله گرفتن از هر چه رنگ و بوی کار جمعی و اجتماعی دارد.
واقعیت این است که آلودگی هوای تهران از حد بحرانی هم فراتر رفته و چیزی که در هوای این شهر مشاهده میشود، با هر متر و معیاری، جز فاجعه نیست. برای تصمیمگیری در مورد رفع این بحران نمیتوان منتظر باد و باران بود. هر روزی که بگذرد، آسیب آن به سلامت شهروندان بیشتر و بیشتر میشود. در این هوای آلوده نمیشود درباره چیز دیگری نوشت.
قصه شهر/ روح آسیبدیده شهر
در همینه زمینه :