کمی دل خوش و انار سرخ و بوسههای اعزامی
فریدون صدیقی-استاد روزنامهنگاری
دل خوش میخواهم! به اندازه یک اثر انگشت! رفته بودم دنبال دل خوش برای شب یلدا، چقدر گشتم در عصر همین دوشنبه آفتاب ندیده این هفته که آسمان درگیر وارونگی هوا بود و از پژمردگی، سربهزیر ایستاده بود. پس من دو تا ماسک آبی و سفید زدم تا مثلا بیشتر از هجوم آلودگی هوا و دهان به دهان شدن با کرونای سمج و سرتق در امان باشم!
رفته بودم دنبال ردپایی از دل خوش برای برپایی دورهمی مجازی شب یلدا؛ یک هندوانه قد سهمشت، دو انار به اندازه دو مشت و یک کف دست پسته و فندوق دربسته که کرونا نگرفته باشند! همین!
نفرمایید؛ دلت خوشه پدرجان! باورکنید من با تن و جان پریش و نیمدار نمیخواستم در هوای سرد و غمگین پرسه بزنم! همراهم گفته بود یا شاید خودم گفته بودم باید رسم کهن دیار باستانی را گرامی بداریم و به شب بلند بالا بهخاطر بچههای جان خیر مقدم بگوییم. قبل از اینکه به کوچه برسم با خودم گفتم اگر طالب دل خوش هستم ابتدا باید خودم روی خوش داشته باشم! پس سعی کردم یک تبسم ملیح روی صورتم بگذارم اما یادم آمد زیر ماسک دلنشین لبخند گم میشود، پس وظیفه روی خوش را به چشمهایم محول کردم تا خندان باشد گرچه این چشمهای پرکار و خسته پشت عینک دوربین مرا شبیه کسی میکند که از دست خفتگیران درحال فرار است! باری پناه برخدا رفتم از در که درآمدم یکی در پیادهرو پر شتاب بهسوی من میآمد. آشنای این کوچه کوتاه و ناقابل بود. تا مرا دید راه کج کرد و با یک نیمدایره به مرکز من و شعاع وسط کوچه از پشت من به فاصله 3 متر درآمد و نگاه پیروزمندانهای به من کرد و رفت! من در تماشای روزگار بیشرم، مثل درخت خشکیده، کج و کوژ ماندم! عجب! اصلا مجال نداد بپرسم کجاست دل خوش؟ حق با او بود چون نخستین مرحله حماقت آن است که انسان خود را دانا بداند، اما او احمق نبود، دانا بود که از احتمال انتقال کرونا از مردی که شبیه زامبی بود دوری جست! واقعا راست گفتهاند آدم تا وقتی جوان است میتواند به هر سو بدود و برود عین نوجوانی یک نهال که میتواند به هر سو خم شود و نشکند. نگاه آن جوان بدون ماسک به وقت دایره ساختن چه ساده و چه بهسادگی به من گفت؛ ترس، چشمان درشتی دارد، حتی اگر پای شب یلدا در میان باشد.
دوستان نگاه مرا دیدهاید؟
که دست در دست چشمهای من
هر روز از این پیادهرو رد میشد
پیر بود پشت قاب خیس یک عینک
یعنی باران میآید
دل خوش در هزار سال پیش قیمت زیادی نداشت، حتی کسی که هیچی نداشت میتوانست یک سیر دل خوش بخرد! من خودم در همان روزگاران قدیم دیدم فرهاد با همان یک سیر، شیرین را چنان مجنون کرد که برای شب چله فرهاد جوراب و دستکش پشمی بافت. البته حتما میدانید منظورم از هزار سال پیش مثلا پنجاه، شصت سال پیش است که وزن یک روز یک روز بود، نه مثل حالا که یک روز، یک هفته و یک هفته، یکماه است. آن وقتها در سنندج عزیز من، نان و گوشت، آجیل و بنزین، اجاره خانه و حتی ازدواج و عروسی ارزان بود، گران فقط جان بود، یعنی دل خوش ارزانتر از یک سیر چغاله بادام نوبرانه بود، بهعبارت دیگر روزها برادر بودند، چی میشد یک روز با روز دیگر فرق کند! اینگونه بود که بساط شب یلدا در دوران کودکی و نوجوانی من روی کُرسی را پر میکرد و من، بیژن، پروانه و ماهرخ، قاشق، قاشق انار دون کرده مادر را هورت میکشیدیم و پدر نمیگفت آرامتر چرا هورت میکشید؟ چه شبهایی بود چه روزگارانی بود، بامهای کاهگلی سنندج در شب چله بزرگه زیر پای برف سپیدپوش میشد یعنی روزگار اغلب در آغوش لطف و آرامش غلت میزد، دانایی گرچه کم بود اما رنج و ملال هم کم بود، این را دکتر وکیل و دکتر بروخیم تنها پزشکان سنندج هم میدانستند.
انار است و من و هندوانه و برف
نیمرخ حافظ پشت پنجرهام
زلف آشفته
خوی کرده، مست!
حالا و اکنون دو قدم مانده به شب یلدا بفرمایید دل خوش! چند سیر، چند مثقال و چند کیلو لازم دارید؟ هیچی؟ یعنی میخواهید شب یلدا را نادیده بگیرید؟ اصلا این کار را نکنید، یک شب متفاوت، متبسم و یا خندان را بگذرانید در میان شبهایی که شبیه هماند و اغلب به آه و افسوس از گرانی، بیکاری، تحریم و کرونا، سیل و و و... میگذرد. البته که در همین شب جای بچههای رفته به آن سوی آبهای دور و نزدیک و نیز کسانی که بهخاطر جفای روزگار در حبس غزلخوان شدهاند و صد البته همه آنانی که جهان را وداع گفتهاند با هزار دریغ خالی است، اما بچهها را باید دریافت که بیمدرسه، بیتفریح و سفر، چنان بازنشستگان، جوانی نکرده خانهنشین شدهاند! کمی سرخی انار یا هندوانه، مشتی آجیل و یا کمی تخم آفتابگردان، کمی حافظ، کمی ترانه، کمی پیام بیگمان، حال بچهها را گلخند میکند. اصلا کمی دورهمی با بچههای عزیزتر از جان در آن سوی آبها و یا همین جا که کرونا نمیگذارد دستشان بهدست ما برسد مثل من و همراهم با دخترم سارا و همسرش و دخترانش در آن سوی آبها و با این دخترم المیرا و همسر و جوجهاش در تهران، قرار است شب چله بهصورت مجازی با تلفن تصویری دورهم باشیم، گونه بوسههای مجازی داشته باشیم و آرزو کنیم بتوانیم بهزودی به بغل بوسهها برسیم. راست این است در این بودنهای روزگار نامرد، همین دلخوشیهای کوتاه را باید گرامی بداریم تا کودکان، نوجوانان و جوانان در روزگاری که چهار فصل باشد با روی خوش و دل خوش دورهمیهای دلبرانه برای بچههایشان برپا کنند در شبانی که آسمان قوس و قزح بر سر دارد، گنجشک، حال پرستو را میپرسد، شکوفه در ضیافت سیب، خودش را پرپر میکند و مجنون با دوچرخه دنبال لیلی میرود تا آسمان آبی از دود و غبار دلگیر نشود. من شب یلدایی دیدم که خروس محل خسته از شب بیداری ما غزل سر داد تا ما به خواب برسیم وقتی که نخستین روز زمستان، برف را لای نان بستنی گاز زدیم.
شب یلدا انار است و من و هندوانه و برف
و لحظه بیدریغ فالی از حافظ
از در صدای مشت میآید
باز میکنم
حافظ آمده است
خوی کرده، مست
اما نمیخندد
همه شعرها از بیژن نجدی