موشکها در آسمان تهران
متفاوتترین نوروز پایتخت در آخرین سال جنگ
علی عمادی
محصلان برای امتحانات ثلث دوم آماده میشدند، زنان خانهدار خود را مهیای خانهتکانی شب عید میکردند و مردم در تدارک خریدهای نوروزی بودند که بعدازظهر 10اسفند 66تهران با چند انفجار لرزید. مدتها میشد که دیگر از بمبهای منافقین خبری نبود، هواپیماهای عراقی هم با صدای آژیر خطر به آسمان تهران میرسیدند ولی آن روز صدای کشدار آژیر نیامد. انفجار خیابان شیخهادی درست روبهروی ورودی بیمارستان عیوضزاده منقلبکننده بود. بخشی از دیوار این زایشگاه تخریب شد و دهها زن باردار و نوزاد چندروزه را به شهادت رساند.
صدام از اواخر سال 66، موشکهای اسکاد را بهجای هواپیماهای گرانقیمت برای جنگ شهرها بهکار گرفت. برد موشکها به شهرهای مرکزی ایران نمیرسید؛ برای همین از مواد منفجره آن کم کردند و باک سوختشان را بزرگتر. این اقدام از قدرت تخریب موشک میکاست ولی رژیم بعث بیشتر دنبال ایجاد هراس در بین مردم کشورمان بود تا از این راه به مسئولان جمهوری اسلامی برای پایان جنگ فشار بیاورد.
تهرانیها اگرچه در طول 7سال گذشته، بمباران هوایی را تجربه کرده بودند اما این بار داستان موشکهایی که بیهدف بر سر مردم بیگناه آوار میشد، تفاوت داشت. شهر خیلی زود آرایش جنگی گرفت. مدارس تعطیل شدند، کسبوکارها تق و لق ماندند و ادارات برای مرخصی کارمندان، زیاد سختگیری نمیکردند. سیستمهای پدافندی سریع توانستند کاری کنند تا از لب مرز، مسیر موشک را تشخیص دهند. پس برای موشک هم آژیر خطر به صدا درمیآمد. آنهایی که زیرزمین داشتند به آنجا پناه میبردند و بیشتر مردم هنگام شنیدن آژیر خطر به زیرپلههای خانه یا محل کار، میدویدند. پس از شنیدن هر صدای انفجار، براساس شدت صدا، مردم فاصله را حدس میزدند و بعد سریع به پشتبامها میرفتند تا از ستون دودی که در اثر انفجار به هوا برخاسته بود، محل اصابت موشک را تخمین بزنند. آن زمان بیشتر خانهها حداکثر دوطبقه بودند و مثل امروز شهر لای ساختمانها گم نبود. کار بعدی، تماس با دوستان و آشنایانی بود که حول و حوش محل تخمینی موشک زندگی میکردند؛ هم پرسوجوی حال و احوال آنها و هم کسب اطلاعات دست اول. وای به حال خانوادهای که جوابی نمیشنید و با بوقهای آزاد پشت خط مواجه میشد، آن هم در روزگاری که مردم هنوز اسم موبایل را هم نشنیده بودند. اگر محل اصابت نزدیک بود که دیگر واویلا میشد چون مردم برای تماشا یا احیانا یاری رساندن به موشکزدگان هجوم میآوردند.
غیر از خود موشک، باک سوخت آن گاهی وحشت بیشتری ایجاد میکرد. معمولا در فاصلهای زیاد از زمین، درست بالای شهر راکت انفجاری از مخزن سوخت جدا میشد و با سرعت به محلی اصابت میکرد و منفجر میشد اما باک سوخت که استوانهای عظیم با حجمی بسیار بزرگ و چند برابر قد و قامت آبگرمکنهای نفتی بود، چند دقیقه بعد از راکت به زمین میرسید و خودش عامل تخریبی جداگانه بود. باقیمانده سوخت زرد رنگ هم مردم را به وحشت میانداخت که نکند صدام شیمیایی زده باشد.
بسیاری از مردم که خاستگاهی غیراز تهران داشتند یا آشنایی در شهرهایی که پای موشک به آنجا نمیرسید، بار سفر بستند و سفر نوروزیشان را زودتر شروع کردند. مشهد و شمال بیشتر از دیگر شهرها، پذیرای مسافران تهرانی شد اما بودند خانوادههایی که جایی برای رفتن نداشتند. ساختمانهای بتنی و مقاوم خیلی زود به ملجأ مردم تهران تبدیل شدند. اگر کسی در اکباتان یا مجموعههای محکمی مثل آن زندگی میکرد افراد زیادی از آشنایان به خانهاش پناه میبردند. هرچند به هوای مهرآباد حوالی اکباتان چندبار مورد حمله موشکی قرار گرفت. امیرآباد و گیشا هم از دیگر محلههایی بودند که بیشتر آسیب دیدند، گویا بعثیها تمایل داشتند رآکتور کوچک هستهای تهران را بزنند. برای همین مردم جوک ساخته بودند که «خانه مادرزن صدام یا در امیرآباد است یا اکباتان.» از سوی دیگر ایجاد پناهگاههای بزرگ در زیرزمین ساختمانهای اداری در دستور کار قرار گرفت. تونلهای مترو که ساخت آن به کندی پیش میرفت از دیگر محلهایی بود که برای زندگی شبانهروزی خانوادههای تهرانی مهیا شد. چه بسیار خانوادههایی که در آن مدت در این پناهگاههای جمعی با هم آشنا شدند و چه وصلتهایی هم که صورت گرفت. با خالی شدن شهر، اجناس نایابی که تا قبل از آن برای تهیهشان نیاز به ایستادن در صفهای طولانی بود، بهوفور یافت میشدند و بقالیهای محل به خانوادههایی که در تهران مانده بودند التماس میکردند تا شیرهای شیشهای را ببرند تا روی دستشان خراب نشود.
در چنین حال و هوایی نوروز هم از راه رسید و موشک هم پای هفتسین نشست. شایعه شده بود روز سیزدهبدر قرار است چند موشک به تهران شلیک شود که اصلا نشد. از اواخر فروردین هم ماه رمضان شروع شد و چه بسا هنگام سحری یا افطار مردم مجبور میشدند به پناهگاه بروند. از آنجا که تا اواسط اردیبهشتماه موشکباران تداوم داشت، ادامه تحصیل دانشآموزان مثل این روزها در خانه ادامه یافت. در دورانی که هنوز مجازیها رنگ زندگی را عوض نکرده بودند، درس خواندن پای تلویزیون شد برنامه ثابت خانوادهها. محصلانی هم که با خانواده به شهرهای دیگر رفته بودند، به مدارس آن شهرها رفتند. شهرهای مهاجرپذیر برای آنها هم در کلاسهای درس جا باز کردند. موشکباران بیش از ترس، برای مردم همدلی آورد.