نشکسته
براهنی از میراث ساختارشکنان ایرانی بهرهداشت
علیاکبر شیروانی
ساختارشکنی، پروژه ویژه رضا براهنی بود که با کولهباری از شاعری، رمان و داستاننویسی، سفرنامهنویسی، نقد ادبی و متون آموزشی از دهه قبل به دهه60آمد و در این دهه و دهه بعد نامی بود و نشانی. براهنی از میراث ساختارشکنان ایرانی بهره داشت و به اقتضای تحصیل و آشنایی با زبانها خارجی، میخواست از ساختارشکنان پیشین عبور کند. راههایی که در زبانهای دیگر طی شده بود جاهایی با نثر و زبان فارسی همخوانی داشت و نوآوریهایی را به اسم براهنی رقمزد و پارهای از نوشتههای او را از قاعده خارج کرد و فاقد ارزش ساخت. البته دوره براهنی دوره بازگشت بود و توجه به سنتها و فرهنگ شرقی در میان نوگرایان رونق داشت و از همین رو، رد پای متون کهن و فرهنگهای شرقی در نثر براهنی عیان است. نقصان کار او، فقدان سبک است و تجربههایی پیدرپی. «در دل میگفتم، مردم تاریخ! چراغهای صحنه را روشن کنید! جانیان بالفطره، به شکل قهرمانان بلندپایه روی صحنه ظاهر میشوند! جانیان واقعی برای یک لحظه، نقاب قهرمانان را بر چهره انداختهاند! آنچنان فریب این نقاب قهرمانی خود را خورده بودم که حاضر بودم برای خودم دست بزنم و هورا بکشم. از ته دل خودم را ستایش میکردم و انگار از زیر طاقنصرتی رد میشدم. این حس قهرمانی، لبخندی روی لبانم ظاهر کرده بود که در سایه آن موقتاً احساس میکردم که از آن خارش اعماق نجات یافتهام و بهنحوی دلچسب، موجودی عزیز، تماشایی، و قابلاحترام شدهام. خودم را دوست داشتم و احساس میکردم که درها، پنجرهها و دیوارها و میدانها هم دوستم داشتند. تختروان، یک صحنه چرخان بود و من در کنار محمود و گراز ماده، با خود حتی صمیمی شده بودم. این آشتی با خویش، از هر حسی عزیزتر بهنظر میآمد. و ما بالاسر مردم به بازی صمیمانه خود ادامه میدادیم.»