حکایت ما و داریوش مهرجویی
شمایل سینمای روشنفکری
سعید مروتی_روزنامه نگار
تصویر سیاه و سفید عزتالله انتظامی و گاوش در تلویزیون کوچک خانه ما در دهه 50. این نخستین قاب ثبت شده در ذهنم از سینمای مهرجویی است. نمایش فیلم«گاو» از تلویزیون ایران که بعدها فهمیدیم چقدر اتفاق مهمی بوده و به سینمای در معرض انواع و اقسام اتهامها مشروعیت بخشیده. اینها را بعدا فهمیدیم. آن موقع فقط تصاویر عجیب مردی که در طویله یونجه میخورد و خودش را گاو مینامید در ذهنمان ماند.
عمویم کتاب «حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق» را به من میدهد. داستانی برای بچهها که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشرش کرده. کتاب را که ورق میزنم عمویم میگوید: «کتاب رو بخون فیلمش رو هم میبینیم. مهرجویی داره براساسش فیلم میسازه». داستان فریدون دوستدار را سریع میخوانم. از حال و هوایش خوشم آمده و منتظرم که فیلمش بیاید. نام مهرجویی در ذهنم مانده. دوم دبستانم. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی تمام میشود و خبری از فیلم حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق نمیشود. چون فیلم توقیف شده و مهرجویی هم از ایران رفته. این را بعدها متوجه میشوم. دبیرستانیام که فیلم مهرجویی سرانجام اکران میشود؛ نامش شده «مدرسهای که میرفتیم» و در هفتهنامه سروش علیهاش مطالب تندی منتشر شده. فیلم را میبینم که هم تکه پاره شده و جراحتش از سانسور اظهر من الشمس است و هم کهنه است. تیپ دهه پنجاهی بازیگرانش را دوست دارم. در انتهای دهه60، شیفته دهه پنجاهم.
خانه پدربزرگ گنجینه مجلهها و روزنامههای قدیمی است. کیهان ورزشی، سپید و سیاه، تهران مصور و فردوسی را در اتاق زیر شیروانی میخوانم. مقالهای به چشمام میخورد از مهرجویی. مقالهای که ربطی به سینما ندارد و اجتماعی است. چند صفحه بعد نوشتهای از غلامحسین ساعدی میبینم. ده سالهام و اسمها در خاطرم میماند. مقاله ساعدی سیاسی است و در همان عالم بچگی متوجه میشوم نوشته تند و تیزی است. خیلی برایم جالب نیست. کنارش میگذارم. کیهان ورزشی را ورق میزنم و به پوستر رنگیاش میرسم به عکس بازیکن دارایی با تیتری جالب توجه: «مسلمخانی، تکنیکی، شوتزن و جیغ زن».
میانه دهه60 است. مجله فیلم میخوانم. حالا مهرجویی را خوب میشناسم. گاو،«آقای هالو» و «دایره مینا» را دیدهام. منتظر «اجارهنشینها»یم که میآید و میبینم و از تماشایش سیر نمیشوم. البته کارگردان مورد علاقهام مسعود کیمیایی است. برنامهای درباره تاریخ سینمای ایران از تلویزیون پخش میشود و نام «قیصر» و گاو کنار هم میآید. اینکه مجری به قیصر فحش میدهد و از گاو تعریف میکند اهمیتی ندارد. قیصر را دوست دارم و گاو را نه چندان. این همنشینی نامها برایم جالب است. تاریخ سینمای مسعود مهرابی را میخوانم و مجلههای قدیمی که خوشبختانه در دسترس هستند. نام کیمیایی و مهرجویی همهجا کنار هم است. آنها آغازگران موج نو هستند. فیلمهایشان ربطی به هم ندارد و از دو خاستگاه متفاوت میآیند؛ یکی از سنت روشنفکری و دیگری از دل سینمای جریان اصلی. مجله فیلم برای انتخاب بهترینهای تاریخ سینمای ایران نظرسنجی کرده و فیلم گاو اول شده. عکسش هم روی جلد است.
کیمیایی «دندان مار» میسازد و مهرجویی «هامون». همه درباره هامون حرف میزنند و دندان مار مهجور مانده. هامون را میبینم و سعی میکنم دوستش نداشته باشم که نمیشود. دوست دارم این تئوری را بپذیرم که اهمیت مهرجویی بیشتر از منابع مورد اقتباسش میآید تا خودش. ته دلم میدانم حرف درستی نیست ولی در صفهای جشنواره تکرارش میکنم. نقد بلند مسعود فراستی بر هامون را خواندهام که سرتاپا فحش است. مهرجویی در اوج خلاقیت و شکوفایی فیلمهای درجه یکش را میسازد و سیمرغ میبرد و مجله فیلم از فیلمهایش تعریف میکند. ما همچنان پای این حرف ایستادهایم که مهرجویی قبل از انقلاب را ساعدی ساخته و مهرجویی بعد از انقلاب هم با کییر کهگور (هامون)، بونوئل(بانو)، ایبسن(سارا)و سالینجر (پری) زنده شده. اینکه مهرجویی رند است و خوب میداند چطور از منابع ادبی، فلسفی و سینمایی بهره بگیرد. یکی نیست بگوید مگر این منابع در دسترس همگان نیست؟ چرا بقیه نمیتوانند هامون و «سارا» و «بانو» بسازند؟ تازه درباره «لیلا» چه توجیهی وجود دارد که براساس یک رمان عامهپسند ساخته شده؟ اجارهنشینها چه؟ این را هم ساعدی نوشته؟!
«درخت گلابی» را در جشنواره شانزدهم نمایش میدهند. دو سه سالی است سینمایینویس شدهام. فیلم را در سینما فلسطین که سینمای مطبوعات است، میبینیم. جو سالن مثبت است. مهرجویی در نشست خبری حاضر میشود. از سر شیطنت و جهل جوانی میپرسم: «چرا چهره مردی که میم را وارد فعالیت سیاسی میکند و تصویری منفی هم در فیلم دارد را شبیه غلامحسین ساعدی گرفتهاید؟ مگر ساعدی دوست و همکار شما در قبل از انقلاب نبود و مگر بهترین فیلمهایتان را براساس داستانهای او نساختهاید؟» مهرجویی به هم میریزد و شباهت آن فرد با ساعدی را تکذیب میکند. با اینکه سؤال آشفتهاش کرده آرام و متین جواب میدهد. سؤالات دیگری پرسیده میشود و مهرجویی جواب میدهد و اواخر نشست دوباره برمیگردد به پرسش شیطنتآمیز من و از ارادتش به ساعدی میگوید. خجالت میکشم و داستان لجاجتم با مهرجویی همانجا تمام میشود.
«میکس» در جشنواره هجدهم به نمایش درمیآید و برای نخستین بار فیلمی از مهرجویی نهتنها تحویل گرفته نمیشود که بهخاطر سکانس معروف امید روحانی که تداعیکننده فصل مشابهی در هامون است، جوی منفی علیه فیلم راه میافتد. منتقدان میکس را توهینی بهخود میدانند و دوستداران دیروز حالا در صف مخالفان قرار گرفتهاند. من اما از میکس بدم نیامده. فیلم تصویری از یک دوران سینمای ایران را ثبت کرده؛ دوران شتاب مرگبار رساندن فیلمها به جشنواره فجر. توهین به منتقدان هم بیش سوءتفاهم است. زمان اکران دوستان با مهرجویی تماس میگیرند و او نهتنها حاضر به مصاحبه است که همه عوامل اصلی را هم به دفترش میآورد. از محمود کلاری و خسرو شکیبایی و محمدرضا شریفینیا تا ناصر چشمآذر. دفتر مهرجویی با حضور چند خبرنگار دیگر که مهمان ناخواندهاند زیادی شلوغ میشود و اواخر نشست هم حاشیهای با حضور چشمآذر پیش میآید که شاید روزی حکایتش را بنویسم. در شلوغی دفتر، حواسم به مهرجویی است که با صبر و حوصله جواب برخی سؤالهای ابتدایی خبرنگار یک خبرگزاری را میدهد. نیم ساعتی فرصت پیش میآید و گپی میزنیم و تمام.
از دهه80 مهرجویی روال فیلمسازیاش را عوض کرد. به هر دلیل او دیگر نخواست فیلمهایی با ظرافت تکنیکی هامون، بانو و درخت گلابی بسازد. دوربینش را روی دست برد و سراغ تجربههای تازه رفت. میان آثار این دورانش «مهمان مامان» و «سنتوری» آثار موفقتری از کار درآمدند. توقیف بیدلیل سنتوری و قاچاق فیلم ضربهای اساسی به روح و روان مهرجویی زد. مهرجویی بزرگ را بعد از سنتوری، عصبیتر و پرخاشگرتر از همیشه دیدیم. و راستش من با این هنرمند کمحوصله و شکننده همدلی و همراهی میکنم. با کارگردان بزرگی که سالهای طولانی مهمترین شمایل سینمای روشنفکری در این سرزمین بوده و همچنان هست. هنوز هم بهنظرم گاو فیلم متوسطی است ولی نقش و تأثیرش در تکوین سینمای جدی و متفکر ایران را فقط آدمهای بسیار مغرض میتوانند انکار کنند. در بیش از نیم قرن فعالیت هنری، مهرجویی چهره شاخص این سینما بوده و ارادتم به او وقتی افزون میشود که تلاشاش برای تبدیل مصالح روشنفکرانه به محصولی قابل درک برای تماشاگر پرتعداد را بهخاطر میآورم. مهرجویی به لحاظ خاستگاه بیشتر به ناصر تقوایی و بهرام بیضایی نزدیک است ولی در روش و کوشش و حرفهایگری و تداوم و کم نیاوردن بیشترین همسویی و شباهت را با رفیق قدیمیاش مسعود کیمیایی دارد. مهرجویی این شمایل سینمای روشنفکری که بیشترین تأثیر را بر مهمترین فیلمساز ایرانی یک دهه اخیر(اصغر فرهادی) گذاشته و به ژانرهایی دستکم گرفته شده در اینجا چون کمدی و ملودرام با اجارهنشینها و لیلا حیثیت بخشیده، روشنفکری نیست که گاهی هم فیلم بسازد، فیلمساز بزرگی است که هیچ مانعی نمیتواند متوقفش کند. حالا ماییم و میراث مهرجویی. گاو تاریخساز، دایره مینایی که همچنان از قلههای سینمای اجتماعی است و همه آن فیلمهای درخشانی که در یک دوره طلایی ده ساله ساخت؛ اجارهنشینها، هامون، بانو، سارا، درخت گلابی و... .