محمدامین اکبری_روزنامه نگار
برای مخاطبان کتاب در دهههای گذشته، کاظم انصاری نام آشنایی است؛ مترجمی که بسیاری از کتابهای شاخص ادبیات روسیه را برای اولینبار به فارسی برگردانده و نقش مهمی در معرفی بزرگان ادبیات داستانی به مخاطبان فارسیزبان داشته است. از آثاری که انصاری ترجمه کرده میتوان به کتابهای «جنگ و صلح» و «سونات کرویستر و دو داستان دیگر» از لئون تولستوی (آنگونه که انصاری نام نویسنده را ترجمه کرده است) ، «نفوس مرده» از نیکلای گوگول، «مردم فقیر» از فئودور داستایفسکی، «اتاق شماره شش و چند داستان دیگر» از آنتون چخوف و چندین و چند داستان از ماکسیم گورکی و لیونید آندریف از نویسندگان شاخص پس از انقلاب اکتبر روسیه اشاره کرد.
مورد بسیار جالبتوجه و همچنین آزاردهنده در مورد کاظم انصاری (که پیش از انقلاب نامش با پیشوند مهندس روی کتابها میآمد) این است که تقریباً هیچ اطلاعاتی در مورد او در فضای مجازی و همچنین دانشنامههای ادبی معاصر، فیالمثل کتاب «دانشنامه زبان و ادبیات فارسی» به سرپرستی مرحوم اسماعیل سعادت و «فرهنگ ادبیات فارسی» به کوشش محمد شریفی نیست. حتی مترجمان و اهالی کتاب هم اطلاعات چندانی از او ندارند و نمیدانند که آیا او زنده است یا نه. تنها اطلاعاتی که میتوان از او به دست آورد، کتابهایی است که ترجمه کرده. انصاری در دهه 30 ترجمه را بهصورت جدی شروع کرد و بسیاری از ترجمههایش برای اولبار در نشریه کتابهفته منتشر شد و به مانند اکثر قریب به اتفاق مترجمان و روشنفکران آن سالها خاستگاهی چپ داشت و در زمانی که خواندن آثار نویسندگان چپ رونق داشت به ترجمه این آثار پرداخت. حتی چندان اطلاعی در دست نیست که انصاری آثاری را که ترجمه کرده از چه زبانی برگردان کرده است، ولی بهاحتمال زیاد با توجه به چپ بودن او و اینکه تمام آثاری که ترجمه کرده روسی بوده است و برخیشان از نویسندگان کمتر شناختهشده روس (حداقل در آن سالها)، آنها را از زبان روسی ترجمه کرده است. ولی آنچه ما در دست داریم آثاری از اوست که بهصورت نامنظم و پراکنده تجدید چاپ شدهاند و متن فارسی آنها که پیش روی ماست و با توجه به اینکه بیشتر این آثار در سالهای بعد از انتشار ترجمههای انصاری، بار دیگر ترجمه شدهاند و به ادعای مترجمانشان از زبان اصلی برگردان شدهاند، نتیجه کارهای انصاری قابلقبول و ترجمههای او از دقت بالایی برخوردار است؛ آن هم با درنظر گرفتن این نکته که امروزه منابع فراوانی ازجمله مقالات، دانشنامهها، فرهنگهای لغت و همچنین ترجمههای متعدد در زبانهای دیگر در دسترس مترجمان است؛ امکانی که برای نسلهای گذشته چندان فراهم نبود.
و اما این یادداشت و این یادکرد از این مترجم نامآشنا، به بهانه چاپ مجدد «جنگ و صلح» شاهکار تولستوی نوشته شد. انتشارات امیرکبیر پس از سالها این اثر سترگ را با حروفچینی جدید و ویراستی دوباره به بازار عرضه کرده است و اکنون مجالی برای مقایسه میان 2ترجمه از «جنگ و صلح» فراهم آمده است؛ یکی با ترجمه کاظم انصاری و دیگری ترجمه سروش حبیبی. سروش حبیبی در سال 1377«جنگ و صلح» را به فارسی ترجمه کرد و در سطور ابتدایی پیشگفتار آن چنین نوشت: «اول به آقای کاظم انصاری که سالها پیش (1334) این اثر را به فارسی برگرداندهاند، درود میفرستم. اینکه بهخود اجازه دادم و به ترجمه دیگری پرداختم به هیچروی نشان ارزش بیچون و چرای ترجمه ایشان نیست، بلکه سبب این است که معتقدم زبان ما، چنانکه دیگر جنبههای زندگیمان، بهویژه در این عصر دستخوش تحولی سریع است و برخورد اهل کتاب با ترجمه نیز از این تحول برکنار نمانده است و دستکم شاهکارهای بزرگ ادب جهان بهتر است که دستکم هر 10 (یا نهایتاً 15) سال یکبار از نو ترجمه شوند؛ البته ترجمه حاضر نیز آخرین ترجمه نخواهد بود.» همانطور که ملاحظه میفرمایید دلیل اصلی حبیبی از ترجمه دوباره نه دقت بیشتر در زبان مبدأ، بلکه روزآمد کردن زبان مقصد است. پس میشود با خواندن و مقایسه کردن 2متن که به فارسی برگردانده شدهاند، آن ترجمه را که بهنظرمان بهتر است و ترجیح میدهیم، برگزینیم. بنده با تمام علاقهای که به آثار ترجمه شده توسط سروش حبیبی دارم و با تمام احترامی که برای او قائلم، ترجمه کاظم انصاری را ترجیح میدهم و بهنظرم زبان فارسی ترجمه انصاری روانتر و خوشخوانتر است؛ هرچند میشد با ویرایشی اساسیتر و جایگزین کردن برخی از واژهها که امروزه چندان گوشآشنا نیستند، ترجمه بهتری بهدست داد، ولی در کل نوع جملهبندیهای انصاری بهتر است و حشو و زواید کمتری دارد. البته این نظر بنده است و متأسفانه مجال چندانی برای شرح بیشتر و آوردن مصداقهای متعدد نیست؛ فقط توصیه میکنم پیش از خرید کتاب چندین صفحه از این دو نسخه را با هم مقایسه کنید و بعد تصمیم بگیرید. و در آخر بخش کوتاهی از رمان بلند «جنگ و صلح» با ترجمههای کاظم انصاری و سروش حبیبی: «در کنار جاده درخت بلوطی قد برافراشته بود. شاید از درختان سپیدار 10برابر بیشتر عمر داشت؛ زیرا قطرش 10برابر بیشتر و طولش دوبرابر بود. درخت بلوطی عظیم بود که 2نفر به زحمت میتوانستند آن را در بغل بگیرند. شاخههایش ظاهراً مدتها پیش شکسته و پوستش جدا شده بود. خراشهای عمیقی که به آثار زخمهای مزمنی میماند، بر بدنش دیده میشد.
دستهای خود را با انگشتهای عظیم و زشت و ناهنجار و گرهدار، ناموزون و نامتناسب به اطراف گسترده، چون هیولای بدهیبت و منفور و خشمگین پیری میان سپیدارهای خندان جوان ایستاده بود. تنها او نمیخواست تسلیم افسون بهاری شود و به خورشید و بهار توجهی کند.» «جنگ و صلح» نوشته لئون تالستوی، ترجمه کاظم انصاری، انتشارات امیرکبیر، چاپ پانزدهم، صفحه 533.
«درخت بلوطی کنار راه قامت برافراشته بود. شاید 10برابر سن درختان غانی را داشت که جنگل از آن پر بود و قطر آن 10برابر و بلندیاش دوبرابر هریک از آنها میشد و پیرامونش از 2بغلوار تجاوز میکرد، با شاخههای آشکارا از دیرباز شکسته و پوست چاکچاک و زخمهای کهنه خزهپوش، با دستهای بیقواره و انگشتان ناقرینه و پرقوز و گره و از همهسو گستردهاش به غول کهنسال و بدهیبت و خشمگینی میمانست که میان درختان غان خندان ایستاده و با تحقیر بر آنها مینگریست. تنها او بود که نمیخواست با افسون دلربایی بهار اغوا شود؛ نه خریدار بهار بود و نه چشم دیدن خورشید را داشت.» «جنگ و صلح» نوشته لئون تالستوی، ترجمه سروش حبیبی، انتشارات نیلوفر، چاپ پانزدهم (جلد سخت)، صفحه529.
یکشنبه 16 آذر 1399
کد مطلب :
117915
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/ADXBB
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved