راوی روزهای آتش و خون
جنگ تحمیلی، داغ بر دل بسیاری از مردم گذاشته بود و حرفهای ناگفته بسیار داشت که باید یکی آنها را با زبانی ساده نقل میکرد. چهکسی بهتر از احمد محمود، نویسنده نامآشنای کشورمان که خود در آن روزهای آتش و خون، داغ برادر دیده بود. احمد محمود با رمان «زمین سوخته» بیشک نخستین روایتگر تلخترین روزهای ایران در سال59 بود که مقاومت جانانه مردم اهواز را در آن روزها به تصویر کشید. به گواه پسرش بابک اعطا، زمانی که پدر، به فصلی رسید که میخواست در آن، مرثیه شهادت برادر را بنویسد، زار زار میگریست و حتی از ناراحتی، بهمدت 3شب تب کرد. بیتابی احمد اعطا (احمد محمود) تنها برای برادرش نبود و نوشته ساده و روانش نشان از همدردی عمیق وی با تکتک شخصیتهای داستانش از «ننه باران» گرفته تا «گلابتون»، «میرزا علی»، رانندههای کبوترباز و... دارد. اصلا همین سادگی نثر این داستان خطی روان بود که تا اواخر دهه70 بهعنوان پرفروشترین رمان حوزه دفاعمقدس شمرده میشد؛ هرچند به گفته پسرش در بدو انتشار با مهریهایی مواجه شد. برخی به وی اعتراض کردند و گفتند این رمان را بهنفع دولت نوشتهاست. برخی از افراد درون حکومت نیز گفتند که این رمان، جنگ را بهنفع چپیها تفسیر کردهاست. اما داستان زمین سوخته، تنها تجربیات نویسندهای است که از نزدیک، آن روزها را با همه وجود لمس کرده بود. واکنشهایی که از مردم دید و سودجویی برخی و فداکاری عدهای بیشتر دستمایه داستانش شد؛ روزهایی پرهرج و مرج میان حملات هوایی و خبرهایی که بیش از هرچیز بوی مرگ داشت. اما داستان این رمان344صفحهای چیست؟ خانواده راوی به دشواری با قطار شهر را ترک میکنند و فقط راوی و 2برادرش خالد و شاهد بهاقتضای موقعیت شغلی ماندگار میشوند. بعد از بمباران خانه، راوی به محله دیگری از اهواز نقل مکان میکند و در آنجا شخصیتهای داستانش یکییکی در روزهای آغازین جنگ و بمبارانها شکل میگیرند. خالد برادر راوی بر اثر اصابت ترکش شهید میشود. درپی این حادثه، شاهد، دیگر برادر وی بهدلیل شرایط بد روحی، برای درمان به تهران اعزام میشود. راوی که حالا دیگر تنها مانده، در خانه را میبندد تا به منزل ننهباران (پیرزنی که پسرش شهید شده) برود اما مات و مبهوت با تلی از آوار مواجه میشود و... . این داستان که در سال1361 منتشر شد، حاصل تجربه شخصی نویسنده از جنگ است و خودش دراین باره گفتهاست: «وقتی خبر کشتهشدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل میکنم اما مردم چه آراماند چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکردند. دلم میخواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتادهاست. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم».