داوود پنهانی- روزنامهنگار
شهرها زمانی محل سکونت انسانها بودند و آدمیان با ساختن خانهها، بهدنبال جایی برای آسایش خود میگشتند. خانهها که گسترش پیدا کرد و تعداد آدمیان که افزون شد، سکونتگاههای بشری نیز ساختارهای کوچک خود را از دست داد و بزرگ و بزرگتر شدند. شهرهای امروز، نتیجه نهایی آن سیر تاریخی سکونت بشری است که با بیرون آمدن انسانها از غارهای تنهایی، به مرور زمان و طی گذشت هزاران سال بالاخره شکل گرفتند و این شدند که میبینیم و در آنها زندگی میکنیم. با شکلگیری شهرهای مدرن، ساختارهای دیگری نیز در شهرها بهوجود آمد؛ از کوچه و خیابان گرفته تا نواحی و مناطق مختلف. ساختار اداره شهرها به این تقسیمبندیها نیاز داشت و مردمان نیز در قالب این تقسیمبندیها متاثر از محل سکونت خود، بخشی از هویت خویش را تعریف میکردند. به محل سکونت خود تعلق خاطر پیدا میکردند و گاه چندین نسل در یک خانه یا یک کوچه و محله و خیابان زندگی میکردند. آدمیان حتی اگر میتوانستند هم نمیرفتند. رفتن آنقدر ساده نبود. نه بهخاطر شرایط اقتصادی، بهخاطر آنکه محله بخشی از هویت ما بود. آن خانهها با پنجرههای قدی و پردههای توری و آن همسایههای قشنگ در وجود ما حضور داشتند. ما سنگی از خانه و محله خود بودیم و نمیرفتیم. میماندیم و رفیق میشدیم و بزرگ میشدیم و گاه در همان محله عاشق میشدیم و زندگی ادامه داشت. ما نمیآمدیم که برویم، میآمدیم و میماندیم. آن عادت معمول، اما امروزه تغییر کرده است. ما نهتنها توی یک کوچه و محله نمیمانیم که حتی به جدایی از منطقهای به منطقه دیگر هم رضایت نمیدهیم. آدمها گاه شهرهایشان را هم مدام عوض میکنند. گاه از این استان به استان دیگری میروند و گاه حتی از سرزمینشان مهاجرت میکنند. اگر زمانی بشر برای مهاجرتهای خود از سرزمینی به سرزمین دیگر دشواریهای بسیاری را تحمل میکرد و سالهای سال طول میکشید تا این اتفاق بیفتد، امروزه در جهان پیشرفته با اختراع وسایل حملونقل امروزی، حرکت از این سر دنیا به آن سوی جهان آسان شده است. در نتیجه تغییرات ناشی از فناوریهای مدرن، روند حرکت درون شهرها هم آسان شده است. چنین است که هیچ محلهای برای ما تداعی آشنایی نمیکند. ما حتی خانههای خودمان را هم مدام عوض میکنیم. مدام از این خانه به خانهای دیگر میرویم و تا زندهایم این تغییر ادامه دارد. این تغییرات گاه معلول شرایط اقتصادی است. برخی از شهروندان بهخاطر زندگی در خانههای اجارهای و متاثر از افزایش قیمت سالانه اجارهها، مجبور به ترک خانه و محله خود میشوند. برخی دیگر بهخاطر تغییر محل کار خود و برخی به دلایلی دیگر. همه این عوامل در کنار هم باعث شده که خانه به جایی برای نماندن تبدیل شود. محله نامی آشنا نباشد و ما آدمها مدام در نقاط مختلف شهر در جریان باشیم، حرکت کنیم و به هیچ محله یا خیابانی تعلق خاطر نداشته باشیم. در این شرایط میتوان گفت که خانه برای عدهای از ما به جای محلی برای سکونت دائم، به جایی موقت تبدیل میشود. ما میرویم در خانهای ساکن میشویم، چون میخواهیم روزی از آنجا برویم؛ چه با میل خود و چه به ناچاری.
این میل به سرگردانی، این میل به نماندن، این میل به جدایی و این میل به ساکن نبودن، یکی از ویژگیهای عجیب شهری است که ما در آن زندگی میکنیم. آنان که این قاعده را نپذیرفتهاند و نمیپذیرند، چهره آرامتری دارند و هنوز میتوان آدرسشان را به یاد آورد و سالهای سال بعد، اگر دلتان هوایشان را کرد رفت و در محله قدیمی یکبار دیگر زنگ خانهشان را به صدا درآورد.
«زیبیله برگ» نویسنده آلمانی در داستان «پشت سرش» به نکتهای اشاره میکند که میتواند توصیفی از همین انسانهای امروز در شهرها باشد. در پس این توصیف میتوان به سردی و زمختی انسان امروز درون شهرها پی برد. او مینویسد: «آدمها بیرحمند، به بهانههای مختلف میروند. چون جای دیگر بهنظرشان قشنگتر است، جوانتر و راحتتر. همه آدمها، در جستوجویند، در حال رفتناند، در حال پرواز و سفر به جاهای جدید، تا مبادا چیزی را از دست بدهند.»
قصه شهر/ میآمدیم و میماندیم
در همینه زمینه :