میراث یک سریال
«دایی جان ناپلئون» خاطرات زیادی از خود بهجا گذاشت
فرزانه ابراهیمزاده
«من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سهوربع کم بعد از ظهر، عاشق شدم. من که پسر آقاجان بودم عاشق لیلی دختر داییجان ناپلئون شده بودم. عینا مثل اینکه پسر چرچیل که عاشق دختر هیتلر شود.»
هیچکدام از کسانی که آن شب تابستانی سال1355 پای شبکه اول تلویزیون ملی ایران نشسته بودند و این دیالوگ را از زبان سعید با صدای جادویی هوشنگ پزشکپور شنیدند، گمان نمیکردند که این سریال بیشتر از نوشته ایرج پزشکزاد گل کند و در ذهنها بماند. حکایت پیرمردی که خود را شبیه ناپلئون در برابر انگلیسیها میدانست به ادبیات ایرانیها افزوده و ضربالمثل شد. ایرج پزشکزاد متولد1306شمسی و نوه دختری مویدالممالک فکریارشاد از نمایشنامهنویسان پیشروی ایران بود. او در فرانسه حقوق خواند و پس از بازگشت، چند سالی در دادگستری و وزارت خارجه فعالیت کرد. اما نوشتن که میراث خانواده مادریاش بود، او را رها نساخت و در همان دوران کارمندی در وزارت خارجه شروع به نوشتن نخستین طنزهایش در مجله فردوسی کرد. بعد از مدتی به نوشتن رمان روی آورد و طنزهای زیادی در این قالب نوشت، اما مهمترین اثر او بیتردید رمان «داییجان ناپلئون» بود که در دهه40 بهصورت پاورقی در مجله فردوسی منتشر میشد و در سال1349 بهصورت رمان یکجا به چاپ رسید و خیلی زود پرفروش شد.
ساخت سریال داییجان ناپلئون در سال54 و از زمانی آغاز شد که ایرج گرگین و بعضی از مدیران رادیو تلویزیون ملی وقت تصمیم گرفتند تا این رمان را تبدیل به سریال کنند. محبوبیت رمان داییجان ناپلئون باعث شد تا مسئولان تلویزیون به فکر ساخت سریالی از روی آن باشند. بعد از «شوهر آهوخانم» و «تنگسیر» که در قالب فیلم ساخته شده بودند، داییجان ناپلئون یکی از نخستین رمانهای معاصر ایرانی بود که تبدیل به سریال میشد. شاید همین آن را منحصربهفرد میکرد. نکته مهم این سریال، وفاداری کامل سازندگان آن به متن رمان بود؛ کاری که بیتردید نقش ناصر تقوایی بهعنوان کارگردان را در آن نباید فراموش کرد.
گفته میشود که برای ساخت این سریال ابتدا ایرج قادری را درنظر داشتند، اما این پیشنهاد ایرج گرگین بود که ناصر تقوایی این سریال را بسازد. ناصر تقوایی را آن زمان با فیلم «آرامش در حضور دیگران» که براساس یکی از داستانهای غلامحسین ساعدی ساخته شده بود و چند مستند، میشناختند. او تجربه نیمهتمامی هم برای ساخت رمان شوهر آهوخانم داشت با این حال آشنایی دورش با ایرج گرگین او را به سوی داییجان ناپلئون برد.
تقوایی در گفتوگویی که بعدها داشت، در مرور خاطرات ساخت این سریال نقل کرد که برای کاری در شیراز بود و برای چند روزی به تهران آمد که گرگین با او تماس گرفت و خواست تا او را ببیند؛ «کتاب دایی جان ناپلئون تازه درآمده بود. گذاشت جلوی من. گفت این را خواندهای؟ گفتم نه. گفت مگر نمیشناسی پزشکزاد را؟ من با ایرج پزشکزاد رفیق بودم؛ رفیق گرمابه و گلستان بودیم. ولی چون این بهصورت پاورقی در مجله فردوسی چاپ میشد و مجله فردوسی هم یک گاردی داشت در مقابل روشنفکران، مخصوصا فروغ و گلستان و اینها، در نتیجه من نخوانده بودم، با وجود اینکه خیلی نزدیک بودم با ایرج. گفتم من حالا گرفتار یک کار سنگین هستم. گفت خب، تو ببر این را بخوان و عجله نکن، بعدا جوابت را به من بده! من همان شب پرواز داشتم تا دوباره برگردم شیراز. گفتم خب و کتاب را گرفتم ازش؛ غروب که سوار هواپیما شدم و داشتیم برمیگشتیم، من توی راه شروع کردم این را خواندن. تا وقتی رسیدیم به فرودگاه شیراز چیزی حدود 35 تا 40صفحهاش را خوانده بودم. بلافاصله رفتم به هتل و به ایرج زنگ زدم و گفتم من این را میسازم.»
با اعلام آمادگی تقوایی، کارهای پیشتولید آغاز شد. بعضی از نقشها، پیش از ساختهشدن فیلم تکلیفشان مشخص بود. نصرت کریمی در نقش آقاجان، پرویز فنیزاده در نقش مشقاسم و چند نفر دیگر انتخابهای تقوایی بودند. سعید کنگرانی نیز که در فیلم توقیفی «دایره مینا» (داریوش مهرجویی) بازی کرده بود برای نقش سعید انتخاب شد. برای نقش لیلی هم سوسنمقدم که دخترخاله ناصر تقوایی و خواهر سیروس مقدم دستیارش بود، انتخاب شد، اما سختترین انتخاب بازیگر داییجان ناپلئون بود. کمتر بازیگری در آن سن و سال میتوانست نقشی چنین پیچیده را بازی کند. فیلمبرداری بدون بازیگر داییجان ناپلئون آغاز شده بود که به ناگاه در دیداری اتفاقی این شخصیت را پیدا کردند. تقوایی در اینباره گفته: «یک روز رفتم تلویزیون، دفتر داوود رشیدی که آن موقع مسئول فیلمها و برنامههای تئاتر شبکه دو بود. در دفتر او دیدم پیرمردی منتظر نشسته. رفت داوود را دید و رفت. من رفتم داخل و گفتم: داوود این کی بود؟ گفت: این آقای نقشینه است؛ از بازیگران خیلی قدیمی تئاتر که سالهاست کار نمیکند و حالا نمایشی اجرا کرده و آمده بود که اجرای تلویزیونی کند. من، برادرم که همراهم بود را فرستادم دنبالش. گفتم: این را پیدایش کن ببر استودیو و من میآیم آنجا الان. اینطوری من دایی جان را پیدا کردم.» و به این ترتیب غلامحسین نقشینه بازیگر اصلی سریال دایی جان ناپلئون شد.
یکی دیگر از مهمترین شخصیتهای داستان، خانه داییجان بود. پیدا کردن باغی بزرگ که پزشکزاد در کتاب توصیف کرده بود یکی از مهمترین چالشهای گروه فیلمسازی بود؛ باغی که کمتر کسی فکر میکرد میتوان آن را در قلب تاریخی تهران، یعنی خیابان لالهزار پیدا کرد. روزی مدیر تولید مجموعه، به تقوایی آدرسی در خیابان لالهزار داد و گفت در آنجا باغی متعلق به خانواده اتحادیه است که بهنظر مناسب است؛ باغی که در همان ورودیاش تقوایی و سایر عوامل فیلم را متقاعد کرد که دنبال لوکیشین دیگری نباشند.
این باغ سرنوشت عجیبی داشت. این زمین یکی از بزرگترین تکههای جداشده از باغ بزرگ لالهزار بود که توسط میرزا ابراهیمخان امینالسلطان خریداری و بعد از مرگ او به پسرش علیاصغر امینالسلطان رسید که نخستوزیر3 پادشاه قاجار از ناصرالدینشاه تا محمدعلیشاه بود. بعد از ترور امینالسلطان، ورثه، باغ اصلی را تکهتکه کردند و 9هزار متر از آن را حاجرحیم اتحادیه تبریزی خریداری کرد و در کنار بناهای قدیمی، چندین بنای تازه ساخت که فرزندانش در آن ساکن شدند. حاجرحیم از صرافان معروف تبریز بود که به تهران آمد. او و چند صراف دیگر شرکت اتحادیه را بنیان نهادند. املاک زیادی هم در تهران داشت ازجمله زمینهای دانشگاه تهران که در سال 1313 از قرار متری 5ریال به دولت فروخته شد.
باغ امینالسلطان که حالا به نام باغ اتحادیه شناخته میشد بین فرزندانش تقسیم شد و هرکدام بنایی در آن ساختند. زمانی که تقوایی به این باغ رسید 2نفر از فرزندان حاجرحیم هنوز در این باغ زندگی میکردند. گروه فیلمبرداری حدود 3ماه را صرف مرمت عمارتهای باغ کرد. بیرونی، اندرونی، خانه اربابی، حوضخانه و دیگر بخشهای خانه هرکدام جایگاه بخشی از نقشآفرینیها شدند و مردهریگ امینالسلطان و ملک ورثه اتحادیه را برای همیشه پشت قباله دایی جان ناپلئون انداختند.
سریال بعد از پخش خیلی زود مورد توجه مردم قرار گرفت و تکیهکلامهای معروف شخصیتهایش در زبان مردم افتاد. بعضی از این تکیهکلامها مثل «کار، کار انگلیسیهاست» داییجان ناپلئون و «از اینجا تا قبرآآآآ» مشقاسم از ضربالمثلهای فارسی شد. با اینکه بیشتر بازیگران این سریال فوت کردهاند، ولی تکیهکلامهایشان همچنان در زبان بخشی از مردم جاری است؛ سریالی که باعث شد تا سرنوشت تاریخی باغ اتحادیه نیز از برج شدن رها شود و با تلاش فعالان میراث فرهنگی توسط شهرداری خریداری و بهعنوان خانه تهران در سال99 ثبت شود.