روایت پرویز نوری از فضای نقدنویسی دهه40
پسر عموها
«سیری در سرگیجه» چگونه نوشته شد
پرویز نوری تنها منتقد دهه چهل است که همچنان مطلب سینمایی می نویسد. تداومی منحصر به فرد که نوری را به چهره استثنایی نقد فیلم در ایران مبدل کرده است. نوری در اواخر دهه سی و در دهه چهل چند بار سردبیر ستاره سینما شد و به واسطه رفاقتی که با پرویز دوایی، کیومرث وجدانی، بهرام ری پور، هوشنگ بهارلو، هژیر داریوش و... داشت بهترین دوره های مجله را سردبیری کرد. این روایت نوری از همان سال هاست. بخش هایی از یک گفتگوی مفصل که بسیاری از فرازهای خواندنی اش ماند برای فرصتی دیگر.
نوشتن درباره سینما را از ۱۴سالگی آغاز کردم؛ ترجمه و سینمایینویسی برای مجله ارتش که ماجرایش را قبلا گفتهام که از طریق پست مطالب را ارسال میکردم. هیچوقت هم دستاندرکاران آن نشریه را ندیدم. سال ۳۲ به نشریه «پیک سینما» رفتم که سردبیرش هم طغرل افشار بود. مدتی هم در آنجا مطلب سینمایی نوشتم تا اینکه با پسر همسایه دیوار به دیوارمان آشنا شدم؛ نامش پرویز دوایی بود و معمار خانهشان هم پدرم بود. یک روز دوایی به من گفت:« چرا نمیای «ستاره سینما» بنویسی؟»
دوایی چند سال از من بزرگتر بود و زودتر از من به آنجا رفته بود. من آن موقع هر هفته ستاره سینما را میخریدم. گفتم: «نمیدونم، چه جوری آخه بیام اونجا؟» دوایی گفت« پاشو بیا کاریت نباشه. من هستم. بهرام هم هست.» بهرام ریپور پسرخاله دوایی بود. اینجوری شد که رفتم ستاره سینما و آنجا بیشتر بیوگرافی هنرپیشهها را مینوشتم. نخستین مطلبی هم که از من در ستاره سینما چاپ شد بیوگرافی استوارت گرینجر بود که آن موقع با فیلم«گنجهای حضرت سلیمان» به شهرت رسیده بود. آن موقع سردبیر مجله کاظم اسماعیلی بود. من در ستاره سینما ماندم و با اسماعیلی کار کردم تا اینکه او به روزنامه کیهان رفت و سردبیری بهعهده روبرت اکهارت گذاشته شد. وقتی روبرت آمد مجله هم تغییراتی کرد و مطالب جدیتری کار شد. در دوره روبرت همکاری من با ستاره سینما پررنگتر شد و من بیشتر مطلب نوشتم. ضمنا غلطگیری مجله را هم بر عهده من گذاشتند. همین باعث شد با جزئیات کار انتشار مجله بیشتر آشنا شوم؛ اینکه صفحهبندی چطور انجام میشود و اساسا کار سردبیر چیست. در واقع با ریزهکاریهای مجله درآوردن آشنا شدم. در مقایسه با الان مجله درآوردن کار وحشتناک و طاقتفرسایی بود. مطالب را حروفچینی سربی میکردند و بعد باید کلیشه میشد و کلی دردسر داشت. مثلا من گاهی تا دوازده شب چاپخانه بودم و آخرین صفحه را که میخواستند نمونه بگیرند حروف میریخت. این اتفاق بهمعنای چندین ساعت معطلی بود چون حروفچینها دوباره باید حروف را از نو میچیدند و از نو صفحهبندی میکردیم و... .
دوره سردبیری روبرت برای ما پربار بود. مطالب تحلیلیتری درباره کارگردانها چاپ شد و دیگر ستاره سینما پر از نوشتههایی درباره زندگی هنرپیشهها نبود. پرویز دوایی با اسامی مستعار مختلف نقد و مطلب مینوشت و ترجمه میکرد و کمکم نویسندههای تازهای هم به ما اضافه شدند. مثل هژیر داریوش و ماردوک الخاص که مطالبی درباره سینمای آمریکا مینوشت و شیفته ویلیام وایلر بود. در دفتر ستاره سینما همیشه بحث و جدل درباره سینما بود و بچهها سر کارگردانهای موردعلاقهشان گاهی با هم دعوا هم میکردند. بهخصوص هژیر داریوش و ماردوک الخاص که یادم هست یکبار سر کارول رید (که هژیر خیلی دوستش داشت) کارشان به کتککاری هم کشید و ما جدایشان کردیم. در این دوره ما تازه کشف کردیم که کارگردان دقیقا کیست و چرا مثلا رابرت الدریچ فیلمساز بزرگی است. در ستاره سینما ما همگی عاشق سینمای آمریکا بودیم. چون با سینمای آمریکا بزرگ شده بودیم و از بچگی با علاقه فیلمهای آمریکایی را دنبال کرده بودیم. روبرت به بچهها میدان میداد و سردبیر خوبی بود تا اینکه او تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به آلمان برود. ستاره سینما مدتی در اختیار پورزند بود که این دوره جزو دورههای موفق مجله نیست و تیراژ خیلی پایین آمده بود. ستاره سینما تبدیل به نشریهای جنجالی شده بود؛ چیزی شبیه مثلا اطلاعات هفتگی آن زمان. چنین رویهای مناسب ستاره سینما نبود و خوانندهها هم آن را نمیپسندیدند. خوانندههای ستاره سینما مشتاق مطالعه مطالب سنگین و وزین سینمایی بودند درحالیکه مجله پر شده بود از حاشیه و جنجال درباره هنرپیشهها که مخاطب آن را پسمیزد. بعد دوباره کاظم اسماعیلی آمد و مدتی مجله را درآورد. در این دوره برای تیراژ گرفتن صفحات را کم کردند و قیمت را از ۱۰ریال به ۵ ریال کاهش دادند تا مجله ارزانتر شود و بیشتر خریده شود که این کار نتیجه عکس داد. دوباره مطالب سبک در مجله کار شد و کار به جایی رسید که عکس خانم آفت را در ستاره سینما چاپ کردند. فروش مجله پایین بود و پایور گالستیان مدیر و صاحب امتیاز ستاره سینما ناراضی. گالستیان کاری با رویه مجله نداشت و بیشتر در حال تامین هزینهها و دادن پول کاغذ و چاپخانه و گرفتن آگهی بود. دخالت گالستیان در این حد بود که اگر آگهی فیلمی را گرفته بود و بچهها علیه آن فیلم مطلب مینوشتند اعتراض میکرد که الان صاحب فیلم پول آگهیاش را نمیدهد. عملا کاری با تحریریه نداشت ولی وقتی میدید پورزند نمیتواند درست سردبیری کند و مجله ضرر میدهد ناچار سردبیر را عوض میکرد و دوباره میرفت سراغ اسماعیلی. نکته اینجا بود که من بیشتر وقتها در ستاره سینما بودم ولی گالستیان بهخاطر سن و سال کم من هیچ وقت فکر نمیکرد ممکن است بتوانم سردبیری کنم. احتمالا این احساس را داشت که ممکن است من از عهده این کار برنیایم و نتوانم مجلهاش را دربیاورم. دوران افول ستاره سینما همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی گالستیان پیش من آمد و گفت: «واقعا میتونی این مجله رو دربیاری؟» گفتم میتوانم به شرطی که هیچ دخالتی در کارم نکنی. ضمن اینکه من هم صفحات مجله را زیاد میکنم، هم رویه مطالب را تغییر میدهم. گالستیان همه موارد را پذیرفت و در سال۱۳۳۸ شدم سردبیر ستاره سینما.
خیلی از بچهها دیگر در ستاره سینما نمینوشتند. مجله را نمیپسندیدند و دوست نداشتند در آن مطلب بنویسند. وقتی سردبیر شدم پرویز دوایی، بهرام ریپور، منوچهر جوانفر و هوشنگ بهارلو را که از دوستانم بودند بازگرداندم. دوستان من که بهترین سینمایینویسان آن دوره بودند شروع کردند به مطلب نوشتن و مجله جان گرفت. خوانندهای که مدتها از قلم شیوای پرویز دوایی محروم بود دوباره میتوانست مطالب زیبای او را در مجله بخواند. شروع کردیم به معرفی و نوشتن درباره کارگردانهای بزرگ آن دوره و مجله شکل دیگری بهخود گرفت.
اتفاق مهمی که آن موقع افتاد رفتن هژیر داریوش به فرانسه برای درس خواندن بود. آن موقع بحث سینمای مولف در کایهدوسینما به راه افتاده بود و ما اینجا اطلاعی از آن نداشتیم. منابع ما مجلات انگلیسی زبان بود که به ایران میآمد و در ستاره سینما کسی کایهدوسینما را که تازه شروع به انتشار کرده بود ندیدهبود. با هژیر ارتباط داشتم و او گفت که در اینجا هیچکاک و فورد را جدی میگیرند و در کایهدوسینما دربارهشان بهعنوان فیلمسازان مولف مطلب مینویسند. ما با نهضتها و جریانهای فیلمسازی در دنیا آشنا شدیم و برای نخستین بار در ایران ویژهنامههایی مثلا درباره نئورئالیسم سینمای ایتالیا درآوردیم. هژیر از فرانسه مجله کایهدوسینما را برای من ارسال کرد. مطلبی درباره ریوبراوو در کایه بود با عنوان دنیای حماسی هوارد هاکس که دوایی ترجمهاش کرد و متوجه شدیم هاکس که اتفاقا دوستش هم داشتیم فیلمساز بزرگی است. همینطور هیچکاک و فورد و بقیه کارگردانهایی که کایه از آنها تعریف میکرد. زبان فرانسه را ریپور و دوایی تا حدودی بلد بودند و مطالب ترجمه شد و انگار تحویل گرفته شدن فیلمسازان آمریکایی که ما خوب آنها را میشناختیم، به ما اعتماد به نفس داد. بعد داستان موج نوی سینمای فرانسه پیش آمد و ما در ستاره سینما نخستین مطالب را دربارهاش منتشر کردیم. نقد «سال گذشته در مارین باد» را اصلا هژیر برای ما فرستاد. کارگردانهای بزرگ اروپایی، مثل فللینی، آنتونیونی، برگمان را اصلا کسی در ایران نمیشناخت و ما برای نخستین بار معرفیشان کردیم. تعدادی از فیلمها را در نمایشهای خصوصی مثلا انجمن ایران و فرانسه یا انجمن ایران و آمریکا بهصورت تک نمایش اکران میکردند و ما هم میدیدیم. فیلمهای سینمای هنری اروپا جذابیتی برای تماشاگر نداشت و اینجا اکران نمیشد. حتی وقتی بعدها «کسوف» آنتونیونی بهخاطر آلن دلون در سینما رادیو سیتی اکران شد ملت هو کردند.
ما در ستاره سینما، سینمای فارسی را نمیپسندیدیم. در دهه40 شروع کردیم به زدن سینمای فارسی. پرویز دوایی سلسله مطالبی با عنوان« پدیدهای به نام سینمای فارسی» را در مجله نوشت و دیگر با سازندگان این فیلمها وارد جنگ شدیم. دعوایمان با صاحبان فیلمها و سینماداران بالا گرفت و تصمیم گرفتیم که دیگر آگهی هم نگیریم و مجله را بهصورت مستقل و با حفظ دیدگاه انتقادی منتشر کنیم که گالستیان هم قبول کرد و مجله را بهصورت دورنگ بدون آگهی درآوردیم. اصلا مطلب درباره فیلمهای ایرانی چاپ نکردیم. بیشتر نقد و مقاله منتشر میکردیم که هم ترجمه بود و هم تالیف. پرویز دوایی، کیومرث وجدانی و منوچهر جوانفر تعدادی از بهترین مطالبشان را در این دوره نوشتند. بهنظرم این چند شماره بهترین دوره ستاره سینما بود که کاملا مستقل درآمد و مجله را با سلیقه خودمان درآوردیم. فکر کنم با این روش ۱۵ شماره دوام آوردیم. خب مجله بدون آگهی دخلوخرج نمیکرد و با تکفروشی هزینههایش را درنمیآورد. جوری که دیگر نمیشد ادامه داد و مجله مدتی تعطیل شد و من هم از ستاره سینما رفتم.
با منوچهر جوانفر تصمیم گرفتیم مجله سینمایی دربیاوریم؛ مجلهای با استقلال کامل و با سلیقه خودمان. برای امتیاز رفتیم سراغ علی مرتضوی تا با امتیاز صبح امروز او نشریهای به نام فیلم را دربیاوریم. همان مجله تکشمارهای معروف که نقد بلند دوایی درباره سرگیجه هم در آن چاپ شد. ماجرای نوشته شدن «سیری در سرگیجه» هم این بود که رفتیم سراغ دوایی و از او خواستیم درباره فیلم هیچکاک بنویسد. همانطور که از وجدانی و بقیه رفقا هم خواستیم برای مجله مطلب بدهند به دوایی هم سفارش مطلب دادیم. به دوایی گفتیم مطلبی درباره سرگیجه بنویسد چون روی جلد هم عکس این فیلم را گذاشته بودیم. دوایی گفت یک هفته به من وقت بدهید تا مطلب را بنویسم. یک هفته گذشت و دوایی با یک بسته بزرگ کاغذ سراغمان آمد. گفتم «پرویز ما روی یک مطلب ۴، ۵ صفحهای حساب کرده بودیم. اینکه خیلی زیاده» گفت «من شروع کردم به نوشتن و خلاصه مطلب مفصلی شد. اگه نمیشه کارش نکنید. » دوایی مطلب را گذاشت و رفت. من و منوچهر جوانفر شروع کردیم به خواندن و دیدیم چه مطلب درجه یکی است. دیدیم که هیچ راهی نداریم و اصلا دلمان نمیآید مطلب به این خوبی را کار نکنیم. تصمیم گرفتیم بقیه مطالبی را که درنظر گرفته بودیم برای شماره اول چاپ کنیم کنار بگذاریم. چند تا مطلب از خودم و جوانفر و وجدانی را کنار سیری در سرگیجه گذاشتیم و مجله را فرستادیم چاپخانه. الان خیلیها سراغ آن تک شماره فیلم را میگیرند ولی آن زمان مجله فروش نرفت. ما به واسطه لطفی که علی مرتضوی سر دادن امتیاز صبح امروز کرده بود، توزیع مجله را به او دادیم. ۵ هزار شماره چاپ کردیم که مرتضوی گفت در تهران حدود ۳۰۰ نسخه فروش رفته و فقط خرج کلیشه و کاغذش را درآورده. شهرستان هم که اصلا مجله فروش نرفت و قرار بود برگشتیها را از مرتضوی تحویل بگیریم که هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و کل برگشتیها هم از بین رفت. هزینه چاپ مجله را من و جوانفر دادیم و دیگر امکان درآوردن شماره بعدی را نداشتیم. بچهها هم بابت مطالبشان هیچ پولی نگرفتند که البته بیشتر مجله را دوایی نوشته بود. در واقع دوایی برای مطلب سیری در سرگیجه حقالتحریر نگرفت.
رفت و برگشتهای من به ستاره سینما ادامه پیدا کرد. سردبیر خوشاقبالی بودم چون بهترین نویسندگان و منتقدان با من کار میکردند. پرویز دوایی، کیومرث وجدانی و بقیه رفقا دور هم جمع میشدیم و گروهی که به سینما عشق میورزیدند نقد و مقاله مینوشتند و ترجمه میکردند و خلاصه خوش میگذشت. البته که از راه مطبوعات خرج زندگی در نمیآمد. تا وقتی مجرد بودیم و در خانه پدرمان زندگی میکردیم مشکلی نبود. پول مطبوعات حکم پول توجیبیمان را داشت ولی بعدا نمیشد با سینمایینویسی مخارج زندگی را تامین کرد. ستاره سینما در دهه40 سردبیران زیادی را بهخودش دید. دورهای جمال امید سردبیر شد که به کارش وارد بود و مجله در این دوره با سینمای فارسی هم سازش کرده بود که خب چارهای هم نبود. دورهای بیژن خرسند آمد که مجله را زیادی آوانگارد کرد و گاهی مطالب عجیب و غریبی درمیآورد که اصلا برای خواننده مفهوم نبود. زمانی مجله دست علی عباسی بود که من هم در این دوره مطلب میدادم و در این رفتوآمدها و گرفتاریهای زندگی و نوشتن در فردوسی و سپید و سیاه و روشنفکر و سناریونویسی، استخدام فرهنگ و هنر شدم. هژیر داریوش هم درسش تمامشده و برگشته بود. هژیر، جزو کارگردانهای فرهنگ و هنر بود. روزی هژیر به من گفت بیا یک مجله اساسی دربیاوریم که پر از نقد و مقالههای جدی باشد و تأثیر بگذارد. گفتم امتیاز؟ گفت نگران نباش هنر و سینما را از کاووسی میگیرم. من ارتباطی با کاووسی نداشتم (سر عنوان دکتر با کاووسی اختلاف داشتیم ما میگفتیم سینما دکتر ندارد و هژیر هم در فرانسه تحقیق کرد و گفت چنین چیزی در فرانسه وجود ندارد و خلاصه با کاووسی دعوایمان شد) به هر حال هژیر گفت راضیکردن کاووسی با من و رفت و با او صحبت کرد و کاووسی هم امتیاز هنر و سینما را در اختیار ما گذاشت. من و هژیر شدیم سردبیر و هنر و سینما را درآوردیم که مجله سنگینی هم بود. با هم بودیم و کار میکردیم تا رسیدیم به شماره دهم که شماره نوروزی بود. نظرسنجی گذاشتیم برای انتخاب بهترین فیلم سال که ۲گزینه اصلی هم «پرندگان» هیچکاک و «زندگی شیرین» فللینی بودند. هژیر میخواست زندگی شیرین، اول شود من دوست داشتم پرندگان رأی بیاورد. رفتیم دنبال رأیگرفتن از بچههای دور و بر خودمان از هر کسی هم که توانستیم رأی گرفتیم. حتی از بچههایی که شاید خیلی هم مرتبط با قضیه نبودند. هژیر کار را به جایی کشاند که از کسی رأی گرفت که من گفتم این اصلا کی هست که ازش رأی گرفتی! خلاصه زندگی شیرین، رأی آورد و شد فیلم برگزیده سال. عصبانی شدم و مطلبی نوشتم که شارلاتانیسم بر سینمای اصیل پیروز شد. مقاله در همان شماره چاپ شد. اختلاف من و هژیر هم بالا گرفت و نتیجهاش تعطیلشدن مجله بود.
آخرین دورهای که سردبیر ستاره سینما شدم سال ۴۸ بود که مصادف شد با آمدن «قیصر» و «گاو». ما که سالها از فیلمهای ایرانی بد گفته بودیم و هم سینمای فارسی و هم سینمای روشنفکری مثل «خشت و آیینه» را (که هنوز هم معتقدم فیلم «ژستی» بدی است) کوبیده بودیم، پشت این سینمای تازه درآمدیم و از فیلمهای کیمیایی و مهرجویی دفاع کردیم. اواخر دهه40 با جریانی که بعدا به تأسی از موجنوی سینمای فرانسه، موج نو نامیده شد، گذشت. در این فاصله تعدادی از رفقا هم نقدنویسی را کنار گذاشته بودند. کیومرث وجدانی کمی قبل از ظهور قیصر و گاو از ایران رفت. من و جوانفر هم کمکم از کار مطبوعاتی تماموقت فاصله گرفتیم.
دوایی عزیز تا اوایل دهه50 ماند و از فیلمهای کیمیایی و نادری و بقیه جوانها حمایت کرد که نقشاش در سینمای متفاوت آن دوره غیرقابل انکار است. بعد هم که دوایی مهاجرت کرد و برای همیشه از ایران رفت و من و ریپور هم جذب فیلمسازی شده بودیم و خلاصه جمع پسرعموها (لقبی که به پیروی از منتقدان جوان کایهدو سینما بهخودمان داده بودیم) از هم پاشید.
در دفتر ستاره سینما همیشه بحث و جدل درباره سینما بود و بچهها سر کارگردانهای موردعلاقهشان گاهی با هم دعوا هم میکردند. بهخصوص هژیر داریوش و ماردوک الخاص که یادم هست یکبار سر کارول رید کارشان به کتککاری هم کشید و ما جدایشان کردیم
زندگی شیرین، رأی آورد و شد فیلم برگزیده سال. عصبانی شدم و مطلبی نوشتم که شارلاتانیسم بر سینمای اصیل پیروز شد. مقاله در همان شماره چاپ شد. اختلاف من و هژیر هم بالا گرفت و نتیجهاش تعطیلشدن هنروسینما بود