• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
دو شنبه 20 فروردین 1397
کد مطلب : 11474
+
-

به کجا چنین شتابان

یادداشت
به کجا چنین شتابان

وقتی خبر سرگردانی جوانان ایرانی در بلگراد و صربستان را مرور می‌کنم، یک‌دفعه پرتاب می‌شوم به اواخر دهه70 ؛ جایی که تازه داشتیم وارد بازار کار می‌شدیم. مهارت ما چیزی در حد صفر و حتی زیر صفر بود. در آن روزها، تب تند مهاجرت‌های شغلی به کشورهای حاشیه خلیج‌فارس، آسیای دور شامل ژاپن و کره و حتی اروپا بالا گرفته بود. موسسات زیادی در این زمینه کار می‌کردند. همه مدعی بودند که با یاد گرفتن زبان و مقداری تخصص، می‌توان دست برتر را داشت و وضعیت اقتصادی خوبی برای خود دست و پا کرد.

حتی بعضی از موسسات پا را از این هم فراتر گذاشته بودند و می‌گفتند که جاهایی مثل امارات، قطر و کویت، نیاز به کارگر ساده ساختمانی دارند و ما جوانان بی‌تجربه و سرد و گرم روزگار نچشیده، مدام سعی می‌کردیم بوی دلارهای آخر‌ماه را استشمام کنیم؛‌ بی‌آنکه بیندیشیم کجا داریم می‌رویم و چرا داریم می‌رویم و وقتی که رفتیم، قرار است چه اتفاقی بیفتد.

جدا از این، از همان روزهای دبیرستان، تب تند مهاجرت‌، به جان بخشی از جوانان ما افتاده بود. آنها فکر می‌کردند که این‌جا جای کار نیست و باید رفت. کجا باید رفت؟ می‌گفتند هرکجایی به جز این‌جا. نمی‌دانم چه چیزی باعث شده بود چمن همسایه را سبزتر بپنداریم و مرغ همسایه را غاز ببینیم. عده‌ای از این جوانان، حتی حماقت را به انتها رسانده و شال و کلاه می‌کردند و می‌رفتند. بعدتر خبر می‌رسید که در ترکیه‌اند، در مقدونیه و مرزهای اروپایی گیر کرده‌اند یا دارند کارگری می‌کنند. کجا بود آن بهشتی که برای خودمان ساخته بودیم؟ نمی‌خواهم غولی سیاه از این مهاجرت‌های کور بسازم اما کسی نبود توجیه‌مان کند که آن‌طرف‌ها هم خبری نیست و اگر می‌رویم، شهروند درجه دو خواهیم بود و باید بیشتر کار کنیم تا شرایطی عادی داشته باشیم.

انگار شرایط‌مان درست همانی می‌شد که زلاتان ابراهیموویچ، ستاره فوتبال سوئد، در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود: «رسانه‌های سوئدی مرا تحقیر می‌کنند و با من دشمن‌اند، چون شبیه آنها نیستم. قبل از من تنها یک فوتبالیست 2بار جایزه مرد سال فوتبال سوئد را برده بود و من 11بار ولی چون شبیه آنها نبودم، مرا تحویل نمی‌‌گرفتند. من مجبور بودم 10برابر بقیه کار کنم چون موهایم شبیه آنها نبود، صورت و چشم‌هایم و...» حکایت جوان‌های امروز، حکایت جوانی‌های ماست در دهه 70؛ نمی‌دانند دارند کجا می‌روند، به دروغ ادعا می‌کنند تحت تعقیب هستند. اگر می‌خواهند مهاجرت کنند، چرا راه و چاهش را نمی‌آموزند؟چرا مسئولان، اطلاعات دقیقی به آنها نمی‌دهند؟ چرا کسانی که رفته‌اند و برگشته‌اند و چیزی ندیده‌اند، کاری نمی‌کنند؛ چرا نمی‌گویند خبری نیست و اگر هم خبری باشد، به پشتوانه کار سخت و دنباله‌دار و بی‌وقفه است؟ کسی که در کشور خودش که همه همزبانش بوده‌اند، نتوانسته دستاوردی داشته باشد، در سرزمینی غریبه، چه دستاوردی را انتظار می‌کشد؟ سرگردانی در سرزمین‌های شرقی اروپا بهتر است یا دست به‌کار شدن در همین سرزمین مادری؟ نیت، سیاه جلوه دادن مهاجرت نیست اما آیا این دست مهاجرت‌ها، جز سیاهی پیامدی خواهند داشت؟

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :