• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 7 آبان 1399
کد مطلب : 114163
+
-

پهلوانی که حق نداشت بهترین نباشد

  جواد نصرتی   

تختی، تمام آن چیزی است که جامعه ایران برای یک سوگواری ابدی می‌خواهد؛ قهرمانی که در اوج، همنشین فرودستان بود، در پیروزی به یاد شکست‌خوردگان بود، در دریای یأس امید محرومان بود، در آسمان افتخار زمینی بود و در تنگنای زندگی، آسودگی خاطر مردمانی بود که تنها از او بهترین بودن و کامل‌ترین بودن را می‌خواستند.
او سیاوش پهلوانی است که از دل آتش خصمی که به آن سوق داده شده بود جوانمرگ بیرون آمد. برای خاطره جمعی جامعه‌ای که تنها از تختی دهندگی انتظار داشت، مرگ نابهنگام و مرموز او، پایانی باشکوه از اسطوره‌ای بود که چاره‌ای به جز نابودی نداشت. او در نهایت، به مردمی که تنها از او می‌خواستند و می‌خواستند، چیزی داد که خواهش ابدی‌شان برای یک پایان بی‌نظیر و باشکوه را برآورده کرد.
تختی، بهترین ورزشکاری بود که ایران به‌خود دیده بود اما از او چیزهای بیشتری می‌خواستند. او نیک‌ترین پهلوانی بود که ایران معاصر به چشم خود دیده اما این هم کافی نبود.
مدال‌ها و عنوان‌های تختی، حاصل سال‌ها زندگی حرفه‌ای ورزشی، تمرین‌های سخت و طاقت‌فرسا و ذهنیت برنده او بود اما می‌خواستند که او زندگی حرفه‌ای‌اش را سرافکنده و افتان به پایان برساند.
او مقصودی از زندگی پهلوانانه‌اش نداشت. پهلوان بود چون پهلوانی و دست‌گیری را می‌پسندید و حیا را بر وقاحت ترجیح می‌داد. پهلوانی او بزرگ‌تر از درک زمانه‌اش بود. آنها که بزرگی‌اش را برنمی‌تابیدند به امید خفیف کردن عظمتش، قهرمانی‌اش را نشانه رفتند، بی‌خبر از آنکه بزرگی تختی فراتر از قهرمانی‌هایش بودند.
مردمی هم که تختی هرگز آنها را از یاد نبرد هر روز او را بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌خواستند. او در زمانه‌ای که گنجایش عظمتش را نداشت، قربانی بزرگی خودش شد. او چنان خار چشم و محبوب قلب دیگران بود که آرام‌آرام به سمت آتش رانده شد. همیشه بهترین بودن، همیشه کامل‌ترین بودن، بهای زیادی برای تختی داشت. او از جامعه رانده شد، و در تنهایی به انتها رسید. مرگ او، برای جامعه‌ای که تنها تصویر خودساخته‌اش از تختی را می‌دید، پایان باشکوهی از پهلوانی بود که اجازه نداشت بهترین نباشد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید