پیکر شهید امر به معروف بر دستان مردم قدرشناس تشییع شد
خداحافظی با بسیجی شهید
مردم دستهدسته از راه میرسند. مقابل خانه شهید محمدی پر است از پارچهنوشتههای تسلیت. از صبح زود خیابان را آب و جارو کردهاند. قرار است ضیافتی باشکوه برگزار شود. زنها گلهای سرخ بهدست دارند و مردها عکسهای محمد را. جوانترها سربند زردرنگی بستهاند که رویش نوشته «یامنتقم». همه آمدهاند تا برای آخرینبار با قهرمان شهرشان خداحافظی کنند. با «محمد محمدی، شهید امر به معروف و نهی از منکر».
به گزارش همشهری، در گیرودار کرونا و همه دغدغههای روزمره، این روزها همه درباره شهیدمحمدی صحبت میکنند. جوانی که برای دفاع از شهروندان و احیای فریضه امر به معروف و نهی از منکر، جانش را فدا کرد و نامش تا همیشه ماندگار شد. او که ساکن شرق تهران بود، چند شب قبل وقتی دید چند پسر جوان پس از درگیری با زنی در خیابان فحاشی و قدرتنمایی میکنند نتوانست چشمانش را بر آنچه اتفاق افتاده ببندد. او ابتدا تلاش کرد میانجیگری کند تا درگیری ختم به خیر شود اما تلاشش فایده نداشت. یکی از پسران جوان چاقو کشیده بود و هیچکس جلودارش نبود. محمد میخواست او را آرام کند اما پسر جوان آنقدر خشمگین بود که به سوی وی هم حملهور شد و با ضربه چاقو او را مجروح کرد. وقتی محمد نقش زمین شد، ضارب و همراهانش فرار را به قرار ترجیح دادند تا چند نفر از شهروندان به کمک محمد که دچار خونریزی شده بود بیایند.
با اینکه او دقایقی بعد به بیمارستان منتقل شد، اما شدت جراحاتش بهحدی بود که روی تخت بیمارستان به شهادت رسید و اعضای بدنش به بیماران نیازمند اهدا شد.
صبح روز بعد، خبر شهادت محمد در شهر پیچید. بهجز دوستان و نزدیکانش تقریبا هیچکس او را نمیشناخت اما وقتی همه از کار بزرگی که او انجام داده بود باخبر شدند، اشتیاق پیدا کردند درباره او بیشتر بدانند. بهتدریج آوازه محمد در شهر پیچید و همه درباره او و فداکاریاش صحبت میکردند. با اینکه او به آرزوی دیرینهاش رسیده اما فقدانش برای خانواده و دوستانش سخت و سنگین بود. سن فرزندان محمد خیلی کوچکتر از آن بود که به این زودی با پدرشان وداع کنند. از همان روز شرق تهران و محل زندگی بسیجی شهید را یکسره ماتم فراگرفت. دوستانش و اهل محله، کوچه و خیابان را سیاهپوش کردند. نصب بنرهای تسلیت کمترین کاری بود که دوستان و آشنایان میتوانستند انجام دهند. هیچکس دلش نمیخواست باور کند محمد به این زودی پرواز کرده است، اما آنچه اتفاق افتاده بود واقعیت داشت.
ضیافت باشکوه
از ساعتهای اولیه صبح دیروز خیابان244 استخر، که خانه شهیدمحمدی در آنجا قرار دارد برای وداع با او آماده شده بود. اهالی محله کوچه و خیابان را آب و جارو کرده بودند و نوای مداحی و بوی اسپند همهجا را پر کرده بود. خیلیها خودشان را از صبح خیلی زود به آنجا رسانده بودند و بقیه هم گروه گروه از راه میرسیدند. کسبه محله، به احترام شهید مغازههایشان را تعطیل کرده و روی کرکرههایشان عکس او را نصب کرده بودند. وقتی ساعت به 8 رسید، دیگر مقابل خانه شهید جای سوزن انداختن نبود. نکته مهم اما رعایت پروتکلهای بهداشتی بود. اغلب حاضران از ماسک استفاده کرده بودند و مسئولان برگزاری مراسم بین افرادی که ماسک نداشتند، ماسک توزیع میکردند.
مجری مراسم مدام از بلندگو درخصوص رعایت فاصله اجتماعی تذکر میداد و مردم هم اغلب این موضوع را رعایت میکردند. زنها پیادهرو را پر کرده بودند و با گلهای سرخ در انتظار شهید بودند. مردها با غرور عکس محمد را به دست گرفته بودند که رویش نوشته بود «مدافع ناموس». جوانترها به یاد دوران دفاعمقدس و شهدا سربندهای زردرنگی بسته بودند که رویش «یا منتقم» حک شده بود. همه منتظر بودند و در این مدت آنهایی که با شهید خاطراتی داشتند با دیدن عکسهای او این خاطرات در ذهنشان تداعی میشد.
جای محمد خالی است
مرد جوانی که تا آن موقع به عکس شهید خیره شده بود، ناگهان سرش را پایین انداخت و شانههایش لرزید. او که از دوستان محمد بود، میگوید: «من از بچگی محمد را میشناختم. هیچکس را نمیتوانید پیدا کنید که از او بدی دیده باشد. همیشه سعی میکرد به مردم کمک کند.» او که سرش را به نشانه افسوس تکان میدهد، میگوید: «باورم نمیشود که او را دیگر در محله نمیبینم. از این به بعد جای محمد خیلی خالی است.»
یکی دیگر از حاضران در مراسم، زنی میانسال است که با یک دست چادرش و با دست دیگر عکسی از محمد را گرفته و با نوای مداحی، او هم زمزمه میکند. زن که یکسره اشک میریزد میگوید از دوستان مادر محمد است و از بچگی او را میشناسد. میگوید: «وقتی او بچه بود من به خانهشان میرفتم. هر وقت از مادر محمد سراغ او را میگرفتم یا میگفت مسجد است یا هیئت. او عاشق امامحسین(ع) بود و خودش را وقف اهلبیت کرده بود، آخر هم جانش را در راه اهلبیت فدا کرد.»
زن با گوشه چادر، اشکش را پاک میکند و ادامه میدهد: «مادرش میگفت محمد عاشق شهادت است. هروقت که شهدای مدافع حرم را میآوردند او به حالشان غبطه میخورد، اما بالاخره به آرزویش رسید.»
آخرین وداع
درست در همین لحظهها بود که مجری مراسم شروع به صحبت کرد. او گفت همگی به مهمانی محمد دعوت شدهایم و از خانواده شهدایی که در مراسم حضور پیدا کردهاند، بهخصوص خانواده شهید حدادیان و شهید خلیلی و سایر شهدا قدردانی کرد و در این زمان بود که خودروی حامل شهید محمدی از سمت شرق خیابان وارد شد و دوستان و همرزمانش پیکر او را روی جایگاه قرار دادند.
شور و حال عجیبی در مراسم حاکم شده بود. همه میدانستند که این آخرین وداع با محمد است. ابتدا قاری آیاتی از کلامالله مجید قرائت کرد و در ادامه حجتالاسلام صدیقی، امامجمعه موقت تهران بر پیکر شهید نماز خواند. با شروع نماز، سکوت خیابان را فراگرفت اما در ادامه صدای هقهق نمازگزاران حزن مراسم را بیشتر کرد؛ طوری که حجتالاسلام صدیقی نیز به گریه افتاد. درنهایت با پایان نماز، پیکر شهید روی خودروی ویژه قرار گرفت و شهروندان برای آخرینبار با قهرمان شهرشان وداع کردند.
درخواست محاکمه سریع
از روزی که این حادثه دردناک رخ داد، بازتابها و واکنشها به شهادت بسیجی آمر به معروف هم شروع شد. دیروز نایبرئیس مجلس در واکنش به شهادت مظلومانه او گفت: از مسئولان قوه قضاییه میخواهم هرچه سریعتر این واقعه در محکمه عدالت و انصاف بررسی شود و جنایتگران به مجازات برسند. سیدامیرحسین قاضیزاده هاشمی در جلسه علنی دیروز مجلس شورای اسلامی ادامه داد: نمایندگان مجلس شورای اسلامی بهویژه مجمع استان تهران به خانواده شهیدمحمدی تبریک و تسلیت عرض میکنند. نایبرئیس مجلس شورای اسلامی تأکید کرد: امیدواریم هرچه سریعتر قوه قضاییه و نیروی انتظامی، علل واقعه را برای افکار عمومی روشن کنند و با افراد خاطی و متجاوز برخورد شدیدشود.
مکث
مرد کارهای سخت
«شهید محمدی مرد کارهای سخت بود. با اینکه خیلی زحمتکش بود، اما هیچ ادعایی نداشت و همیشه میخواست در حاشیه و پشتپرده باشد.» اینها را حسن بیات میگوید؛ فرمانده پایگاه بسیج انصارالامام و از دوستان صمیمی شهید امر به معروف. او هنوز هم باورش نمیشود که یکی از بهترین دوستانش را از دست داده است؛ مردی که به گفته او، همیشه در برابر افرادی که قصد داشتند قلدری کنند، میایستاد و در عوض تلاش میکرد در برابر افراد ضعیفتر فروتن باشد و کمکحال آنها. بیات در گفتوگو با همشهری میگوید: سابقه دوستی من و شهید محمدی به دوران نوجوانی برمیگردد. او در خانوادهای کاملا مذهبی و عاشق اهلبیت به دنیا آمده بود و تکپسر خانواده بود. حدودا 11 یا 12ساله بود که رسما به عضویت پایگاه بسیج مسجد محلمان درآمد و از آن زمان دوستی ما بیشتر هم شد. او هم درست مثل 2پسرش که حالا در نوجوانی پدرشان را از دست دادهاند، وقتی نوجوان بود پدرش را از دست داد و از همان موقع شد مرد خانواده.
فرمانده پایگاه بسیج انصارالامام ادامه میدهد: یکی از مهمترین ویژگیهای شهید محمد این بود که اصلا دلش نمیخواست مطرح شود و همیشه در حاشیه بود. مثلا در هیئت، همه کارهای مربوط به آشپزی را انجام میداد؛ یعنی جایی کار میکرد که دیده نمیشد. در ایام محرم از قرارگرفتن در جلوی دسته عزاداری خودداری میکرد و حالا فکر میکنم که این حکمت خدا بود که مرد سختکوشی که هرگز دلش نمیخواست مطرح شود، بعد از شهادتش اینچنین مشهور شد. شاید باورتان نشود، اما همیشه وقتی مادر او را میدیدیم، میگفتیم که چهرهاش شبیه یک مادر شهید است. حتی شنیده بودم که مادرش وقتی به زیارت کربلا رفته بود، دعا کرده بود که اگر قرار است روزی پسرش را از دست بدهد، او شهید شود. در نهایت هم همین اتفاق افتاد و وقتی پیکر شهید محمدی را به بیمارستان بردند و پزشکان گفتند که جانش را از دست داده است، مادرش و همسرش بیآنکه مسئولان بیمارستان چیزی بگویند، خودشان خواستند که هرکدام از اعضای بدن وی قابل اهداست، به بیماران نیازمند اهدا شود.
بیات میگوید: بسیجی آمر به معروف در انجام کارهای جهادی هم فعالیت زیادی داشت. مثلا اگر یک بانی و خیر پیدا میشد و مواداولیه برای تهیه غذای نیازمندان را تهیه میکرد، حتی اگر ساعت 3 بعد از نیمه شب بود، شهید محمدی خودش را میرساند و یکتنه کار آشپزی را انجام میداد. او واقعا مرد کارهای سخت بود. خودش پاسدار بود و بهخاطر شغلش، بدنی ورزیده داشت. شب حادثه هم وقتی این اتفاق افتاد، هیچکدام از ما باور نکردیم که او در این درگیری به شهادت رسیده باشد. حتی شنیدم وقتی همسرش بالای پیکر خونین او حاضر شده بود، گفته بود که منتظر است که محمد بلند شود. اما متأسفانه در آن درگیری نه یک نفر، بلکه چند نفر بودند که وقتی شهید محمدی از آنها خواست که فحاشی نکنند، از پشتسر به پهلوی او چاقو زدند و باعث شهادتش شدند.