میدانی، فکر میکنم ما آدمها، در نوجوانی شبیه ساقههایی با چند برگ هستیم. مادربزرگم ساقههای شکستهی نوجوان را میگذارد توی آب تا ریشه بزنند و قوت بگیرند. میگوید اگر ریشه داشته باشند، هیچچیز نمیتواند نابودشان کند. شاید برگهایشان زرد شوند، اما تا وقتی ریشهشان آب دارد، تسلیم سرما و گرما و خشکیدن و پژمردن نمیشوند و دوباره سبز میشوند و آنقدر ایستادگی میکنند تا روزی درخت شوند.
وقتی من سراغ تو آمدم، شبیه ساقهای بودم که برگهای کوچکم قبل شکفتن داشتند تن به پژمردگی میدادند. برای من و شاید خیلیهای دیگر، تو آب هستی. همان آبی که کمک میکند ساقهها ریشه بزنند و مستقل از هرچیزی به درخت شدن فکر کنند. چیزی که در ریشههای من به یادگار گذاشتی این بود که اگر برگهای وجودم زرد شد و اگر پیش چشمم دل به باد سپرد و رفت، بایستم و منتظر فصل دیگری از زندگیام باشم.
شاید دریایی یا شاید اقیانوس، آرام و بزرگ که سالهاست وجودت را در ساقهها و برگهای نوجوان به یادگار میگذاری. شاید بهخاطر همین است که نوجوانهایی که در تو ریشه دواندهاند، جنسشان فرق میکند. صبورترند و راهشان را استوارتر ادامه میدهند و شاخوبرگ و شکوفههایشان شبیه هیچ درخت دیگری نیست. خود خود خودشانند.
نمیشود تو را فراموش کرد! تو برگ نیستی که دو سه روز مهمان باشی و بروی، تو ریشهای. همانی که ماندگار است، همانی که در سختی میشود به او پناه برد و در خرمی به وجودش افتخارکرد.
باش دوچرخه؛ مثل همیشه، روان، زلال، امیدبخش و آبی. تو تسلیم نمیشوی. ما ایستادن را از تو یاد گرفتهایم. هنوز ساقهها و شاخههای زیادی باید در تو ریشه بزنند، باید خودشان را در تو پیدا کنند.باش دوچرخه؛ باش و قصههای درختهای رنگارنگت را تا سالهای سال برایمان تعریف کن.
قرارما، پنجشنبهها، همانجای همیشگی
زینب محمدیمقانک از شهرقدس
پنج شنبه 1 آبان 1399
کد مطلب :
113823
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/M8W4R
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved