زبان نمایش
بهرام بیضایی با آرش پا به میدان گذاشت
علیاکبر شیروانی
بهرام بیضایی با آرش پا به میدان گذاشت، یکی از همین سالهای دهه40 و از یزدگرد گرفته تا آقای سمساری و روز واقعه را با فارسی پاکیزه ارائه داد. بیضایی نمایشنامه، فیلمنامه، پژوهش، داستاننویسی و کارگردانی را آزمود، اما شهرتش با تئاتر گره خورده است. نمایشنامههای فراوان او هرکدام رنگ و بویی دارند و هرکدام به شیوهای نوشته شدهاند و همه با نثری سالم و استوار. بیضایی با جهان اسطوره خو گرفته بود، سنتهای نمایش ایرانی را میشناخت و همراه شعر و نثر کلاسیک زیسته بود و جمع این سه ماندگاری، نثر و زبانش را ضمانت میکرد. برجستهسازی زبان حماسی که بسیاری منسوب به فردوسی میکنند، اما در آثار کهن فارسی ریشهدار دارد، ممیزه نثر بیضایی است و در این، سرآمد شد. ویژگی نمایشی و ترکیبی زبان فارسی، بهخصوص در آثاری که مضمونی کهن داشتند، جلوه و نمود بارزی در آثار بیضایی مییافت و ادبیات را نیازمند به آثارش تا سالنهای تئاتر و پردههای سینما. «ایشان، مردان، مردان ایران، با دل خود، با دل اندوهبار خود میگویند: ما اینک چه میتوانیم؟ که کمانهامان شکسته، تیرهامان بینشان خورده و بازوهامان سست است. و راست و چنین بود، زیرا که ایشان از جنگ دراز آمده بودند. که جنگ درازشان سخت بود. که تیرانداز از تیر و کماندار از کمان پیدا نبود. و بینشان مردها هزارهزار، از سرزمینهای دور دور آمده بودند؛ از سرزمینی که کمان خوب دارد، یا آنکه کمندهاش سخت تابیده. از آنجا که برش چهارگونه باد میوزد، یا دشتی که درش پرآبترین رود میرود. و چنین، هرکس از هرجا آمده بودند. اما از ایشان -از مردان- هرگز به سرزمین خود بازنگشتند، هیچ! و دلها پراندوه؛ که آسمان تاریک بود. که آسمان خود پیدا نبود. که خورشید گریخته بود. که ماه پنهان شده. که ابر میبارید.»