
مارهای پشمالو!

سیدسروش طباطباییپور:
نام گروه ما «مافیا» است که از حرفهای اول اسمهایمان متینروپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلانخان،یعنی خودم ساخته شده است. این یادداشتها، روزنگاریهایم از ماجراهای من وگروه مافیا در روزهای کروناست.که در دفتر خاطراتم مینویسم؛ باشد که بماند به یادگاربرای آیندگان!
دیوار اعتماد!
دفترم! یاد امتحانهای سال قبل بهخیر! مدرسه آنقدر به بچهها اعتماد داشت که اگر وسط آزمون ریاضی، احتیاج به سرویس بهداشتی پیدا میکردی، بدون گرفتن اجازه، حتی اگر گروهی از بچهها، جلسهی آزمون را هم ترک کرده بودند، میتوانستی از سالن امتحان خارج شوی و بعد از چند دقیقه دوباره بر گردی. نه کسی از مسئولان مدرسه، نگران این بود که پاسخ سؤالها را از بچههای توی حیاط بپرسی و نه کسی از بچهها به خودش اجازه میداد از این فرصت بهدستآمده، سوءاستفاده کند.
خلاصه اعتماد متقابل! هم مدرسه به بچهها اعتماد داشت و هم بچهها به مدرسه! اما در این فضای مجازی گند، همین حداقل اعتماد میان مدرسه و بچهها از بین رفته است. نمونهاش، اولین آزمون آنلاین سال جدید. برای یک آزمون پنج سؤالی، 50 سؤال طراحی شده و بهشکلی کاملاً اتفاقی، سؤالها بین بچهها توزیع شده بود. انگار مدرسه دلش میخواست سؤال هردانشآموز، یا دیگری تا حد امکان متفاوت باشد تا نکند خدای نکرده، بچهها به هم زنگ بزنند و جوابها را با هم چک کنند و چه و چه و چه!ای کرونای بیمزه!
مرغسحر ناله سر کن!
اردلان: بچهها! شجریان رو که فهمیدین. وقتی شنیدم، خیلی دلم گرفت.
متین: البته جزء فیوریتهای من نبود، اما خدایی، صدای دلچسبی داشت.
فرزاد: من از چهچهزدن خوشم نمیآد، اما انتخاب شعرهاش، محشره... مثل «مرغ سحر»، «ز کوی یار»...
احمد: راستی... این مرغ سحر چیه که اینقدر سر زبونها افتاده فرزاد! اگه دم دست داری برام بفرست.
یاور: سال قبل بهخاطر کلاس فارسی، دربارهش کمی تحقیق کردم. شعرش از محمدتقی خان بهاره؛ شعری که اوایل دورهی رضاخان سروده.
احمد: یه چیزهایی از کلاس تاریخ یادمه، دورهی استبداد صغیر! وقتی رضاشاه به مردم زور میگفت و مشروطهرو کلهپا کرد.
یاور: آره احمد. انگار مرغی در قفس گرفتار شده و شاعر، مرغ رو به آوازخواندن و پریدن از قفس تشویق میکنه.
فرزاد: بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ...
یاور: آره دقیقاً... اما بلبل، ناامید بوده و آه و زاری میکرده... و شاعر اون رو تشویق میکنه که با ناله، به جایی نمیرسه.
فرزاد: مرغ بیدل... شرح هجران... مختصر کن...
احمد: فرزاد! از حفظی یا از اینترنت کپی میکنی؟
فرزاد: خخخ...
اردلان: حالا ارتباطش با شجریان چی بوده؟
یاور: انگار یه آهنگسازی به اسم «نیداوود»، برای این تصنیف آهنگ میسازه.
خیلی از قدیمیها هم اون رو خوندن و اجرا کردن. میگن شجریان قبل از اولین اجرای این قطعه، میخواسته از نیداوود دعوت کنه توی کنسرتش شرکت کنه.
اردلان: چه حرکت ورزشی و باحالی! قدردانی از صاحب اثر. خب، بعدش چی میشه؟
فرزاد: هیچی... حتماً نیداوود تو ترافیک گیر میکنه و دیر میرسه!
یاور: دیر نمیرسه... اصلاً نمیرسه!
احمد: چرا واقعاً؟
یاور: دو روز قبل از برگزاری کنسرت استاد، نیداوود به رحمت خدا میره. شجریان هم بهیاد نیداوود، تصنیف مرغ سحر رو در همون کنسرت اجرا میکنه و تماشاچیها هم خیلی حال میکنن.
اردلان: بابای من میگه اگه تو کنسرتهای استاد، مرغ سحر رو نمیخوند،شرکتکنندهها سالن رو روی سرشون میذاشتن.
احمد: بابات دیگه چی میگه؟ انگار عاشق استاد بوده؟
اردلان: آره، اگه کرونا نبود حتماً میرفت مشهد؛ توس، کنار فردوسی! بابا میگه استاد، توی این دنیای بیارزش، دلها و گوشهایی را نوازش داد و رفت. سخن زشت و درشت نگفت و رفت...
فرزاد: دمش گرم... همینکه مردم اینقدر دوسش دارن،معلومه که مرد بزرگیه... خب حالا گوش کنید... مرغ سحر رو تو گروه گذاشتم... گوش بدین و حالش رو ببرین.