• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 24 مهر 1399
کد مطلب : 113227
+
-

رفیق از کودکی تا هنوز شاعر، از پرسه در کوچه‌باغ‌های کدکن با استاد شفیعی کدکنی می‌گوید

همبازی روزهای توت و انگور

همبازی روزهای توت و انگور

نیلوفر ذوالفقاری

می‌خواستیم از خودش بشنویم، روایت روزهای کودکی و نوجوانی‌اش را در زادگاهش در خراسان، جایی که همیشه روحش را به میان باغ‌های سرسبز کشانده و نقش آن در شعرهایش کمرنگ نشده است. اما دیگر همه می‌دانند که شاعر خوشنام و محبوب عصر ما، استاد محمدرضا شفیعی‌کدکنی، اهل مصاحبه و گفت‌وگو نیست و ترجیح می‌دهد بخواند، بنویسد و بسراید. از کوچه‌باغ‌های پردرخت کدکن تا پشت میز و نیمکت‌های کلاس سه‌شنبه‌ها در دانشکده ادبیات، هرجا که ردپایی از استاد شفیعی‌کدکنی مانده، خاطرات فراموش‌نشدنی در ذهن اطرافیانش شکل گرفته است. برای شنیدن بخشی از این خاطره‌ها که به کودکی و زادگاه شاعر مربوط است، سراغ کسی رفته‌ایم که شاید تنها همبازی کودکی او محسوب می‌شود. محمد عبداللهیان، پسرخاله و رفیق از کودکی تا هنوز شاعر است؛ کسی که با او در کوچه‌های کدکن قدم زده، از درخت توت و انگور بالا رفته و همپای کودکانه‌های او بوده تا با هم به نوجوانی و جوانی برسند؛ رفیقی که هرچند حالا سال‌هاست کیلومترها از همبازی کودکی‌اش فاصله دارد، اما هنوز رفاقتش را با همان صمیمیت حفظ کرده است. خاطرات او از روزهای دور و دیرین زادگاه شاعر خواندنی است.

  خانه پرخاطره پدربزرگ
درختان خانه‌باغ پدربزرگ در روستای کدکن، نخستین شاهدان شکل‌گیری رفاقتی هستند که حالا بیش از 70سال از آن می‌گذرد؛ رفاقت بین 2پسرخاله که همبازی روزهای کودکی هم شدند. حافظه محمد عبداللهیان، انگار که تصاویر یک فیلم سینمایی را در ذهنش به عقب برمی‌گرداند، خاطرات روزهای دور را یکی‌یکی به یاد می‌آورد و خودش هم با این یادآوری‌ها غرق لذت می‌شود؛ «ما کمتر از 5سال با هم اختلاف سنی داریم، از زمانی که به یاد دارم با استاد همبازی و همراه بودم. کبوتربازی، آن روزها محبوب بود، روزهایمان را در کوچه‌باغ‌های سرسبز کدکن به بادبادک هواکردن و سوار اسب چوبی شدن می‌گذراندیم. بازی‌های بچه‌های آن زمان با حالا متفاوت بود.» زادگاه شاعر، روستایی که بین نیشابور و تربت‌حیدریه واقع شده، آن روزها شبیه خیلی از روستاهای دیگر، بدون امکانات بود و زندگی در آن سختی‌های خودش را داشت؛ «زندگی در روستا شرایط دشواری داشت، فاصله کدکن با جاده اصلی به 35کیلومتر می‌رسید؛ مسیری که تردد در آن سخت بود. هروقت خانواده استاد از مشهد می‌آمدند، پدرم با اسب یا الاغ تا ابتدای جاده اصلی می‌رفت تا وسایل آنها را بیاورد. برق و آب لوله‌کشی نداشتیم اما سرسبزی، روستایمان را باصفا کرده بود. اهالی کدکن هم خودکفا بودند و همه مایحتاجشان را خودشان تولید می‌کردند؛ از پارچه و لباس گرفته تا محصولات غذایی. تنها چیزهایی که مرحوم پدرم از بیرون می‌خرید، اقلامی مثل کبریت و قند و چای بود.» خانه پدربزرگ جایی است که 2همبازی کودکی، خاطرات خوشی را در آن رقم زده‌اند؛ خانه‌ای که حالا دیگر به شکل سابق وجود ندارد. عبداللهیان می‌گوید: «استاد و خانواده‌اش وقتی به کدکن می‌آمدند، در خانه پدربزرگ مادری ساکن می‌شدند. من هم همه روز را آنجا می‌گذراندم. البته به‌عنوان مهمان به خانه ما هم می‌آمدند، اما خاطرات اصلی ما در آن خانه است؛ خانه‌ای دوطبقه که طاقچه‌ها و دیوارهای طبقه بالای آن پرنقش و نگار بود. اتاقی هم رو به شمال ساخته شده بود که به آن شاه‌نشین می‌گفتند؛ خانه‌ای باصفا با مختصات یک خانه روستایی، با آغل حیوانات و انبار مواد غذایی، حیاط و درختان سرسبز». درخت انگور تنومند خانه پدربزرگ و درخت توت، همبازی‌ها را به طبقه دوم خانه می‌کشانده تا از آنجا میوه بچینند و شادی کودکانه را با شیرینی انگور و توت پیوند بزنند.

  دانه‌های تسبیح خاطرات کودکی
روزهای کودکی استاد شفیعی‌کدکنی و همبازی‌اش در روستا، به همراهی با پدربزرگ سپری می‌شد و قدم زدن از خانه تا باغ تفریح هر روزه آنها بود؛ «در یکی از روزهایی که به طرف جالیز پدربزرگ می‌رفتیم، مار بزرگی سر راهمان قرار گرفت. پدربزرگ سعی می‌کرد مار را دور کند، اما کار سخت و خطرناکی بود. ما هم ترسیده بودیم. به هر ترتیب، خسته و تشنه به جالیز رسیدیم، اما هندوانه‌ها هنوز نرسیده بودند و تشنگی امان ما را بریده بود. وقتی در راه برگشت به قنات کدکن رسیدیم، آنقدر آب خوردیم تا دل‌درد بگیریم! این خاطره‌ای است که هنوز هم با هم به آن می‌خندیم.» آنها خاطراتی از این دست زیاد دارند؛ خاطراتی که گذر سال‌ها، بسیاری از آنها را از ذهنشان پاک کرده، اما با یادآوری یکی از آنها، بقیه خاطرات هم مثل دانه‌های تسبیح پشت سر هم ردیف می‌شوند. عبداللهیان می‌گوید: «یک روز در پرسه‌هایمان به جایی رسیدیم که قارچ‌های زیادی روییده بود، ما هم مقداری قارچ چیدیم و به خانه برگشتیم. بزرگ‌ترها خانه نبودند و ما 2پسرخاله قارچ‌ها را در ماهیتابه سرخ کردیم و به‌نظر خودمان غذای لذیذی درست کردیم، غافل از اینکه قارچ‌ها سمی است و با همان نخستین لقمه هر دو مسموم شدیم. این هم به یکی از خاطرات به‌یادماندنی ما تبدیل شد». پیش از تولد عبداللهیان، دایی آنها در جوانی از دنیا می‌رود، مرگ برادر، 2خواهر را بیشتر از قبل به هم نزدیک می‌کند و همین باعث می‌شود فرزندانشان هم صمیمیتی عمیق با هم پیدا کنند. عبداللهیان می‌گوید: «مادرم تا چشمش به او می‌افتاد می‌گفت سلام آقای کاشف‌الحقایق! این لقبی بود که مادرم به خواهرزاده خود داده بود. اهل شیطنت نبود، اما دوست داشت کارهای خلاقانه انجام دهد؛ کارهایی که شاید الان ساده به‌نظر برسند، اما نشان می‌دهند او از ابتدا به آموختن علاقه داشت. مثلا طبله‌های کوچکی می‌ساختیم و آنها را با نخ‌های چندمتری به هم وصل می‌کردیم، به این ترتیب مثلا تلفن اختراع کرده بودیم! بادبادک‌ها را هم طوری طراحی می‌کردیم که شب‌ها به شکل فانوس در آسمان دیده شوند».

  مسافت، حریف رفاقت نشد
2همبازی کودکی وقتی به جوانی می‌رسند، راه‌های متفاوتی در پیش می‌گیرند، استاد شفیعی‌کدکنی راهی پایتخت می‌شود و عبداللهیان چند‌ماه بعد به سربازی می‌رود، اما این دوری بین آنها فاصله نمی‌اندازد؛ «ارتباط ما با نامه نوشتن ادامه پیدا کرد و قطع نشد. در نامه‌ها گاهی مرا نصیحت می‌کرد، البته نه با دستور. همیشه برایم می‌نوشت که در مقام عمل، زیاد کار کنم، اما در مقام توقع، یا توقعی نداشته باشم و یا کم‌توقع باشم.» به گفته عبداللهیان، استاد خیلی علاقه داشته که پسرخاله خود را هم در فعالیت‌ها با خود همراه کند؛ «من دبیرستانی بودم و او در انجمن‌های ادبی مختلف حضور پیدا می‌کرد. خیلی سعی می‌کرد مرا با خود همراه کند و گاهی حتی شماتتم می‌کرد. می‌گفت تو باید به جای جمع شدن با دوستان در محله، وقتت را در کتابخانه آستان قدس بگذرانی. اما من به آن اندازه که او دوست داشت به این راه علاقه‌مند نشدم.» دوری مسافت و مشغله‌ها باعث نشده که این رفاقت کهنه رنگ ببازد و هنوز هم این دو همبازی کودکی رفت‌وآمدهای منظمی دارند و تلفنی از حال و روز هم باخبر می‌شوند. عبداللهیان معتقد است با وجود همه محبوبیت و شهرتی که استاد شفیعی‌کدکنی به‌دست آورده، اخلاق و برخورد او با رفیقش هیچ تغییری نکرده است؛ «برای او هیچ‌وقت ظاهر موضوعات اهمیت نداشت، همیشه به تنها چیزی که اهمیت می‌داد، دانش و فهمیدن هرچه‌ بیشتر بود. ظاهر موضوعات برایش مهم نبود. مثلا یادم هست روزی در ورودی بازار با هم قرار گذاشته بودیم، از راه آمد و دیدم که لباس یقه‌اسکی ضخیمی پوشیده است، من انتقاد کردم و گفتم که این چه لباسی است، اصلا به تو نمی‌آید! او هم خیلی جدی گفت که من لباس را برای قشنگی آن انتخاب نمی‌کنم، کاربرد آن برایم مهم است. می‌خواهم بگویم او همیشه هرچه داشته، در باطنش بوده و طبیعی است که با چنین باوری، هیچ‌وقت اخلاقش بعد از شهرت و محبوبیت فرقی نکرده است.» در باور همبازی روزهای کودکی، استاد شفیعی‌کدکنی، رفیق سال‌های دور و دیرین، اینگونه تعریف می‌شود؛ «از نگاه من استاد شفیعی‌کدکنی ذهنی عمیق، هوشی سرشار و حافظه‌ای باورنکردنی دارد. در یکی از نامه‌هایش برایم نوشته بود که تا می‌توانی از حافظه‌ات استفاده کن، حافظه مانند چاهی است که هرچه از آن آب بکشی پرتر می‌شود، اما اگر آن را رها کنی، راکد می‌شود.» عبداللهیان که شاید بتوان گفت تنها و نزدیک‌ترین رفیق سال‌های کودکی تا اکنون استاد شفیعی‌کدکنی است، می‌گوید که حرف‌های زیادی برای گفتن از خاطرات مشترکشان دارد؛ خاطراتی که یادآوری آنها هنوز او را از داشتن چنین دوست فرهیخته‌ای غرق لذت می‌کند.

  کتاب خواندن زیر کرسی
برای شاعری که بعدها به خلوت‌گزینی و علاقه بی‌حد و اندازه به مطالعه شناخته می‌شود، روزهای نوجوانی هم در خلوت و دور از معاشرت‌های پرتعداد می‌گذرد. عبداللهیان می‌گوید: «استاد در کدکن رفیقی نداشت، تنها چند نفر از نوجوانان اقوام بودند که استاد با آنها وقت می‌گذراند. دور هم جمع می‌شدیم و استاد شروع می‌کرد به یاد دادن ورزش‌های مخصوص خودش، مثلا راه رفتن روی دست‌ها که انصافا خودش خیلی خوب این کار را انجام می‌داد. شاخه‌های محکم درختان را هم میله بارفیکس فرض می‌کردیم». اینجاست که عمق رفاقت این دو پسرخاله بیشتر از پیش مشخص می‌شود، وقتی که می‌فهمیم استاد چندان اهل رفیق‌بازی و داشتن دوستان متعدد نبوده است؛ «او تک‌فرزند است و من هم برادری ندارم، شاید به همین دلیل با وجود چندسال اختلاف سنی آن‌قدر با هم صمیمی و با هم بزرگ شدیم.» عبداللهیان تا سال ششم ابتدایی در کدکن درس می‌خواند، همان روزهایی که استاد در مشهد درس طلبگی می‌خواند. عبداللهیان می‌گوید: «استاد در همان سن کم، به مکتب استاد ادیب نیشابوری می‌رفت و دروس حوزوی را می‌آموخت. وقتی در روزهای فراغت از درس دوباره با هم وقت می‌گذراندیم، برای یادگرفتن بعضی درس‌های مدرسه اشتیاق نشان می‌داد، مثلا درباره دروس ریاضی و محاسبات سؤالاتی می‌پرسید. من هم با اینکه کوچک‌تر بودم، در حدی که بلد بودم اینها را به او یاد می‌دادم». کتاب خواندن، پررنگ‌ترین ویژگی شاعر در روزهای آغاز نوجوانی بوده است، به طوری که رفیقش می‌گوید هربار او را دیده، حتما کتابی همراه داشته است؛ «یکی از دفعاتی که استاد و پدرش از مشهد به روستا آمده بودند، دیدم که او جعبه‌ای را روی طاقچه گذاشت و رفت. من هم به خیال اینکه این جعبه شیرینی است، منتظر بودم تا بالاخره در آن باز شود. شب شد و خبری از شیرینی نبود، همین که اتاق خلوت شد خودم را به جعبه رساندم و در آن را باز کردم. درجعبه به جای شیرینی، کتابی بود که هرچه تلاش می‌کردم نمی‌توانستم نامش را بخوانم. آن کتاب، المنجد بود.» تصویری که از آن روزها در ذهن عبداللهیان ثبت شده، تصویر استاد است درحالی‌که زیر کرسی خانه پدربزرگ خزیده، آرنجش را زیر سر ستون کرده و کتابی در دست دارد؛ «پدرش از او می‌پرسید رضا درس‌هایت را خوانده‌ای که حالا کتاب دست گرفته‌ای؟ او هم همیشه می‌گفت بله. آن‌قدر باهوش بود که هر درس را یک‌بار می‌خواند کافی بود. به من هم سفارش می‌کرد و می‌گفت در یک کتاب توقف نکن. به سکوت و خلوتی عادت داشت. وقتی پدر و پسر مشغول مطالعه می‌شدند، سکوت، خانه پدربزرگ را پر می‌کرد. من هم کم‌سن بودم و گاهی که حوصله‌ام از این سکوت سر می‌رفت، سروصدایی می‌کردم و اینجا بود که استاد عصبانی می‌شد. هربار از بیرون می‌آمد، جز کتاب، چند مجله که در آن زمان چاپ می‌شد در دست داشت. گاهی شعرهای مجلات را برایمان می‌خواند. نخستین شعری که از او شنیدم، از ملک‌الشعرای بهار بود که در خاطر من مانده است.»

روایت خانواده
شاعری وفادار به زادگاه خود
رضا نقدی، از پژوهشگران تاریخ و اهل خراسان، یکی از اقوام استاد شفیعی‌کدکنی است که معتقد است شکل‌گیری شخصیت این شاعر و جایگاهی که به‌دست آورده، حاصل عوامل مختلفی است؛ «نسل‌ اندر نسل شاعر، از شیوخ و عالمان منطقه بوده‌اند. جد ایشان میرزامحمد شفیعی‌کدکنی، از وزرای شاه‌عباس صفوی بوده که در آن زمان وزارت گیلان، اصفهان و خراسان را برعهده داشته است. در نسل‌های بعدی، پدر استاد، شیخ محمدمیرزای شفیعی‌کدکنی هم از علمای بزرگ خراسان بوده است. در خاندان مادری شاعر، شیخ عبدالرزاق کدکنی پدربزرگ استاد، یکی از شخصیت‌های شناخته‌شده کدکن است. مادر استاد هم از علاقه‌مندان به شعر و ادبیات بوده‌، خودش شعر می‌گفته و مشوق او برای ورود به این راه بوده است.» به اعتقاد نقدی، استعداد شخصی شاعر هم در این راه اهمیت داشته است. او می‌گوید: «البته محیط کدکن هم در شکل‌گیری شخصیت شاعر تأثیر مهمی داشته. کدکن طبیعتی آرام و الهام‌بخش دارد. تاریخ کدکن هم می‌گوید این منطقه مهد عرفان بوده و شخصیت‌های بزرگی در آن درخشیده‌اند، مثل شیخ‌ فریدالدین عطار که شفیعی‌کدکنی هم از او تأثیر پذیرفته است. در سال‌های تحصیل، وجود افرادی مثل ادیب نیشابور باعث شده بعدها جلوه‌هایی از ادبیات عرب در آثار او دیده شود». به اعتقاد نقدی که به‌واسطه تخصصش در پژوهش‌های تاریخی، نگاهی تاریخی به موضوعات دارد، ویژگی‌های فرهنگی نیشابور هم در درخشیدن شفیعی‌کدکنی بی‌تأثیر نبوده است؛ «نیشابور از مراکز بزرگ ادبی و عرفانی بوده، نخستین خانقاه‌ها و مدارس در این شهر ساخته شدند و این فضای فرهنگی در متون و آثار استاد تأثیرگذار بوده است.» او اضافه می‌کند: «در زمان تحصیل در دانشگاه، آشنایی با افرادی مثل غلامحسین یوسفی و بدیع‌الزمان فروزانفر، با سختکوشی و استعداد شاعر گره خورده و از او چنین شخصیتی ساخته است.» نقدی به علاقه و اهتمام جدی شاعر به مطالعه اشاره می‌کند و می‌گوید: «در هر زمان و مکانی، استاد همیشه مشغول مطالعه بوده است، هرگز دست از تحقیق و پژوهش برنداشته و هنوز هم به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهد». نقدی از تعلق خاطر و وفاداری همیشگی شاعر به زادگاهش هم تعریف می‌کند و می‌گوید: «او سفرهای منظمی به خراسان دارد، به آثار باستانی این خطه توجه می‌کند و به زیارت آرامگاه عارفانی مثل بایزید بسطامی یا عطار نیشابوری می‌رود. او علاقه خاصی به انجمن ادبی خراسان و شاعران زادگاه خود دارد و هربار به خراسان می‌آید، دیداری با آنها دارد. زیارت امام‌رضا(ع) هم بخش جدانشدنی این سفرهاست. موقع زیارت انگار از این دنیا جداست و صدای هیچ‌کس را نمی‌شنود. ».

غفلت از وجهه مذهبی شاعر
مصطفی شفیعی‌کدکنی به نسل بعدی عموزاده‌های این خانواده تعلق دارد، اما مگر می‌شود با شاعری چنین فرهیخته و محبوب نسبت داشت و دلبسته باورها و آثار او نبود؟ به اعتقاد مصطفی شفیعی‌کدکنی، در همه این سال‌ها به وجهه مذهبی و نگاه دینی شاعر، کمتر پرداخته شده است. او می‌گوید: «استاد دروس حوزوی را خوانده و پژوهش‌های متعدد دینی و اسلامی داشته است. اما کمتر می‌بینیم که به این دست فعالیت‌های او اشاره شود. خیلی افراد از نگاه روشنفکرانه استاد برای رسیدن به اهداف خود بهره بردند، درحالی‌که اگر به این بُعد از شخصیت او هم اشاره می‌شد، شناخت بهتری شکل می‌گرفت». مصطفی شفیعی‌کدکنی معتقد است با نگاهی به قوت آثاری که در حوزه متون مذهبی و دینی کهن ایران از استاد وجود دارد، پی به باورهای عمیق دینی و آیینی او می‌بریم. او می‌گوید: «بین اشعار شاعر هم، آنهایی که نگاه عارفانه و مذهبی دارند کمتر از بقیه اشعار شنیده شده‌اند، درحالی‌که فعالیت‌های استاد ریشه‌های مذهبی و روشنفکری را با هم دارند. شاید دانشجویان او که از نزدیک با استاد در ارتباط هستند، درباره این بُعد شخصیتی او شناخت بهتری نسبت به بقیه مخاطبان پیدا کرده باشند». شفیعی‌کدکنی از نشانه‌های بیرونی اعتقادات مذهبی شاعر، خاطراتی دارد که به گفته خودش شاید عجیب و غریب به‌نظر نرسند، اما شناخت مخاطب از او را تکمیل می‌کنند؛ «وقتی استاد به کدکن می‌آمد، برای من نظم و سحرخیزی ایشان و تقیدش به خواندن نماز صبح در مسجد جامع، آن هم وقتی خیلی از ما همراهانش در خواب بودیم، قابل توجه بود. چندباری که به همراه افرادی دیگر با استاد راهی زیارت امام‌رضا(ع) شدیم، بعد از بازدید از کتابخانه آستان قدس رضوی، شاهد علاقه او به زیارت در خلوت بودم. هربار از همراهان می‌خواست از هم جدا شوند و در تنهایی به زیارت و دعا و نیایش بپردازند. همیشه هم دنبال مفاتیح‌الجنانی می‌گشت که حتما زیارت جامعه کبیره را داشته باشد تا رو به حرم مطهر آن را بخواند. به گمانم این خلوت‌گزینی خیلی به کمال روحی استاد کمک کرده است.» در میان پژوهش‌های شاعر، به آثار عطار نیشابوری و ابوسعید ابوالخیر پرداخته شده است و مصطفی شفیعی‌کدکنی معتقد است علاقه شاعر به این شخصیت‌ها، گواه نگاه و باور عارفانه اوست. او می‌گوید که تعریف‌کردن از فضایل اخلاقی و ارزشمند استاد شفیعی‌کدکنی می‌تواند ساعت‌ها طول بکشد، اما شاعر محبوب عصر ما اهل تعریف‌کردن از خود و دیده‌شدن نیست، به همین دلیل هم در همه این سال‌ها با رسانه‌ها مصاحبه نکرده است.

بی‌تعلق به دارایی دنیا
روشنک شفیعی‌کدکنی یکی دیگر از اعضای خانواده است که با این نام فامیل پرافتخار و شناخته‌شده زندگی می‌کند و استاد شاعر را در سفرهایش به خراسان دیده و شناخته است. او می‌گوید: «اگر بخواهم استاد شفیعی‌کدکنی را کوتاه توصیف کنم باید بگویم که او بسیار هدفمند، سختکوش، منسجم  و پرهیز کار  است. حاصل کار او ترکیبی است از نبوغ ذاتی اش و سخت کوشی .»  او دیده که شاعر چه عادت‌های روزمره‌ای دارد: «در تمام سال‌ها صبح بسیار زود تقریبا با طلوع خورشید بیدار می‌شود. پس از خواندن نماز و صرف صبحانه، روز کاری را شروع می‌کند. جوان‌تر که بود و توان و حوصله بیشتری داشت، لابه‌لای کار خود پاسخگوی دانشجویان و افرادی که سوالی داشتند هم بود ولیکن چند سالی است که می‌گوید وقت من محدود است، حوصله ام اندک و کار فراوان. باید کارهای ناتمامم را تمام کنم .» یکی دیگر از ویژگی‌های شاعر که به چشم این عموزاده پررنگ آمده، دوری او از پرداختن به فعالیت‌های سیاسی است: «من ایشان را پرهیزکار می دانم چرا که در هیچ دوره‌ای، آلوده میز و پست و عنوانی و حزب و توده ای نشده است. با وجود اینکه استاد سواد و دانش سیاسی بسیار بالایی دارد و دنبال‌کننده بسیار هوشیار مسایل سیاسی است، اما وارد فعالیت‌های سیاسی نشده و وقت خود را صرف پژوهش، تدریس و نوشتن کرده است. آنچه راه را برای این شخصیت روشن نگه می‌دارد، انسانیت و اخلاق است.» دل نبستن به ظواهر دنیا و ثروت‌ها و دارایی‌ها، اخلاق خاص شاعر است که اعضای فامیل آن را به خوبی لمس کرده‌اند. روشنک شفیعی‌کدکنی با تعریف خاطره‌ای در این باره می‌گوید: «سال‌ها پیش استاد در سفر چند روزه‌ای به مشهد آمده بود. حوالی ظهر بود و از دیدار دوستی برمی‌گشتند که از پدرم پرسید مدارک شناسایی همراهت هست؟ پدرم پاسخ مثبت داد، آدرسی را به پدر گفت و وقتی رسیدیم دیدیم که آنجا دفترخانه اسناد رسمی است. گویا مسئولش هم از دوستان دوره تحصیل ایشان بود. از محضردار خواست که وکالتنامه‌ای تام‌الاختیار تنظیم شود و در آن تمام اختیارات در مورد تمام دارایی‌‌های ایشان، به پدرم واگذار شود. دفتردار سعی داشت بندها و حدود اختیاری را که واگذار می‌شد با توضیح بیشتری تفهیم کند. استاد با لبخندی گفت که اندک دانشی دارم و می‌‌دانم چه می‌خواهم. بعد از تنظیم و ثبت، با توجه به شوخی‌های متداول بین پدرم و استاد،پدرم گفت پس با تنظیم این وکالتنامه از این لحظه به بعد  شما دارایی ندارید !؟ استاد در جواب با متانت قلمی را که همیشه همراه خود دارد از جیب درآورد و نشان داد و گفت: من راضی‌ام و شاکر ،همین قلم مرا کفایت کرده و می‌کند . از مال دنیا همین مرا بس .»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید