• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 23 مهر 1399
کد مطلب : 113114
+
-

چیزهایی هست که نمی‌دانی

امپایر به مناسبت 30سالگی رفقای خوب، گفت و گوی قدیمی‌اش با اسکورسیزی را بازنشر کرد

چیزهایی هست که نمی‌دانی


ناهید پیشور ـ مترجم و روزنامه‌نگار



هنری بحار: تا جایی که به یاد دارم امپایر هم مثل سایر رسانه‌های آن زمان (1990)، تحت‌تأثیر فیلم جدید و پرسروصدای خالق «راننده تاکسی» (1976) قرار گرفته بود که در روزهای اوجش نظر همه منتقدین را به‌خود جلب کرد. «رفقای خوب» حماسه‌ای بیوگرافیک-گانگستری بود که با کاراکترهای نمادین، دیالوگ‌های افسانه‌ای و نبوغ تکنیکی اسکورسیزی، به یکی از ماندگارترین فیلم‌های تاریخ سینما تبدیل شد. در ادامه، گفت‌وگوی مفصل امپایر کلاسیک را درباره چگونگی خلق این اثر می‌خوانید که نخستین‌بار در نوامبر 1990 در نشریه شماره 17 امپایر به چاپ رسیده است.
«ساعت 3.5 نیمه شب یکی از شنبه‌های اکتبر 1963 بود که من و نزدیک‌ترین دوستم جو، در ماشین نشسته بودیم و گپ می‌زدیم. مردی که در تاریکی شب نمی‌شد چهره‌اش را تشخیص داد، از داخل اتومبیلش ما را می‌پایید. اصلا حس خوبی نداشتیم. رفتیم سمتش و از او خواستیم ما را تا خیابان الیزابت راهنمایی کند. او یک پلیس (پاسبان) بود، اما نه حین خدمت. به همین‌خاطر دست به اسلحه بودنش ما را بیشتر نسبت به او حساس و بی‌اعتماد می‌کرد. رفتار بعدی‌اش نشان داد که تازه با ما بهتر از بقیه برخورد کرده. کمی پایین‌تر جلوی درِ بلوک A، یک اتومبیل مشکی‌رنگ براق درست وسط خیابان پارک بود و چند جوان در آن با هم صحبت می‌کردند. پلیس (پاسبان) مشکوک جلو رفت و معلوم بود سین‌جیمشان می‌کند. بحثشان که بالا گرفت، معلوم شد می‌خواهد سر پلیس (پاسبان) بودنش با آنها معامله کند... . مرد داخل اتومبیل هم فریاد می‌زد که من از اینجا تکان نمی‌خورم، چون دارم صحبت می‌کنم و اصلا چرا باید به تو پاسخگو باشم؟! آقای پلیس (پاسبان) اسلحه کشید و گفت: من پلیسم و می‌گویم باید ازاینجا بروید. و آن مرد آرام گفت: پس قرار است اسلحه بکشیم... . من و جو که روی صندلی عقب نشسته بودیم، در چشم به‌هم‌زدنی شاهد یکی از خشن‌ترین وسترن‌های آن سال‌ها بودیم و بخت با ما یار بود که از میان آن گلوله باران جان سالم به‌در بردیم... . می‌خواهم بگویم که چطور گردنکشی یک آدم احمق می‌تواند به فاجعه تبدیل شود و هر کدام از ما اگر در چنین معرکه‌ای گرفتار شویم، چه حسی پیدا می‌کنیم و باید فریاد بزنیم که به‌خدا فقط می‌خواهم به خانه‌ام بروم...، من به هیچ‌کس کاری ندارم.»
این حادثه را مارتین اسکورسیزی چهل‌وهشت‌ساله که چهاردهمین فیلم بلندش،‌ حماسه رفقای خوب را روی پرده دارد، به یاد می‌آورد. منتقدین متفق‌القول فیلم او را تحسین کردند و آن را با «گاو خشمگین»، انتخاب قاطع‌شان به‌عنوان بهترین فیلم دهه80میلادی، مقایسه کردند و بحثشان بر سر این بود که آیا رفقای خوب فقط یک فیلم خوب است یا از گاو خشمگین بهتر؟ 
گفت‌وگو با اسکورسیزی تجربه‌ای منحصربه‌فرد و تکرار نشدنی است. مردی با جثه کوچک، چشمانی نافذ و کمی ژولیده که غرق در دنیای خودش، با افکار و دغدغه‌هایش تنهاست. وقتی از او سؤال می‌پرسی، مسلسل وار شما را با کلمات و ایده‌های جدیدی که ذهنش را مشغول کرده، بهت زده می‌کند. در صحبت‌هایش از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و از هر دری سخنی می‌گوید. از صحبت درباره فیلمسازهای مختلف (خودش را به‌جای جان کاساوتیس جا می‌زند) گرفته تا فیلم‌های خودش و دیگران (از «چشم چران» (1960)، فیلم مایک پاول درباره فیلمسازان)، از ریش‌اش که به تازگی اصلاح کرده («و اینکه توانسته بعد از 16سال نصف دیگر صورتش را هم ببیند»)، از محله ایتالیای کوچک در نیویورک (از «یک نگرش کاملا متفاوت» و اینکه زندگی به‌مراتب مهم‌تر از قرارهای ملاقات است) و البته در نهایت به فیلم بازمی‌گردد («هر کار جدید یک تلنگر است... . هر بار که می‌خواهی فیلم جدیدی را شروع کنی، تازه می‌فهمی چقدر موضوع هست که هنوز درباره‌شان چیزی نمی‌دانی... و این یک حقیقت تلخ و فاجعه‌بار است...»). 
  «سبک منحصربه‌فرد در این فیلم مرا هیجانزده و سرگرم می‌کرد و البته حس تازه وارد شدن به یک دنیای زیرزمینی... . می‌خواستم در تمام شیوه‌های رایج فیلمبرداری سنت‌شکنی کنم. هیل وارد می‌شود، می‌نشیند و بعد ادامه ماجرا... . و اما ادامه ماجرا را چطور تصویر کنیم؟ می‌شود به شکلی تأثیرگذار روی صداگذاری کار کرد و بعد از روی این صحنه پرید، نه شانسی. نماها با برنامه گرفته و طراحی می‌شوند و می‌دانم کجاها باید کات بدهم که آن اتفاق مدنظر من از دل سکانس گرفته‌شده دربیاید و کار جذاب‌تر شود».
  اسکورسیزی فیلمساز صاحب سبکی است و استاد درآمیختن چند ژانر در یک اثر. آثار او چه از لحاظ صوری و چه مضمونی، سر و گردنی بالاتر از فیلم‌های دیگران است. او جسورانه با زیرپا گذاشتن روش‌های کلاسیک روایی، فیلم‌های زیادی درباره گانگسترها و زندگی طبقه‌های فرودست ساخته که عمیقا در گذشته آمریکا و‌هالیوود ریشه دارند. «خیابان‌های پایین شهر» (1973)، راننده تاکسی (1976)، گاو خشمگین (1986) و «رنگ پول»(1986) نمونه‌هایی از ماجراجویی‌های او در تاریخچه پرفراز و نشیب آمریکاست که به وسیله آنها معناها و هدف‌های بزرگ‌تری را دنبال و تنش‌های ایدئولوژیک عمیق فرهنگ آمریکایی را دراماتیزه می‌کند. البته او همواره تأکید داشته که به‌عنوان یک فیلمساز ایتالیایی-آمریکایی فیلمی درباره مافیا یا رفقای خوب نمی‌سازد، مگر آنکه خود آن افراد حقیقی تمایل داشته باشند رسما شناخته شوند... «می دانم، رفقای خوب کمی متفاوت است. وقتی من کتاب را خواندم و شروع به نوشتن سناریو با نیکولاس پیلگی کردم، تمام سعی‌ام بر این بود به فیلمنامه ساختاری بدهیم که یک فیلم جذاب و هیجان‌انگیز از آن در بیاید. اگر درباره همه‌‌چیز مطمئن نبودم، قطعا آن را نمی‌ساختم. این کار حماسه‌ای‌ است که 25سال از فضای مافیایی نیویورک-از سال 1995تا 1980- را پوشش می‌دهد.»
«هنری هیل آینه تمام‌نمای جامعه آمریکاست. سبک زندگی‌اش نشانگر زمانه است؛ اوایل دهه 60. دوربین روی هنری می‌ایستد و درحالی‌که او لباس ابریشمینش را به تن دارد، منتظر شام است و «استارداست» گوش می‌دهد. جوان است و جاه‌طلب و می‌خواهد دنیا را فتح کند. ما به دنیای آن روزهای آمریکا وارد می‌شویم و در آن گشتی می‌زنیم، می‌رسیم به اواخر دهه‌های 60 و 70 و یأس و سرخوردگی مافیایی که دنیا را از آن خود می‌دانست.»
  در حقیقت اسکورسیزی در پی آن است که فیلمش را چیزی بیش از نسخه مدرن «سیر و سلوک زائر» اثر جان بانیان نشان دهد. در این‌باره می‌گوید: «فیلم درباره انسانی کاملا بی‌گناه است که رفته‌رفته در باتلاق جرم و جنایت فرومی‌رود و البته به طرق مختلف هزینه‌اش را هم می‌پردازد- اما دریافت و تحلیل آن به‌عهده تماشاگر گذاشته می‌شود».
هر قدر هم که اسکورسیزی نخواهد فیلمش را مستقیما به زندگی تبهکاران ربط دهد، جزئیات و همذات‌پنداری با شخصیت‌هایش نشان می‌دهد که با زندگی واقعی رفقای خوب بیگانه نیست. جز خاطره‌ای که ابتدای گفت‌وگو از تجربه دلخراش‌اش مطرح کردیم، او خاطرات و تجربیات زیادی از دوران کودکی خود و زندگی با این افراد دارد. انگار هنوز خاطرات زندگی در محله افسانه‌ای ایتالیای کوچک در نیویورک، در ذهنش جان دارند. می‌گوید: همیشه جزئیات زندگی روزمره در آنجا بیشتر از هر چیز برایم جذاب بوده است. غذاها، لباس‌ها، کلوپ‌های شبانه، چیدمان خانه‌ها، همسران، فرزندان و همه جزئیات زندگی آنها و اینکه چطور بین آن همه جرم و بداخلاقی، زندگی‌شان با این قوانین پذیرفته‌شده شکل گرفته بود و همه‌‌چیز روز‌ به ‌روز، ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه خوب پیش می‌رفت».
او حتی خاطره روشنی از پیک‌نیک رفتن در دوران کودکی‌اش را به یاد می‌آورد؛ «چند نفر از گانگسترها کنار رستوران ایستاده بودند، صحبت می‌کردند و سوسیس و پپرونی می‌خوردند و بچه‌ها مثل همیشه دور و برشان می‌پلکیدند تا اگر ته‌مانده‌ای از سوسیس‌ها نصیبشان شد، برای پدرشان ببرند. چند سال گذشت تا فهمیدم که اینها یک‌جور دورهمی خانوادگی نبوده، آنها داشتند کارشان را انجام می‌دادند... . ما آن وقت‌ها نمی‌فهمیدیم، چون همه شبیه عموهایمان بودند.»
اسکورسیزی در محله کوئینز نیویورک سیتی به دنیا آمده بود. پدر و مادرش از مهاجران سیسیلی‌تبار بودند. او و خانواده‌اش به محله ایتالیایی‌نشین‌ها در خیابان الیزابت در قلب منهتن نقل مکان کردند...؛ «پدرم یک‌جورایی ورشکسته شده بود و چون می‌خواستیم به خانه مادربزرگم برویم، نصف اسباب و اثاثیه‌مان را فروختیم. آنجا 3اتاق داشت؛ یکی برای پدربزرگ و مادربزرگ، یکی برای پدر و مادرم و یکی هم برای من و برادرم. 6‌ماه آنجا زندگی کردیم تا پدرم توانست یک خانه مستقل برایمان دست و پا کند.»
«ما و سیسیلی‌هایی که از شهرهای بسیار کوچک به آنجا مهاجرت کرده بودند، در ایتالیای کوچک بودیم و محله چینی‌ها در خیابان کانال هم به ما نزدیک بود... پدربزرگ من هم که از پولیتزی جنروسا آمده بود، با دوستان و آشنایانش که از پولیتزی آمده بودند، در یک ساختمان در خیابان الیزابت ساکن شدند. اما محله کوچک ما برخلاف محله‌های دیگر قوانین و شرایط خاص خودش را داشت... . شرایط جغرافیایی، اجتماعی و سیاسی و برخی به مزاح آن را یک ایالت کوچک خودمختار می‌نامیدند».
  سال‌ها بعد وقتی او با ایزابلا روسلینی ازدواج کرد، به ایتالیا بازگشت و مدتی را با او در رم زندگی کرد. درباره آن روزها می‌گوید: «من آن سبک زندگی را دوست داشتم. همه‌‌چیز را راحت گرفتن و با یک روال مشخص زندگی کردن، اما چیزی که در مدت زندگی با ایزابلا در رم مرا به‌خود آورد، این بود که من آمریکایی هستم».
  اسکورسیزی در زمان کودکی آسم داشت و 3-2روز پشت سر هم در بستر مانده بود. او از روی تختش بیرون را نگاه می‌کرد و نقاشی‌هایی می‌کشید که نخستین استوری‌بورد‌ها (تابلوهای داستانی)ی او بودند و حکایت از علاقه او به داستان‌پردازی و تصویرگری داشتند...
مارتین ابتدا می‌خواست کشیش شود و حتی به دانشگاه مذهبی یسوعیون برود، اما به پشتوانه مادری که عاشق سینما بود، خیلی زود سینمایی شد. نخستین فیلمی که دید «جدال در آفتاب» (1946) به کارگردانی کینگ ویدور بود؛ «پایان فیلم آن‌قدر ترسناک بود که من وحشت‌زده زیر صندلی پنهان شده بودم، اما از تماشایش دل نمی‌کندم. خورشید می‌درخشید و جنیفر جونز به گریگوری پک شلیک کرد- آنها به‌قدری به هم علاقه داشتند که ترجیح دادند همدیگر را بکشند. جونز هنرمندانه روی پرده می‌درخشید و ایده‌آل من برای زندگی عاشقانه‌ام تا امروز بوده است. جدال در آفتاب از ممنوعه‌های آن زمان بود، چون کلیسای کاتولیک آن را محکوم کرده بود. «معجزه» روبرتو روسلینی را خوب نفهمیدم. شاید چون فقط 8سالم بود، موضوع جنجالی‌اش را درک نمی‌کردم. باید اعتراف کنم که از «ماه آبی است» (1953) اثر اوتو پرمینگر هم خوب سردرنیاوردم، اما چیزی که حالم را خوب می‌کرد این بود که تماشای فیلمی را از دست نداده باشم. «بیبی دال» اثر الیا کازان هم از دیگر فیلم‌های محکوم‌شده در سال1956 بود. باور می‌کنید که من این فیلم را نخستین‌بار اواسط دهه80 دیدم؟!» مارتین در آن سال‌ها دچار تناقض شده بود؛ تضاد میان علاقه‌اش به مذهب و سینما. او برای حل این کشمکش درونی با کشیش کلیسا مشورت کرد؛ «وقتی برای اعتراف نزد کشیش رفته بودم، اقرار کردم که «لبخندهای یک شب تابستانی» (1955) اثر اینگمار برگمان را دیده‌ام و البته مشکل خاصی در آن ندیده‌ام. کشیش به من گفت: به همه نگاه کن. ما نمی‌توانیم اجازه چنین کارهایی را بدهیم. می‌خواهی این کار را انتخاب کنی؟! دور و برت را نگاه کن، ببین چند نفر از محله اوور ایست ساید در نیویورک این فیلم را دیده‌اند؟»
رفته‌رفته پایبندی اسکورسیزی به آموزه‌های افراطی کلیسای کاتولیک کمتر و کمتر شد؛ «زندگی در خیابان‌های اطراف عمارت کلیسا جالب نبود، چراکه هر روز به چشم می‌دیدم هر کس در طول هفته هر کاری دلش می‌خواست انجام می‌داد و یکشنبه‌ها با یک اعتراف همه‌‌چیز درست می‌شد. به محض اینکه از کلیسا خارج می‌شدند، روز از نو روزی از نو... . نمی‌توانستم درک کنم که چگونه یک کشیش توقع دارد یک مسیحی بدون باور و اعتقاد قلبی نصیحت چند دقیقه‌ای او را در دنیای واقعی پیاده کند. واقعیت ماجرا زمین تا آسمان فرق داشت.»
البته ریاکاری برخی مقدس‌مآب‌ها، تردیدی در باور و ایمان مارتین ایجاد نکرد و آثار عمیق آن در برخی نماها، دیالوگ‌ها و شخصیت‌پردازی‌های فیلم‌های او دیده می‌شد. البته خودش هم این موضوع را تصدیق می‌کند؛ «وقتی من «آخرین وسوسه مسیح» (1998) را ساختم، به‌نظرم کاری شبیه عبادت بود...، همانطور که در قرن‌های گذشته، خدا محور اصلی آثار آهنگسازان زیادی بود. فیلمسازی چیزی شبیه به آیین مذهبی است: شروع (درود)، حرکت (عمل) و کات (پایان)! مجبوری یک نوع سختگیری مذهبی داشته باشی، کندوکاو کنی و جلو بروی تا بتوانی بمانی. پدرم می‌گوید مارتی، هر فیلم جدید بدترین تجربه زندگی است. و البته حق با اوست. جادوی خاصی در این فیلم وجود دارد...، اما باید درگیرش شوید تا آن را دریابید.»
  اسکورسیزی علاوه بر رفقای خوب، کارهای جدیدی در مقام تهیه‌کننده آغاز کرد؛ «کلاهبرداران» (1990) اثر اقتباسی استیون فریزر از رمان جیم تامپسون و «مد داگ و گلوری» (1993) کمدی-درام جان مک ناتن در ژانر جنایی. مک ناتن هم فیلمساز بی‌نام و نشانی بود که با نخستین فیلمش، «هنری: تصویر یک قاتل زنجیره‌ای» به چشم اسکورسیزی آمد. او می‌گفت: «آنقدر تحت‌تأثیر هنری قرار گرفته بودم که شب‌ها با تلویزیون روشن می‌خوابیدم». او در سال 1993 «تنگه وحشت» را ساخت که در حقیقت بازسازی تریلر روانشناسانه جی لی تامپسون در سال 1962 بود و پس از آن مستندش درباره جورجیو آرمانی مشهور ایتالیایی، طراح لباس رفقای خوب که تأثیر بسزایی در شبیه‌سازی‌ فضای مدنظر فیلمساز به بحث روز تبدیل شد.
  این ماجرای اسکورسیزی است، پسر بچه‌ای از خیابان‌های پایین شهر نیویورک که به اعتراف بسیاری از منتقدان از نوابغ تاریخ سینماست؛ مردی که وقتی در حال بازنویسی سناریوی گاو خشمگین است، پیامی از مایکل چاپمن (مدیر فیلمبرداری) دریافت می‌کند. پیام حاوی نقل‌قولی از یکی از فیلم‌های مورد علاقه اسکورسیزی («چشم چرانی» 1960) است که «حال سینما و فیلمسازی خوب نیست» و اسکورسیزی پاسخ می‌دهد: «شاید نباشد، ولی چه‌کسی اهمیت می‌دهد؟!» 
  امپایر-18سپتامبر 2020



 مکث
شاهکاری مردسالارانه

چند هفته پیش در آستانه 30سالگی «رفقای خوب» در اکتبر امسال، این فیلم یکباره به سوژه جنجالی توییتر تبدیل شد. جرقه آن توییت یکی از کاربرانی بود که فیلم اسکورسیزی را نپسندیده بود. دانا دونلی توییت کرده بود: «چرا با هرکس که می‌خواهی آشنا شوی، باید اول درباره 101فیلم برتر سینما نظر بدهی و بحث کنی؟!! می‌دانید چند نفر به اسم مت با من یک ساعت درباره «رفقای خوب» صحبت کرده‌اند؟!» و سیل پاسخ‌های متفاوت به او سرازیر شد؛ حالا نظرت درباره فیلم چیست؟ یا دیگر با مت‌ها آشنا نشو و... و نظرات جالبی با هشتگ‌های مختلف مثل/ نه به مردسالاری میان کاربران دست‌به‌دست شدند.
خود دونلی «رفقای خوب» را یکی از مردانه‌ترین فیلم‌های اسکورسیزی خوانده و معتقد است که به‌دلیل شهرت فیلمساز و تحسین منتقدین کسی جرأت مطرح کردن نظرات انتقادی به آن را ندارد. این فیلم به قدری مردانه است که کیل اسمیت، منتقد نیویورک پست در مطلبی با تیتر درشت ادعا کرد که «زنان نمی‌توانند رفقای خوب را بفهمند چون یک فانتزی مردانه است و به جای جذابیت‌های استخرهای رنگارنگ، مردان قوی و دست به اسلحه دارد.» البته یکی از هواداران فیلم گفته این بحث و جدل کاملا بی‌اساس است و شاید فضای فیلم مردانه باشد اما در مجموع نگاه آن انسانی است و کارگردان هیچ نگاه جنسیت‌زده‌ای ندارد. اتفاقا زنان خیلی هم خوب ارتباط برقرار کرده‌اند و با اشتیاق درباره آن اظهارنظر می‌کنند. اما کاربر دیگری با نقل دیالوگ هنری هیل در ابتدای فیلم، «تا جایی که به یاد دارم، همیشه می‌خواستم یک گانگستر باشم» نوشته که اسکورسیزی این همه ویژگی خوب فیلمش را با بی‌رحمی ظریف مردسالارانه‌اش تحت‌الشعاع قرار‌داده‌است.
بحث‌ها در فضای مجازی زیاد است اما نکته قابل‌تامل تنوع در نگاه‌هاست؛ اینکه کامنت‌های منتشر شده برآمده از نظرات نسل نوی سینمادوست است که با نگاه تازه به فیلم‌های 3دهه پیش، منتقدین را نیز به تامل دوباره در این شاهکار اسکورسیزی واداشته‌اند و این سؤال را مطرح کرده‌اند که چرا درام گانگستری «رفقای خوب» به‌عنوان یک محصول فرهنگی 3دهه است تحسین می‌شود، اما نگاه دقیق‌تر به روابط و مناسبات کاراکترها نشان از منیت بی‌رحمانه مردانی دارد که در محوریت قصه و دنیای اسکورسیزی قرار دارند. البته در این میانه بحث‌ها و نقد‌های زیادی از سوی تماشاگران، صاحب‌نظران و منتقدین مطرح شده که سعی دارند یکدیگر را مجاب کنند.
  گاردین - 21سپتامبر 2020


 

این خبر را به اشتراک بگذارید