چه رفتارهایی از رانندگان در تهران با اعصاب ما بازی میکند؟
روایتهای تلخ از پشت فرمان
شبنم مجیدی ـ روزنامهنگار
شبیه یک قانون نانوشته انگار که همه رانندگان تهرانی باید مثل هم رفتار کنند تا به بقا در این شهر دیوانهکننده ادامه دهند. یک تحقیق دانشگاهی چند سال پیش درباره تخلفات رانندگی تهرانیها انجام شد. در طول یک سال 3میلیون و 820هزار تخلف ثبت شده بود. نبستن کمربند ایمنی معمولترین خلاف رانندگی تهرانیها بود. بعد از آن، رعایت نکردن فاصله با ماشین جلویی، نداشتن کلاه ایمنی برای موتورسیکلترانها، صحبت با تلفن همراه هنگام رانندگی، سبقت غیرمجاز، سرعت غیرمجاز، رانندگی نکردن بین خطوط، دائماً از یک طرف ترافیک به طرف دیگر رفتن، انحراف از سمت چپ و تغییر مسیر بدون راهنما، شایعترین تخلفات تهرانیها موقع رانندگی بود. البته که کار آکادمیک حتما خیلی چیزهای غیررسمیتر را از قلم انداخته و دیگر به دنده عقب در خیابان، ورود ممنوع رفتن، از لاین دهم در آخرین لحظه و از جلوی همه ماشینها پیچیدن داخل خروجی، پارک دوبله و سوبله، از هر سوراخ و راه باریکی در ترافیک جلو رفتن و بوق زدن، بوق زدن و بوق زدن را دیگر داخل محاسبات خود نیاورده است. این فهرست از رانندگی روی مخ در تهران بازهم میتواند ادامه پیدا کند و حتماً همهمان تجربیات تلخ و ناخوشی را از این طرز راندن تهرانیها به یاد داریم. از چند نفر از روزنامهنویسها خواستیم تا تجربیات خودشان را درباره روی مخترینهای رانندگی در تهران با ما درمیان بگذارند.
پندار خوب، گفتاربد، کردار زشت
ج. س. مجیدی ـ روزنامهنگار
میگویند پیشینه زندگی در تهران به دوران نوسنگی برمیگردد، اما بهنظر میرسد شیوه رانندگی در این شهر از آن هم قدیمیتر و مثل شیوه شکار انسانهای ماقبل تاریخ است؛ بیملاحظه، پرخطر، پردلهره و در کمال بیرحمی.
تصور عموم مردم بر این اصل استوار است که رانندگی بهعنوان یک مهارت اکتسابی فنی و حرفهای، مانند دیگر فنون متداول آموختنی، دارای مجموعهای از قواعد، قوانین و مقررات خشک و بیروح است که با فراگرفتن آنها و دریافت گواهینامه و «تصدیق» ذیربط، صدق و درستی و راستی داوطلبان دریافت این تصدیقنامه تأیید شده و... تمام.
اما، به واقع، این مهارتآموزی بخش «لازم» از اصول رانندگی است و نه «کافی». در حقیقت باید به آموزشهای فنی رانندگی یک الحاقیه فرهنگی هم الصاق کنیم که بهخوبی در چارچوب اصول اخلاق حرفهای و رفتاری قابل تبیین و اجرا باشد.
با این پیشفرض، رانندگی در ترافیک دوست داشتنی تهران را میتوان به لحاظ اخلاقی و رفتاری از سه منظر پندار، گفتار و کردار رانندگان به بررسی و تحلیل نشست.
تقریباً امکان ندارد در تهران رانندهای را پیدا کنید که از رانندگی بیعیب و نقص خود و رانندگی به دور از فرهنگ و ناشیانه دیگران لاف نزند. کافی است با یکی از آنها - زن و مرد هم تفاوت ندارد – همکلام شوید؛ با چنان اندیشههای بلند و تفکرات عمیقی در زمینه فرهنگ، اخلاق و رفتار رانندگی روبهرو میشوید که حیران و انگشت به دهان میمانید و به پندار نیک و خوب او در این زمینه درود میفرستید. تقریباً هیچ رانندهای – دستکم در تهران– نیست که معلم ترویج تفکر خوب و پسندیده «ضرورت حفظ و توسعه اصول اخلاق حرفهای و رفتاری رانندگی» نباشد.
با این حال و بهرغم این پندار خوب، تقریبا کمتر رانندهای را خواهید یافت که حتی بخشی کوچک از این همه تفکرات فرهنگی و اخلاقی والای خود را هنگام رانندگی بر زبان نیز جاری سازد. به همینخاطر اغلب آنان، هنگام نشستن داخل آن قوطی فلزی چهار چرخ، چه تنها باشند -یا شوربختانه- چه حتی سرنشین داشته باشند، در شرایط متفاوت، از تخلف تغییر مسیر ناگهانی خودرو جلویی گرفته تا رعایت قانونی ایستادن خودرو جلویی پشت چراغ زرد راهنمایی و رانندگی، با نثار معمولا ناسزاهایی آشکار یا زیرلبی و زمزمهوار، کلام و گفتار به بدی میگشایند!
از آن پندار خوب رانندگان، زایش این گفتارهای بد تأسف انگیز است؛ اما اعجابآور و حیرتانگیزتر، بروز و ظهور کردار و رفتاری غیرقابل فهم هنگام رانندگی برخی از همان نیک اندیشانی است که همواره از جزئیات فرهنگ، اخلاق و رفتار رانندگی و ضرورت بسط و توسعه آن در جامعه دم میزنند! کردار زشت این رانندگان همیشه ناصح را میتوان تقریبا هر روز در خیابانها و بزرگراههای این شهر 750کیلومترمربعی مشاهده کرد، از لایی کشیدن و سرعت غیرمجاز و پارک دوبل گرفته تا عدمرعایت حق تقدم و اذیت بانوان راننده و... .
برای رفع معضل یادشده هم چارهای نیست به جزآسیبشناسی دقیق دلایل ریشهای پدید آمدن این نوع طرز تفکرخوب، گفتار بد و کردار زشت که شوربختانه نهتنها به فرهنگ رانندگی ایرانیان رسوخ پیدا کرده، بلکه در بسیاری دیگر از شقوق زندگی شهری امروزین ما نیز نفوذ کرده است. بنابراین، برطرف کردن این معضل نیز مانند بسیاری دیگر از مشکلات مملکت، بیتردید در گرو آموزش اصولی اخلاق و رفتار رانندگی از سنین کودکی و در خانه و مدارس است و شاید، در کوتاهمدت، تدوین یک الحاقیه فرهنگی به قوانین و مقررات و امتحانات رانندگی، شاید!
خوش شانسیم که هر روز نمی میریم
افشین امیرشاهی ـ روزنامهنگار
بوق بوق بوق، درتمام مدت دستش روی بوق بود. از چپ به راست میرفت و از راست بهچپ. حتی یک لحظه بین دو خط حرکت نمیکرد. اما دستش را از روی بوق هم برنمیداشت. حتی موقعی که نه سبقتی درکار بود و نه ترافیکی و نه هیچچیز دیگری. عقب نشسته بودم. جلوترکه رفتیم وارد یک خیابان خلوت شدیم. گفتم آقا الان که فقط خود شما هستی و خودت، پس بوق برای چی؟ سرش را به عقب برگرداند و در همان حالت یک بوق زد و گفت: از بس همه بد راه میبرند مهندس.
لایی پشت لایی. لایی کشیدن خودروها را زیاد دیده بودم. اما این لایی کشیدن از آن لایی کشیدنها نبود. بیکلهتر و خطرناکتر، طوری که فکر میکردیم همین الان تصادف میکنیم و درجا میمیریم. این بارهم عقب نشسته بودم. گفتم داداش، جون هرکسیکه دوست داری یواشتر. با همان سرعت سرسامآور سرش را به عقب برگرداند و شروع کرد بهحرف زدن با من. مسلط هستم داداش. این مسیرها را از حفظم. نگران چیزی نباش. بلند و کشیده گفتم داداش جلوتو نگاه کن. به چراغ قرمز نزدیک شدیم. شانس یارمان بود.
منتظر بودم مسافران خطی هروی به ونک تکمیل شود و حرکت کنیم. خودرو بعدی پر شد و رفت. تعجب کردم که چطور نوبت بعدی زودتر تکمیل شد. منتظر نفر سوم و چهارم بودیم. خانمی نشست و گفت عه این ماشین آقای فلانی است. پیاده شد و رفت سوار خودرویی شد که در نوبت بعدی قرار داشت. سرانجام تعداد مسافران تکمیل شد و حرکت کردیم. راننده عزیز، بیاعصابترین بود. تا راه افتادیم به نفر جلویی گفت در خونه تون را هم اینجوری میبندی. سرنشین جلو ظاهرا مانند همه مسافران قبلی که سوار خودرو این راننده نشدند، او را میشناخت. به همین علت وقتی در ادامه شروع به غر زدن کرد که چرا اسکناس درشت میدهی اصلا جوابش را نداد. سرنشین عقب گفت آقا مگه چی شده حالا، چرا اینقدر عصبانی هستی؟ از آینه نگاه کرد و با خشم زیاد که با تیکهایی در ناحیه گردن همراه بود با مسافرش حرف زد. نزدیک بود تصادف کند. شیشه را کشید پایین و چیزهایی نثار راننده کناری کرد. زبانش از حرکت نمیایستاد. با هرکلمهای که نثار این و آن میکرد گردنش بیشتر تکان میخورد. رسیدیم. انگار روی دور کند سفر کرده بودیم. فردا دوباره دیدمش. سوار خودرو نوبت بعدی شدم.
راننده زن است؛ بوق بزن
آزاده تاجعلی ـ روزنامهنگار
داستان رانندگیهای طولانی من با جاهای غریبی مثل گردنه آهوان آمیخته است و هر کامیونرانی بهخوبی میداند که چه گردنه مهیبی را انتخاب کردم برای تأیید اینکه بهقدر کافی راننده خوبی ارزیابی شوم. پس نمیتوانم انتظارها یا حرفهای فقط زنانه بگویم. وقتی در زمستان مهآلود بهعنوان یک زن حتی سابقه احتمال جریمهشدن بهعلت تنها رانندگی کردن در جاده تهران- شاهرود را داری بهراحتی میتوانی بنویسی در امور یومیه رانندگی حوالی پارکوی یا نه در نقطه خروجی قیفهایی مثل میدان نیروی انتظامی یا قیچیهایی مانند یادگار- درکه چه چیزهایی روی نرونهای مویرگهای نازکشده مغزت بندبازی میکند. ساده است. برای من که مادرم شاید نیازی نبود مقدمه بنویسم. یک جمله از ابتدا باید مینوشتم بدونگذار زمستانی و سلامت از گردنههای خوشییلاق و آهوان، حق دارم حالم به تمامی از بوقزدن پشت صندلی کودک خوابیده در خودرو برآشوبد. یا برچسبهای فارسی و انگلیسی و گرافیکی کودک خوابیده اثری ندارد یا کسی با این قیمت بنزین که دارد در ترافیک هدر میشود چشماش برچسب نمیبیند یا نقص قانونی داریم در توشهریهایی که مثلا یک سرهنگ کارکشته شوخطبع، جوانان را در آخر آزمون نمیبرد پشت یکی از این برچسبها و بگوید قبول شدی حالا به افتخار خودت بوق بزن که تا زد، براساس داستانهای مچگیری قدیمی در توشهریها، بگوید: پیاده شو. برچسب «بچه سوار است» دارد. چیزی مثل تابلو بیمارستان که نباید بوق میزدی.
گزینه بهتر البته در دامان آی.او.تی است. اینترنت اشیا زمانی که پیشرفت کند و در سرزمین ما هم تحریم نباشد، شاید بتوان خودروهای نزدیکشونده به هر خودرو کودکسوار را از دور مدیریت کرد. نشست در جایی شبیه سالن مونیتورینگ تونل نیایش و دید که چقدر خردمندانه بوق همه خودروهای پشت سر، بیصدا میشود و احتمال آن میرود که سپاسگزاری مادر یا پدر راننده هم با آیکونهایی برای راننده اجبارا اصلاحشده، بهنمایش آید.
جز این، بوقهای همزمان و حتی پیش از سبزشدن چراغ راهنمایی روحم را میخراشد و تبدیلم میکند به بیشترین دربردارنده احتمال ضرب و شتم با هیأتی صورتی و زرد. درحالیکه لابد قفل فرمان را دارم به دستکم چرخ ماشین بوقزننده محکم میکوبم. همینقدر خشونتآمیز باید باشم و تاکنون همینقدر رواداری صرف رانندههای تهرانی کردهام. متمدنانی که با تنوع برندهایی که روی فرمان ماشینهاشان جابهجا میکنند یاد نگرفتهاند که چاقو برای تقسیم هندوانه هم هست. سر نبرند. لابد رانندههای جلویی هم برای کاری آنجا هستند و قصد توقف همیشگی و هواخوری پشت چراغ سبز را ندارند. البته خوب میدانم که اینجا هم بهاحتمال زیاد فرهنگ تهوعآفرین«راننده زن است» باید حاکم باشد. فرهنگی که در کمال ناباوری اگر همخودرو برخی فرهیختگان هم باشی با نهایتا یک لبخند: شوخی میکنم، از آنان هم شنیدهای. برهان غیرقاطعی که اجازه میدهد دستهای جنس قوی، کنار همان برندهای کذایی، فقط علامت شیپور را خشمگنانه بکوبد. کاش مشاوره پیش از تصدیق هم مثل مشاوره پیش از زناشویی در این شهر قانون میشد.
خرده دیکتاتورهای خیابانهای پایتخت
عیسی محمدی ـ روزنامهنگار
بدترین اخلاقی که رانندگان تهرانی دارند، این است که بهخودشان «حق» میدهند که «حق» دیگران را ضایع کنند. یعنی هرقدر درباره این یکی صحبت کنیم، باز هم کم کار گذاشتهایم. یک وقت هست که شما حق دیگران را ضایع میکنید، اما نیمچه عذاب وجدانی هم دارید و اگر طرف از شما پرسوجو کند، سرتان پایین است. چه بسا که عذرخواهی هم کنید. اما یک وقت دیگر هم هست که شما، نهتنها اشتباه خودتان را نمیپذیرید که اساساً برای حق طرف مقابلتان هیچ حقی قائل نیستید. تازه اگر هم روی این حقگریزی شما پافشاری کند، عصبانی میشوید. این دیگر ته هر اتفاق بدی است که در حوزه اخلاق رانندگی تهرانیها میافتد. یعنی در این میانه با پدیدهای روبهرو هستیم که مثلاً خیابان یکطرفه را برعکس میآید، تازه چراغ هم میزند که یعنی عقبعقب بروید، بعدش هم راه نمیدهد که بروید. تازه وقتی هم که اعتراض میکنید، زل میزند توی چشمتان و چهار تا لیچار هم بارتان میکند. حالا از این قضیه کلی که به قضایای جزئی دیگر میرسیم، تازه مصادیقش را پیدا میکنیم. طرف به راحتی روی خط عابر پیاده میایستد، دوبل و سوبل میایستد، جلوی پارکینگ شما میایستد. حتی مورد داریم که بهراحتی جلوی در خانه شما میایستد و حتی راه تردد اعضای آپارتمان و ساختمان را هم بند میآورد. کوچکترین اعتراضی هم که غالباً ختم به درگیری لفظی و حتی فیزیکی میشود. از اخلاقیات بد دیگر رانندگی تهرانیها چنین است که دهانشان به جای بوقهایشان کار میکند. یعنی وقتی میخواهند به شما اطلاعرسانی کنند که باید سریعتر عبور کنید، به جای اینکه یک نیمچه بوق ضعیفی بزنند، شیشه را پایین داده و با صدای بلند و همراه با لحن بد، شما را مشایعت میکنند. حالا اینکه شما دارید مسیر خودتان را میروید و روی خط عابر پیاده هستید و...، اینها اصلاً مهم نیست. بله، بدترین اخلاق رانندگی تهرانیها این است که خیابان را مایملک خودشان میدانند و غالباً یادشان میرود که باید آدابی را رعایت کنند. بهعبارت دیگر، یک خودخواهی افسارگسیخته دارند که با قرار گرفتن پشت فرمان خودرو، از آنها یک نیمچه دیکتاتور در حوزه رانندگی میسازد.