نه کاریست خرد
ابراهیم اسماعیلی اراضی_شاعر و ترانهسرا
غروب و شب و نیمهشب هفدهم مهر1399 برای من که دارم سعی میکنم این واژهها را با دقت و مراقبت تمام، پشت سر هم بچینم هم سخت بود؛ سختتر از چیزی که تصور میکردم؛ ساعاتی که بیش از غم، ناامیدی چیره بود... و هنوز هم... اگرچه به حرمت زندگی، نباید چنین باشد. فکر میکردم آمادهام اما وقتی خبر رسید، پیش از هر چیز یادم آمد که با بزرگترین ترس دوره نوجوانیام مواجه شدهام؛ ترس هر روزهای که فکر میکردم به دلایل مختلف، ریخته اما نگو که فقط پنهان بوده است. اینها را دارم میگویم که وقتی به اصل حرفم رسیدم، برخی مخاطبان که به قول دوستان، حتی همان «مرغ سحر» را هم درست نشنیدهاند و نصفهنیمه و پرغلط میخوانند، برنیاشوبند که «آی؛ این هم یکی از همانهاست»! این کلمات را کسی مینویسد که با «ماهور» دچار یکی از نخستین ناگهانهای زندگیاش شده؛ کسی که دربهدر کاستفروشیهای مجاز و غیرمجاز بوده که هر بار ـ اگرچه بهگزاف ـ نشنیدهای از محبوب، بهدست بیاورد؛ کسی که نخستین وام زندگیاش را برای خریدن آلبوم «کنسرتهای محمدرضا شجریان» گرفته، از برادر بزرگترش، به مبلغ 500تومان و در 5ماه، اقساط صدتومانیاش را پرداخت کرده است؛ کسی که به عشق «گلچهره» و «کمانابرو» و... بارها پول سینما جور کرده تا یکبار دیگر «دلشدگان» را ببیند و آنقدر از دیدن و شنیدن، سیر نشده که بالاخره یک نسخه VHS از زاون قوکاسیان بزرگ به دستش رسیده؛ کسی که برای کنسرت استاد با ارکستر ملی، شبانه از اصفهان راه افتاده و خودش را صبح زود به تالار وحدت رسانده اما نهتنها بلیت گیرش نیامده که از دلالها کتک خورده و... اما با رضایت به شهرش برگشته که تلاشاش را کرده است؛ کسی که نتوانسته در بیشتر ساعات روزهای قبل از کنکورش، به چیزی جز مکررشنیدن «دستان» فکر کند؛ کسی که وقتی سرباز بوده و تبلیغ انتشار «در خیال» از تلویزیون پخش میشده، راهی جز فرار و شنیدن، پیش روی خودش ندیده؛ کسی که مثل خیل دوستداران موسیقی ایرانی، مزه شگفت حضور در شکوهمندترین کنسرتهای شجریان را چشیده و خوب میداند که شیفتگی نسبت به او چیست؛ اما از جایی به بعد، مدام به این فکر کرده که «شجریان، فقط بخشی از آواز ایرانیست و آواز، فقط بخشی از موسیقی ایرانی» و با همین دستور، نخواسته مثل خیلیها آگاهانه یا ناآگاه، همهچیز را به یک نفر محدود کند. این مخاطب که سعی کرده آگاه و حرفهای و واقعبین باشد، حالا قرار است پس از نزدیک به 40سال شنیدن مدام و فکرکردن مدام، بهخودش پاسخ این پرسش را بدهد: «چرا محمدرضا شجریان که حالا دیگر بهتمامی، نامی نامی است، توانسته در گزاره ظاهرا منطقی داخل گیومه قبلی تصرف کند؟».
راحتترین راه، این است که مثل خیلیهای دیگر، همان حرفهای کلی همهپسند را بزنیم که بسیار زدهاند؛ هم پشت تریبونهای شیک و هم در نوشتههای قشنگ؛ هر چه داغتر و احساسیتر و شعاریتر، همهپسندتر؛ خصوصا حالا که داغ، تازه است. اما نه موسیقی ایرانی میراث سطحی و سبکیست و نه محمدرضا شجریان که حالا دیگر یکی از اسناد مهم این میراث است؛ پس نمیشود راحت برگزار کرد؛ همانطور که او چنین نکرد. حالا که کار به اینجا رسیده، بد نیست بهخودمان زنهار بدهیم که «نه! [یاد] چنین خواجه، نه کاریست خرد»! در همه این سالها بارها غصه خوردهام و فکر کردهام که چرا فلان بزرگ در موسیقی ما و در هنر ما و در فرهنگ ما به حق سزاوار خود نرسیده و طبیعتا بلافاصله قیاس کردهام... و چه مقیاسی بهتر از محمدرضا شجریان؛ حتی در سالهایی که دیگر شیفتهوار به او نگاه نکردهام چون گزاره مذکور را در ذهنم داشتهام؟ و پاسخ، هر بار و حالا یکی بوده است؛ اینکه شجریان، برخلاف خیلیها هیچوقت شأن هنر و شأن هنرمند را فرونکاسته؛ حتی اگر به این دلیل مهم که نخواسته باشد از شأن فردی خودش چیزی فروکاسته شود. او از همان نخستین روزهایی که معلمی میکرده، چشمش به فردا روزی بوده که حالا تاریخش شده 17مهر99؛ با استعداد و توانی که در خود سراغ داشته؛ با عشقی که در او شعله میکشیده؛ و با بلندترین جایگاهی که برای یک هنرمند ایرانی متصور بوده است. پس دو کار مهم کرده: تلاش و مراقبت؛ درست مثل کسی که در عین کوشیدن برای فراهمآوردن یک گنج شایگان، حواسش جمع از دستنرفتن آن هم باشد؛ از همهسو. حالا ممکن است دیگران درباره کم و کیف این اندوخته حرفهایی هم داشته باشند. مهمترین تفاوت او با بسیاری از هنرمندان همروزگارش این است که هیچوقت به تفنن نگذرانده است؛ حتی وقتی ظاهرا سفر میرفته یا به دل طبیعت میزده یا گل، پرورش میداده است. شجریان در عین وقار، هیچوقت خودش را از یادگرفتن، بینیاز ندانست؛ حتی از کسانی که گوشهای فراموش افتاده بودند و آوازهای نداشتند؛ در عین حال، هیچوقت در یادگرفتن، مرعوب هیمنه کسی نبود؛ چون میدانست قرار نیست حاشیه یا تکرار بزرگ دیگری باشد. مثالها و نمونههای شاهد در این زمینه، بسیارند؛ دریغ که مجال نیست. و مهمترین نکته اینکه او در عین پاسداری سنت، با همان مراقبتی که اشاره شد، مدام در پی همصداشدن با مخاطبانی تازه بود. آخرین تلاشهایش در این مسیر هم به رویکرد تازهاش به «غزل نو» منجر شده بود که شوربختانه به اجرای آوازی دو اثر از حسین منزوی محدود ماند و آلبومی که در کار گردآوریاش بود، به ثمر ننشست تا این دریغ هم بر اندوههایمان افزوده شود. شجریان معصوم نبود و بدون شک پس از کوچش چیزهای بیشتری دربارهاش خواهیم شنید اما بدون شک اشتباهاتش از خیلی از دیگران کمتر بود. و یادمان باشد که تلاشنکردن و مراقبتنکردن، بزرگترین اشتباه بزرگان است.