ای باغ، ای بهار، کجا میروی؟
وقایعنگاری نخستین ساعات پس از درگذشت استاد محمدرضا شجریان در حوالی بیمارستان جم
مرتضی کاردر_روزنامه نگار
چگونه میشود شرح کرد که در همه سالهای اخیر چه بر مردم گذشت. همه سالهایی که خبر بیماری او منتشر شده بود و عکسی از او منتشر نمیشد. همه سالهایی که گاه و بیگاه خبرهای ضدونقیض از سلامت او به گوش میرسید و قلب مردم ایران به لرزه درمیآمد. سالهای گذشته برای مردم ایران به بیم و امید گذشت، امید اینکه او که صدای جاودانه ایران است حتماً سرطان را شکست میدهد و برمیگردد و باز هم برای مردم میخواند و بیم اینکه حالا که عکسی از او منتشر نمیشود نکند حالش بدتر شده باشد...
از دوم اسفند که خبر درگذشت او برای نخستینبار منتشر و بعد تکذیب شد، دلهرهها دوچندان شد. از دوم اسفند روزهای مردم به التماس و استغاثه گذشت و روزهای پزشکان به تلاش برای حتی یکروز و یک ساعت و یکلحظه بیشتر نگه داشتن او.
اما امیدها و التماسها و استغاثهها تا همینجا کارگر افتاد، تقلاهای دستگاه کمکتنفسی تا همینجا توانست به سینه او نفس برساند، تلاشهای پزشکان در رفتوآمدهای مکرر او به بیمارستان تا همینجا اثر کرد و... آخر خبر هولناک رسید؛ «استاد محمدرضا شجریان درگذشت» این بار انگار خبر قطعی بود.
ساعت ۱۶ عصر پنجشنبه ۱۷ مهر است که خبر درگذشت استاد محمدرضا شجریان منتشر میشود. تهران در عصر اربعین روز خلوت و آرامی را میگذراند. در بیمارستان جم هنوز خبری نیست. کسی نیست که خبر را تأیید کند و کاش نباشد و خبر تأیید نشود. پرسنل بیمارستان میگویند ما نمیتوانیم از طرف پزشکان صحبت کنیم. هر خبری باشد، پزشکان اعلام میکنند. «دکتر عباسی چند دقیقه دیگه میان پایین. از ایشون باید بپرسین...» از دکتر حسن عباسی خبری نیست و برخلاف همیشه تلفنش را هم برنمیدارد و همین نگرانیها را بیشتر میکند.
خبرنگاران و عکاسان هنوز نیامدهاند که خودروهای انتظامی در جاهای خالی اطراف بیمارستان مستقر میشوند؛ یک، دو، سه، چهار، پنج. لحظه به لحظه افسرانی با سردوشیهایی سنگینتر از راه میرسند. سربازان و افسران نیروی انتظامی دوطرف خیابان جم را احاطه میکنند و بقیه را به حاشیه خیابان میفرستند.
دکتر مهرداد بهلولی لحظهای به لابی بیمارستان میآید. دقایقی قبل خبری از او منتشر شده که درگذشت استاد را تأیید کرده است. اما الان به خبرنگار همشهری میگوید که هیچ خبری را تأیید نمیکند و هیچ مصاحبهای انجام نداده است. مأموران انتظامی خبرنگاران را دور میکنند. «بفرمایید آقا. فیلم نگیرید. گوشیتون رو ضبط میکنم» و دست میبرد که گوشی را ضبط کند....
خبری که در رسانههای دیگر منتشر میشود به نقل از ایرناست و مگر کسی جرأت میکند خبر مهیب را بدون تأیید منتشر کند، خاصه اینکه خبر درگذشت استاد در روزها و ماههای گذشته بارها تکذیب شده است.
شمار خبرنگاران و عکاسان بیشتر میشود. کمکم خیابان در محاصره عکاسها و خبرنگارهاست. همه میان بیم و امید و خوف و رجا سر میکنند. انگار هنوز کسی نمیخواهد خبر را باور کند. آرزو میکنند که مثل همه دفعههای قبل، مثل شب دوم اسفند، مثل عصر دوشنبه گذشته... خبر تکذیب شود.
مجتبی حسینی، معاون هنری وزیر ارشاد، حمیدرضا نوربخش شاگرد برجسته استاد، داوود گنجهای کمانچهنواز بزرگ ایرانی و... یکییکی از راه میرسند و به داخل بیمارستان میروند. ظاهراً این بار ماجرا فرق میکند. هنوز همه میان خوف و رجایند که در جمعیت میپیچد: «همایون استوری کرد، همایون استوری کرد» همایون شجریان در صفحه اینستاگرام خود مینویسد که «خاک پای مردم ایران به دیار معشوق پرواز کرد». استوری همایون تیر خلاصی است به اندک امیدهایی که در چشمهای نگران مانده. ماجرا قطعی است.
کمکم صدای گریه از گوشه و کنار جمعیت بلند میشود. ساعتی نگذشته است که انبوه مردم شتابان از سربالایی خیابان جم خود را به بیمارستان میرسانند و اطراف بیمارستان پر میشود از مردم سوگوار. ماشینها آرامآرام از میان جمعیت راه باز میکنند و میگذرند. یکی «بوی باران» پخش میکند، دیگری «شب، سکوت، کویر»، «به سکوت سرد زمان... »، «تفنگت را زمین بگذار»، «دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد» و... از ماشینهایی که رد میشوند، پخش میشود.
اما «مرغ سحر» است که همه را دور هم جمع میکند. حالا چند صد نفر یکصدا مرغ سحر میخوانند. «مرغ سحر ناله سر کن/ داغ مرا تازهتر کن/ ز آه شرربار این قفس را/ برشکن و زیر و زبر کن». بغضهاست که وسط همخوانی میترکد و اشکهاست که جاری میشود. یاد شبهای تالار وزارت کشور و همخوانی مرغ سحر زنده میشود. از ۱۳۰۲ تا امروز نزدیک به 100 سال است که خوانندگان بزرگ ایران، از جلال تاج اصفهانی تا نادر گلچین، تصنیف جاودانه ملکالشعرای بهار را اجرا کردهاند، اما آنچه محمدرضا شجریان در دانشگاه برکلی در سال ۱۳۶۹ (دو روز پس از درگذشت مرتضیخان نیداوود) خوانده است حلاوتی دیگر دارد. نام شجریان با تصنیف جاودانهای که همیشه زبان حال مردم بوده، پیوند خورده است، چه شجریان نماد هنرمندی است که همواره سمت مردم ایستاده و اعتراض مردم را فریاد کرده. تصنیف به «ظلم ظالم، جور صیاد» که میرسد صداها اوج میگیرند و فریاد میشود. مرغ سحرخوانی بیشتر از ساعتی ادامه پیدا میکند. هر چند دقیقه یکبار کسی از گوشهای آواز سر میدهد و دوباره مردم همصدا میشوند.
دکتر مهرداد بهلولی پس از چندبار رفتوآمد سرانجام لب به سخن باز میکند و به خبرنگار همشهری میگوید: «از روز اول هم شرایط استاد مساعد نبود. حتی صبح امروز میخواستیم اطلاعیهای بدهیم تا مردم آماده خبر درگذشت باشند ولی دست نگه داشتیم. ارگانهای داخلیشان از کار افتاده بود. از دیروز هم کلیهشان از کار افتاده بود. از کار افتادن همه ارگانها سبب فوت ایشان شد.»
غروب شده است. حوالی بیمارستان جم آکنده از انبوه جمعیت سوگوار است. شمعها در گوشه و کنار خیابان روشن میشود. 206 سفیدی که رد میشود میداند که کدام اثر محمدرضا شجریان را پخش کند و از میان جمعیت به آرامی بگذرد؛ «ربنا». ربنایی که با رمضان مردم پیوند خورده است. ربنایی که چند سال است دیگر از رسانه ملی پخش نمیشود. «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَه إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» اذان امشب ربنای شجریان را کم دارد.
ساعتی از شب گذشته است که همایون شجریان به حیاط بیمارستان میآید. تماشای فرزند برومند استاد است که قلبها را آرام میکند و اشکها را دوباره به چشمها میآورد. حالا جمعیت سراسر سکوت است تا حرفهای همایون را بشنود: «شما خودتان صاحب عزا هستید، همه شما. مسئله کرونا جدی است. از هیچکس نمیتوانم دعوت به آمدن بکنم و نمیتوانم به کسی هم بگویم که نیاید... آنچه مشخص است این است که فردا بر پیکر ایشان نماز میخوانیم و منتقلشان میکنیم به مشهد. قرار است ایشان را در جوار حضرت فردوسی به خاک بسپاریم.» مردم ساعت دقیق نماز و تشییع را میپرسند و همایون اظهار بیاطلاعی میکند. «نمیدانم چون آنجا متوفیان کرونا هستند. نمیدانم نماز چه ساعتی است.» مردم تقاضا میکنند تشییعی در تهران برگزار شود و صدای «تهران، تهران» بلند میشود. کسی از جمعیت فریاد میزند: «ما هم حق داریم» و همایون شجریان مردم را به آرامش و سکوت دعوت میکند.
دکتر حسن عباسی به میان جمعیت میآید. پزشکی که در همه سالهای گذشته معتمد استاد محمدرضا شجریان بوده و پیگیری مسائل پزشکی استاد بهعهده او بوده است. «من خیلی متأسفم و شرمنده از اینکه بیش از این نتوانستیم کاری برای استاد عزیزمان بکنیم. خیلی تسلیت عرض میکنم. با تمام توانمان همه کار کردیم. تمام امکانات را بهکار گرفتیم. تمام همکاران و متخصصان مختلف از همه گروههای پزشکی با تمام قوا، با عشق فراوان، سعیمان را کردیم ولی متأسفانه به آخر خط رسیدیم و بیش از این نتوانستیم خدمتی بکنیم. (صدای گریههاست که اوج میگیرد) همه ما همدردیم. خواهش میکنم با سکوت و آرامش در شأن استاد برایشان عزاداری کنیم. خواهش میکنم با نظم و ترتیب آنطور که شایسته این بزرگمرد تاریخ است آیین سوگواری را هم درست انجام دهیم.»
هرچند آرام کردن جمعیت انبوه سخت است. حالا باز هم نوبت مرغسحرخوانی دستهجمعی است و صدای مردم آمیخته با گریه و اندوه بلند میشود. «بلبل پربسته زکنج قفس درآ/ نغمه آزادی نوع بشر سرا/ وز نفسی عرصه این خاک توده را/ پر شرر کن، پر شرر کن»
عنوان نوشته سطری از شعر یوسفعلی میرشکاک است.