هوش بالا، غریزه سینمایی غریب
روایت فرهاد صبا، فیلمبردار سفر به چزابه و نجاتیافتگان از همکاری با رسول ملاقلیپور
یکی از وجوه درخشان «سفر به چزابه» و «نجاتیافتگان» فیلمبرداری فرهاد صباست. تصاویری که صبا در این دو فیلم گرفته شاید بهترین او برای سینمای ایران باشد. فیلمبرداری که سالهاست جایش در این سینما خالی است، از تجربه همکاری با ملاقلیپور گفته است؛ روایتی خواندنی از فیلمبرداری دو نگین جواهرنشان سینمای دفاعمقدس.
بهنظرم اگر میخواهید تصویری شیک، کارتپستالی و فریبنده داشته باشید به واقعیت وفادار نیستید. اما اگر تصویرتان واقعی باشد شاید از آن منظر جذاب نباشد؛ اما از منظری دیگر زیباست. بخش اول عمیق نیست و کارکردی ندارد اما بخش دوم عمیقتر است. بهنظر من فیلمبرداری 2نوع است، فیلمبرداری در خدمت موضوع و فیلمبرداری در خدمت فیلمبرداری. فیلمبرداری در خدمت فیلمبرداری از نظر من ارزش افزوده ندارد و در خیلی از فیلمها میبینیم و زود هم فراموش میشود.
با این تعریف در سفر به چزابه و نجات یافتگان فیلمبرداری در خدمت موضوع است. شما فیلم جنگی قبل و بعد از این فیلمها زیاد دیدهاید، خیلی از آنها فراموش شده. البته من همه آنها را ندیدهام و درباره همه قضاوت ندارم. قطعا در تعدادی از این آثار فیلمبرداری در خدمت موضوع بوده است.
تمام تلاش ما در سینما، نزدیک شدن به واقعیت است. حتی در نمونهای مثل سفر به چزابه شما نزدیک به واقعیت دفاعمقدس حرکت میکنید، آنجا جبهه نیست. ما سراغ تصویرهای جذاب و زیبا نرفتیم. تصویر چرک است؛ پر از دود و خاک؛ کارتپستالی نیست. این تعمدی بوده؛ در انتخاب لنز و دوربین دقت کردیم که فضای واقعی جبهه به ذهن مخاطب نزدیک شود.
پلان سکانس معروف ابتدای سفر به چزابه
موقع فیلمبرداری آن لحظه، از شدت انفجار، ازدحام و شلوغی، مقابل چشمهایم را نمیدیدم. گروه 4روز روی صحنه کار کردند که از نظر سیمکشی و مقدمات آماده فیلمبرداری شویم. آن فصل فقط حرکت دوربین نیست، بازیگرها و هنرورها در حرکتند، دائم انفجار داریم. در عمق میدان هم انفجار وجود دارد. دوربین روی دست بود، دوربین سنگین و سکانس هم نفسگیر بود. آخر کار پاهایم توان حرکت نداشت. پلان که تمام شد با خنده به رسول گفتم تو چیزی دیدی؟ ندیده بود. گفت روی میز مونتاژ با هم آن را میبینیم. این پلان نباید زیبا می بود، زیبا هم نیست. اگر الان زیبایی در آن میبینید بهدلیل مفهوم و معنایی است که در آن وجود دارد و آن تراژدی شهادت آدمها در جنگ است. تصور ما از فیلمبرداری واقعگرا در سینمای جنگی معمولا یعنی دوربین روی دست و حرکت مدام. اما در سفر به چزابه دوربین گاهی ثابت است، لرزش زیادی هم ندارد.
وقتی از دوربین روی دست استفاده میکنید، لازم نیست دوربین مدام تکان بخورد، حتی در صحنه جنگ و جبهه هم لازم نیست دوربین متحرک باشد. تنش میتواند روبهروی شما و در صحنه شکلبگیرد. جبهه اینقدر تنشدارد که بهنظر من، فیلمبردار لازم نیست مدام دوربین را حرکت بدهد؛ این کار بیشتر تماشاگر را آزار میدهد. اینکه شما مدام دوربین را تکان بدهید و حس کنید مستندسازی میکنید درست نیست.
برای فیلمبرداری فصل عبور علی و وحید به دنیای خیال، خودم وسیلهای درست کردم ترکیبی از فانوسقه و کمربندی که علامت را روی آن حمل میکنند تا بتوانم دوربین را حرکت بدهم. وزن دوربین تقریبا 20کیلو است، آن هم در فضای پرتنش و با دویدن. حواستان باید به فولو و فوکوس باشد. چیزی که من دوست داشتم به تماشاگر منتقل شود این حس بود که ما فیلمبرداری نکردیم، ما وارد یک صحنه جنگی شدهایم و همراه شخصیتها میدویم و آنها را تعقیب میکنیم؛ اتفاقی که در جریان است، آنقدر عظیم و تلخ است که ما در ثبت آن راوی بودیم.
بهنظرم من کار فیلمبردار این است که دیده نشود، در همین دیدهنشدن باید مهارت و خلاقیتش به چشم بیاید. آنجا نه من و نه رسول، نمیخواستیم فیلمبرداری دیده شود یا تماشاگر را مرعوب کند.
هوش درخشان رسول
سالها قبل از سفر به چزابه و نجاتیافتگان قصد همکاری مشترک داشتیم. قرار بود فیلمبرداری «افق» را من انجام بدهم. رسول میخواست فیلم را اسکوپ بگیریم، من موافق نبودم. بهنظرم نوع آن کار طوری نبود که فیلمبرداری اسکوپ جواب بدهد، توافق نکردیم و همکاری محقق نشد. رسول تحصیلکرده سینما نبود اما هوش بالا و غریزه سینمایی غریبی داشت که در هیچ دانشکدهای به کسی آموزش داده نمیشود. هنر سینما در وجود او بود و در شرایط مناسب متبلور شده بود.
ثبت واقعیت
به رسول گفتم تصویرهایی که میگیریم باید شناسنامه داشتهباشد. آن موقع پشت صداوسیما یک محوطه باز بود. گفتم در همین جا هم میشود جبهه را گرفت اگر قرار به این نباشد که بخواهیم به واقعیت آن اتفاقی که در جریان است نزدیک شویم. ولی وقتی میرویم و آن همه کار میکنیم تا فضای واقعگرا خلق کنیم، باید به واقعیت نزدیک شویم.
فیلمبرداری با لنز تله
رسول اهل تعامل بود. میشد با او صحبت کرد و به زبان و فهم مشترک رسید. البته همه پیشنهادهای من را قبول نمیکرد. در سفر به چزابه شخصیتی داریم به نام مراد چلچراغ (کیوان محمودنژاد).وقتی مراد شهید میشود به رسول گفتم ساده از این فصل نگذریم. آن فصل فرمانده (حبیب دهقاننسب) میآید، عینک مراد را میزند به چشمش و با او درددل میکند. به نوعی این سکانس اشارهای به وابستگی این دو شخصیت به هم است. سر صحنه با اغلب کارگردانها صحبت میکنم و به نگاه و درک مشترک میرسیم، پیشنهاد میدهم و نسبت بهکار حساسیت دارم.
فیلمبرداری با تله
اگر میخواستیم با لنز واید کارکنیم، پرسپکتیو و فاصله ایجاد میکرد و همهچیز نشان داده میشد،دست فیلمساز با همان نمای اول رو میشد و تنش و حرکتی که در جبهه است از دست میرفت. لنزتله تصاویر را فشرده میکند و آن میزان غبار و خاک و دودی که در صحنه هست را نشان میدهد. در فیلمبرداری سفر به چزابه تجربههای تصویربرداری در جبهه خیلی کمکم کرد. آن موقع و با دیدن مستندها متوجه شده بودم تصویرهایی که با لنز تله گرفتهام کیفیت بهتری دارد.
سفر به چزابه یا نجاتیافتگان
من همه فیلمهایم را دوست دارم و سعی کردم در اغلب آنها فیلمبرداری در خدمت موضوع باشد. فیلمهایی هم کار کردهام که دوست ندارم و دربارهشان صحبت نمیکنم. در اغلب فیلمها زندگیام را گذاشتهام، چیزی از دست دادهام و چیزهایی بهدست آوردهام. این تجربهها بخشی از زندگی من است و از من جدا نیست. نجاتیافتگان فیلم بسیار خوبی است و درامی درونی دارد. سفر به چزابه نوآوریها و تکنیک بالاتری دارد اما هر دو فیلم قابلتامل هستند.