مرتضی کاردر
محمدتقی بهار ملقب به ملکالشعرا آخرین نماینده بزرگ شعر سنتی است که خود را تا امروز کشانده، آخرین شاعری است که قصیدههای او را در تاریخ شعر فارسی در کنار بزرگان قرار میدهند و آخرین شاعری است که خاص و عام، او را بهعنوان شاعر میشناسند و هنوز هم مقام و منزلتی رفیع در حافظه مردم دارد. تصنیف «مرغ سحر» او بهعنوان جاودانهترین تصنیف فارسی هنوز زمزمه میشود. قصیده دماوندیه او در ذهن مردم چنان جای گرفته که هنگام تماشای قامت بلندبالای دماوند بیدرنگ برزبان میآید. بهار، آخرین شاعری است که لقب ملکالشعرایی را یدک میکشد، آخرین شاعری است که بیش از 30هزار بیت سروده است و... .
ملکالشعرای بهار آنجا که قطعه و قصیده میگوید و شاعری سنتی است و طبیعتگرا یا عاشق، در اوج فصاحت و بلاغت است. وقتی میگوید: «دوش در تیررس عزلت جانفرسایی/ گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی» یا «ای خطه ایران مِهین ای وطن من/ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من» یا «هنگام فرودین که رساند ز ما درود/ بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود». وقتی در شعر آشنای «چشمه و سنگ» میگوید: «جدا شد یکی چشمه از کوهسار/ به ره گشت ناگه به سنگی دچار» فقط اوست که میتواند دچار را آنجا بیاورد و بیتی بگوید که به افصحالمتکلمین پهلو بزند یا در بیتهای بعد بگوید: «بسی کند و کاوید و کوشش نمود» تا استادی خود را در زبان به رخ بکشد. همچنانکه در شعر آشنای رنج و گنج میگوید: «پژوهیدن و یافتن با شماست» و...
محمدتقی بهار نماد شاعران دانشگاهی است و قدرت شاعری، او را در جایگاهی بلندتر از همه ادیبان دانشگاهی قرار میدهد.؛ ادیبانی که در جایی به نام دانشگاه که به لطف تجدد بنا نهاده شده، تازه جایی برای تبیین و بسط دیدگاههای خود یافتهاند و به تصحیح و تدریس و نظریهپردازی در میراث ادب فارسی مشغولند.
ادیبان دانشگاهی شعر نو را نمیپذیرند و اغلب به دیده نفی و انکار و تردید بدان مینگرند. حتی میکوشند در قالبهای سنتی نوآوری کنند؛ نوآوریهایی که گاهی رفیق توفیق بوده و اغلب نه. آنها هنوز باور نکردهاند دنیای امروز و زندگی امروز به شعر امروز احتیاج دارد و قالبهای سنتی برای شعرهای امروزی جواب نمیدهد.
از میان انبوه قصیدهها و قطعههای بهار، آنها که ناظر به اتفاقات زمانه است، بیآنکه میل به نوگرایی پای واژهها و تعبیرهای امروزی را به قصیدههای او بکشاند، هنوز قصیدههایی خواندنی و مدرسهای است، مثل آنچه در سوگ واعظ قزوینی، مدیر روزنامه رعد سروده است: «شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند/ اختران میخ بر این برشده درگاه زدند/ راهداران فلک بر گذر راهزنان/ به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند/ چرخداران سپهر از مدد بارخدای/ آتش اندر تن اهریمن بدخواه زدند/ خاکیان نیز به برچیدن هنگامه دیو/ بر زمین بانگ توکلت علیالله زدند/ خصم در کثرت و قانونطلبان در قلّت/ به قیاسی که تنی پنج به پنجاه زدند...». یا آنچه پس از به توپ بستن حرم رضوی(ع) از سوی روسها به زبان او آمده: «بوی خون ای باد از طوس سوی یثرب بر/ با نبی برگو از تربت خونین پسر/ عرضه کن بر وی، کز حالت فرزند غریب/ وان مصیبتها، آیا بودت هیچ خبر؟/ هیچ دانی که چه بودهست غریبان را حال/ یا چه رفته است غریبالغربا را بر سر/ چه گذشته است ز بدخواه، بر آن پور غریب/ چه رسیده است ز بیداد، بر آن نور بصر/ چه رسیده است از این دیونژادان شریر/ بر حریم حرم پادشه جن و بشر/ ستمی کردند اینان به جگرگوشه تو/ که ز شرحش چکد از دیده مرا خون جگر...».
اما زمانی سودای نوگرایی به سر بهار میآید و نتیجه کار او شبیه شعرهای شاعران مشروطه میشود، بدون آنکه طنز شاعران مشروطه را داشته باشد. امروز که به این دسته از شعرهای بهار نگاه میکنیم، شاید قدری خندهدار بهنظر برسند؛ «سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری/ سخن از من برگو به سِرادوارد گری/ که ای خردمند وزیری که نپرورده جهان/ چون تو دستور خردمند و وزیر هنری/ نقشه پطر بر فکر تو نقشی بر آب/ رأی بیزمارک بر رأی تو رأیی سپری/ ز تولون جیش ناپلئون نگذشتی گر بود/ بر فراز هرمان نام تو در جلوهگری/ داشتی پاریس ار عهد تو در کف، نشدی/ سوی آلزاس و لرن لشکر آلمان سفری/ انگلیس ار ز تو میخواست در آمریک مدد/ بسته میشد به واشنگتون ره پرخاشجری... .» ناگفته نماند یافتن قصیدههای اینچنینی در میان انبوه قصاید بهار کار دشواری نیست.
محمدتقی بهار در سالهای فراغت از سیاست به پژوهش در ادبیات مشغول میشود. بخش مهمی از پژوهشهای او درباره فردوسی است، ازجمله کتاب «احوال فردوسی» و «فردوسینامه» و تصحیح و حواشی بر شاهنامه که بیشتر محصول دوره زندان بهار است. او یکی از 5استادی است که «دستور زبان پنج استاد» را مینویسد. تصحیح «تاریخ بلعمی» و «تاریخ سیستان» از دیگر کارهای اوست. اما ارجمندترین اثر پژوهشی بهار، کتاب دورانساز «سبکشناسی» است که تا امروز نیز یکی از مهمترین آثار در تبیین و تحلیل تاریخ ادبیات فارسی است.
بخشی از شهرت بهار از جایگاه سیاسی او میآید. زندگی سیاسی محمدتقی بهار متلاطم است و آکنده از فراز و فرودهای بسیار؛ از تبعید تا نمایندگی مجلس، از خانهنشینی تا وزارت فرهنگ، از سرودن قصیده تاجگذاری تا مغضوب شاهشدن و... . از منظری بدبینانه اگر بنگریم، بهار در عرصه سیاست قدری متلون یا دستکم بلاتکلیف است و بارها در دیدگاهها و دستهبندی سیاسی خود تجدیدنظر میکند. اما جایگاه علمی و ادبی بهار کمتر اجازه داده است تا معاصران بهراحتی درباره او داوری کنند، همچنانکه داوری درباره فرهیختگانی مثل فروغی و فروزانفر و خانلری و حکمت نیز راحت نیست.
محمدتقی بهار اول اردیبهشتماه ۱۳۳۰ درگذشت و پس از تشییعی شکوهمند و تاریخی، در ظهیرالدوله آرام گرفت. مرگ بهار در جدال شعر کهنه و نو وجهی نمادین دارد. مهمترین و مقتدرترین نماینده شعر سنتی زندگی را بدرود میگوید. پس از بهار روزگار غلبه نوگرایان است، چه شاعران نوگرای بسیاری در سال ۱۳۳۰ مجموعه منتشر میکنند.
پایان بهار
درگذشت محمدتقی بهار، مرگ آخرین شاعر بزرگ سنت شعر فارسی در دوره معاصر است؛ مرگی که در جدال شعر کهنه و نو، وجهی نمادین دارد
در همینه زمینه :