ناالگو
احسان طبری در نثر، راهی نگشود و تمایزی ایجاد نکرد
علیاکبر شیروانی
جریانهای مارکسیستی و تودهای به معنای عام، سالهای قبل از 1329 در ایران ریشه دوانده بود و احسان طبری همان سالها نامش به این ریشهها گره خورد. طبری نویسنده بهمعنای مرسوم نبود؛ دنبال رهبری فکری بود، ادبیات برایش ابزار بود و به کارها و القاب متفاوتی شناخته میشد. اما منکر تأثیرش و محبوبیتش نمیتوان شد. طبری در قصه و داستان دستی داشت و چند اثر منتشر کرد و زبان و نثرش، مثل کارهای غیرداستانیاش، از ایده و آرمانهایش نشأت میگرفت. تاریخ، داستان تاریخی و نثر تاریخی و شاعرانگی، تقاطع اصلی کارهای طبریست که آگاهانه و ناآگاهانه، در نسلهای بعدی سیاسیهای چپگرا دنبال شد. به واقع احسان طبری در نثر راهی نگشود و تمایزی ایجاد نکرد و حتی گرههایی را که ادبیات با گرایشهای چپ داشت به کجراهه برد و نثری سطحی و کممایه را الگوی برخی کرد. ارزیابی زبان طبری صرفنظر از ارزیابی سایر وجوه اوست که در جای خود جای سخن دارد.
«لابان قامتی بلند ولی خمخورده، پوستی دباغیشده و به رنگ قهوهای براق از عرق، ریشی سیاه با تارهای سفید و سیمایی پرمهاب و جذاب داشت. آهنگ صدایش بم، لرزان و گرم بود. شاید همین چهره و آهنگ بود که جماعت را به دور بساطش گرد آورده بود. وی سخت غرق افکار و سخنان خود بود و میل داشت جمعیتی را که با جذبه و توجه بسیار به کلماتش گوش فرامیداد، قانع سازد. وی ازجمله چنین میگفت: از فرات تا هرات را به قدم سیاحت پیمودهام. اقوام گوناگونند، عادات دگرگونند، کشورها فراوانند. در سر راه خود زایش شهرها و ساختن جادهها و معابد بسیاری را به چشم دیدهام. در اراضی شاهنشاه، خورشید غروب نمیکند. از جنوب تا هندیان پنجاب، از شمال تا سکاهایی که در پوست خرس زندگی میکنند. به همان اندازه که مردم گوناگونند، زبانها گوناگونند. به همان اندازه که زبانها، دینها. به همان اندازه که دینها، دلها.»