تنهایی دور، تنهایی نزدیک
مروری بر مجموعه شعر «تدوین تنهایی» سروده مهدی سلطانی
محمود معتقدی ـ منتقد ادبی و شاعر
شعر، همچنان یک اتفاق است که همواره از سرچشمههای ناخودآگاه از منظر واژهها و چشمانداز زبانی به عرصه سکانسهای زیباشناسی و خواندن و شنیدن در برابر مخاطب به سوی هستیهای دور و نزدیک خویش پیش میتازد. محوریت چندوجهی رویاهای شاعرانه، آنگاه به زیبایی خود را در قلمرو زبان نشان میدهد که پیوند ادبیات و سینمای مستند در این میانه صدای تازهای را با خود داشته باشد. و اینک تدوین تنهایی که تدوینگر آن شاعر و فیلمسازی است که پیوسته میخواهد در پی گردآوری نماهای دور و نزدیک و مدون کردن تنهاییهای روزگار خودش باشد.
غلظت تنهایی گرفتهام/ و به هرکجای اتاق/که دست میکشم/دیوارها/به کنج خود میروند/و زانوهایشان را/بغل میگیرند... / دوری دریست/که از هر طرف آن را باز کنی/کسی را/پشت سرت جا گذاشته ای(بخشی از شعر5ص1112)
مهدی سلطانی در این مجموعه مدام در حال ساختوساز زاویهای از زندگی است که چشمانداز روایت و واقعگرایی با زبانی ساده، پیکربندی یافتههای شاعرانهاش، از منظری به منظر دیگر دیده میشوند. شهر در شلوغیاش/گم شده است/و خانههای کلنگی/چمدان بسته/به گورستان میروند/ما نشستهایم/فرار پرندگان/افسردگی کافه ها/و جمجمه ی/ترک خورده ی/خانهها را/تماشا میکنیم/ما/ساکنان شهر نیستیم/ما/ ساکتان شهریم(شعر 43ص6263)
بیگمان در این فضای سیال و استعاری حس روایت بهگونهای تصویری(سینمایی) مدام در حرکت است؛ انگار دارد، همه خانهها، کوچهها و آدمها را از پی هم به تماشا مینشیند و بوی افسردگی و گمشدگی از ساکنانی سخن میگوید که ساکنان این مجموعه بزرگ و روزگار اینجا و اکنونند. شاعر در اینجا و آنجای سطرهایش گاه از سمت واقعیت بهگونه خاصی به سوی طنز هم راهش را عوض میکند و اغلب به خرده ریزهای زندگی در این زمینه هم اشاراتی دارد.
ماشینهای هیچ جا/کجا میایستند/که هر بار میپرسم/کجا میروی/میگویی هیچ جا(شعر51ص74)
از نکتههای جدی این دفتر همانا مقوله نشان دادن حوادث و نوعی پرسشگری است که بعد تصویری و سینمایی آن کاملا روشن است. انگار دوربینی گفتوگوها و صحنهها را در کنار هم ضبط میکند. بیشک شاعر از همهجا به انجام تنهایی خویش میرسد. بی گمان دستمایه شاعر در این چشمانداز در نشانههایی از خود زندگی، اشیا و مکانها شروع و تمام میشود و مدام از پلکانی به پلکان دیگر بهگونهای لغزنده عبور میکند و پایان ماجرا را هم نشان میدهد. شاعر از عشق تا خیابان، تا پرندگان، تا نسیم و تا... چه ساده سخن میگوید و با چه حس درونیای همه لحظههای جاری را به اشارههای چندی به وصف میکشاند و گذرگاههای بزرگی را به تماشا مینشیند. دراین میان این مخاطب است که سعی دارد از نشان دادنهای شاعر سینماگر لحظهای جا نمانده و مقصد کار را دریابد. شاعر چه خاطر و خاطرههایی از روایتهایش را واگویی میکند که همهچیز در جای خود کلید میخورد و بازیگرانی هم هستند و هم نیستند. فضا، فضاهای خود زندگی، خود تنهایی، خود بودن و نبودن، خود خودهای من و توست.