• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
شنبه 22 شهریور 1399
کد مطلب : 109826
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/PNrx1
+
-

تون‌تابی بِه از نویسندگی و روزنامه‌نگاری

روایت
تون‌تابی بِه از نویسندگی و روزنامه‌نگاری

فرزام شیرزادی- داستان‌نویس و روزنامه‌نگار

کمی بیشتر یا کمتر از یک‌سال پیش رفتم صندوق اعتباری هنر. رفتم برای وام‌گرفتن. یک نفر از آنهایی که آنجا کار می‌کند و از قضا خوش‌رو، خوش‌برخورد و شریف هم هست و سِمت درست‌ودرمانی هم دارد، پارتی‌ام شد. کارم را راه انداخت. یعنی با پارتی و آشنا رفتم صندوقی که برای رفاه روزنامه‌نگاران، هنرمندان، نویسندگان و درماندگانی از این دست راه‌اندازی شده است. نامه تقاضای وام را فرستادم خانه‌کتاب. چون آنجا هم آشناهای زیادی داشتم و دارم، فی‌الفور با تقاضایم موافقت کردند. برای اینکه دریافت وام دوقبضه شود، نامه‌ای هم از خانه کتاب گرفتم که اطلاعات شناسنامه‌ای و فیپای کتاب‌هایی که نوشته‌ام و طی سالیان منتشر شده، پیوست تقاضانامه وام شود.
انصافا هوایم را داشتند. همه اینها را که گفتم، ظرف یکی، ‌دو روز به ‌سرانجام رسید. نامه‌ها را به دبیرخانه صندوق دادم. پا پی‌شدم که باید از کدام مسئول پیگیری کنم که بدانم چه‌وقت وام دستم را می‌گیرد. یکی از کارمندهای طبقه دوم یا شاید هم سوم را معرفی کردند. شرح ماوقع مختصری دادم. گفت به‌محض آماده‌شدن وام معطلم نمی‌کنند. گفت فقط شناسنامه و کارت ملی و کپی‌ها دم دستم باشد که وقتی زمان موعود فرارسید، بی‌معطلی بروم بانک و وام را جرینگی بگیرم. چندبار دست روی سینه گذاشتم. نیم‌تعظیمی کردم. تشکر کردم. قربان صدقه رفتم و آمدم بیرون. همیشه باید نیمه پر لیوان را دید. دمشان هم گرم. بد است به فکر نویسنده و هنرمند و روزنامه‌نگار و درماندگان و درراه‌ماندگان از این قماش‌اند؟ باور کنید دست‌مریزاد دارند. لطف دارند. محبت دارند. شرافت دارند و...
پریروز، سر صبح موبایلم زنگ زد. خانمی گفت که وامم آماده است و باید بروم به فلان مؤسسه مالی. اسم مؤسسه را تابه‌حال نشنیده بودم. چون حدود یک‌سال از تقاضا گذشته بود، پرسیدم کدام وام؟
- مگر چند تا وام تقاضا دادید؟
- دادم. زیاد دادم. شما از کجا زنگ می‌زنید؟
- صندوق هنر دیگه.
گفتم: «آها... مرسی‌ که آن وقت گفتید کارت ملی و شناسنامه‌ام دم دست باشد. بله بله. کجا باید بروم؟»
- هر شعبه‌ای رفتید کارت ملی ببرید، اسمتون تو لیست هست.
- تو لیست هست؟
- بله هست.
- چقدر هست؟
- چی چقدر هست؟
- وام را می‌گم.
- چهار تومن.
- چند تومن؟
- چهار تومن.
- چهار میلیون!
- بله دیگه.
- ضامن هم می‌خواد؟
- بله که می‌خواد. با ضامن زود برو تا تمام نشده.
- چهار تومن به چه‌کارم می‌آد؟
- همین تصویب شده.
- تصویب شده؟!
- بله. شده.
گفتم نمی‌خوام. گفتم چهار میلیون تومان؟ بعد هم بگردم پی ضامن. نه نمی‌خوام.
تون‌تاب یا زغال‌فروش بودم، بهتر از نویسندگی بود. باور کنید بهتر بود!

این خبر را به اشتراک بگذارید