• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
پنج شنبه 30 مرداد 1399
کد مطلب : 108197
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/rkMPk
+
-

هیچ دوستی به جز کوهستان

هیچ دوستی به جز کوهستان


امیر حاج‌رضایی
کارشناس و مفسر فوتبال


 «هیچ دوستی به جز کوهستان» عنوان کتابی است از بهروز بوچانی؛ سفری اودیسه‌وار و رنج‌هایی که پیاپی از راه می‌رسند، دل‌کندن از وطن و رفتن به سفری بسیار دور و پرت‌شدن به آن سوی دنیا که به‌نظر می‌رسد اینجا آخر جهانی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. نویسنده نقطه‌عطف داستانش را بر مهاجرت می‌گذارد و طی این مهاجرت غیرقانونی دست به سیر و سلوکی می‌زند که انسان در طول سفر زندگی با آن روبه‌رو می‌شود. حالا که مرگ پیرامونمان پرسه می‌زند، زندگی‌کردن در کنارش برایمان یک عادت شده است، تعریف زندگی به مفاهیم دیگری پهلو می‌زند. چگونه می‌‌شود که یک هموطن کرد ترک خاکی را می‌کند که نیاکانش زیر آن آرمیده‌اند و عزیزانش روی آن راه می‌روند. کتاب پاسخ پرسش‌های بی‌شماری را می‌دهد، بگذارید چند سطری از دیدگاه‌های نویسنده را از زبان خودش بشنویم:مرگ، با اینکه عظمتی به اندازه خود زندگی دارد، بسیار ساده اتفاق می‌افتد: پوچ و بیهوده درست مثل خود زندگی. اشتباه است اگر خیال کنیم مردن با مردن میلیاردها انسان دیگری که تا به حال مرده‌اند و از این پس خواهند مرد، خیلی متفاوت است. نه! مرگ یک حادثه ساده است و همه مرگ‌ها پوچ و بیهوده‌اند. مرگ، مرگ است؛ ساده و پوچ و ناگهانی؛ درست شبیه یک تولد. این همه تلخی و سیاهی در نوشته‌های بوچانی حاصل رنجی است که از دل حوادث مختلف این سفر، ناگزیر بیرون می‌آید؛ سفری وحشتناک با لنجی در‌هم‌شکسته و پر از انسان‌های بی‌پناه که در دلشان کورسویی از امید برای رسیدن به رستگاری موج می‌زند روی اقیانوسی خشمگین و خروشان که هر آن امکان متلاشی‌شدن آن و رفتن به قعر اقیانوس وجود دارد؛ از بندری در اندونزی آغاز و به تبعیدی ظالمانه از سوی دولت استرالیا که خود زیر یوغ انگلستان است، به جزیره‌ای دورافتاده و زندگی در شرایط حیوانی ختم می‌شود. کتاب تمرکزش بر قهرمان داستانش که خود نویسنده است، قرار دارد و از طریق او به آدم‌های درمانده و مهجوری می‌رسیم که جسم و روحی دردمند دارند و به ذهنیتی رسیده‌ا‌ند که «جان‌کندن» را زندگی می‌دانند. آنها از زندگی در موطن خودشان بریده‌اند. در جست‌وجوی بهشتی گمشده هستند که وقتی با توهم آمیخته با افکارشان پای به بهشت دروغین می‌گذارند، آنها در دایره‌ای از رنج زندگی می‌کنند که هرگز راه خروجی در آن به‌وجود نخواهد‌آمد. اصولا شغل مردم خاورمیانه مرگ شده است. 
یادم می‌آید زمانی که همسر «مریم عکاش» با گلوله یک تک‌تیرانداز در سوریه از پای درآمد، پرده‌ای محنت‌بار از زندگی‌اش کنار رفت. او ماند و 9بچه‌ای که داشت و دردناک‌تر از آن «کلینت ایستوود» فیلمساز آمریکایی، فیلمی با عنوان «تک‌تیرانداز آمریکایی» ساخت که در عراق با یک سلاح بسیار مجهز متصل به یک دوربین، زنان، مردان و بچه‌ها را در عراق مورد هدف قرار‌می‌داد. جامعه به ظاهر متمدن غرب اینطور به سلاخی مردم بی‌گناهی می‌پردازد که گناهشان فقط به دنیا آمدن است. ما در زمانه تلخی به سر می‌بریم و کتاب هم تلخ است و اگر ما را آزرده می‌کند، اما به ما دروغ نمی‌گوید و با مخاطب صادق است. به قول محمد قائد، ما دو نوع مهاجرت داریم؛ «درونی» و «بیرونی»؛ ماندن در وطن یا کندن از وطن. فرجام هر دو یکی است؛ فروپاشی و مرگ.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید