فارسی غریزی
مستعان در حلقه روشنفکری ایرانی راه نیافت اما آشکارا زبانش راه خود را میان نخبگان باز کرد
علیاکبر شیروانی
نام مستعار م. حمید در مجلات و روزنامههای دهه دوم سده، تضمین فروش و مشتری و مخاطب بود و این همه چیزی بود که نثر و زبان و داستان حسینقلی مستعان را از دیگران چند وجب بلندتر میکرد و از آنچه میتوانست یا کاش میبود، یک وجب کوتاه. مستعان در زمانه داستاننویس بود که داستان نیاز به مستعانی اندیشهورز داشت اما نتوانست از عامهپسندنویسی عبور کند. او که زیادهنویس بود، بهطور غریزی فارسی را پاکیزه مینوشت و شیوه گفتوگونویسیاش همانی بود که مطبوع اهالی فرهنگستان شد؛ رسمی بنویس، مخاطب میشکند. مستعان در حلقه روشنفکری ایرانی راه نیافت اما آشکارا زبانش راه خود را میان نخبگان بازکرد. حسینقلی مستعان را باید دوبارهخوانی کرد با نگاه به ظرفیتهای از دسترفته.
«دختر دلفریب که شوخ و بانشاط بود با حیرتی کمتر و با کنجکاوی و شیطنتی بیشتر به او مینگریست؛ مثل این بود که مطلب را درک کرده است؛ چنان گوش به کلمات منقطع و سکرآلود روشن میداد که گفتی قصه شیرینی را از زبان نقال هنرمند و شیرینزبانی میشنود؛ با شنیدن هر عبارت سری به شوخی تکان میداد و زیر لب تکرار میکرد: خوب! کمکم لبخند نیز میزد. کلمات روشن حرارتآمیز شده بود؛ میگفت: یقین داشتم که هرگز فراموشم نخواهی کرد؛ فراموشی برای خودم امکان نداشت؛ روز و شب، در ساعات طولانی بیداری و در دقایق کوتاه خواب! اوه! بارها در خواب به من گفتی که دوستم میداری و از یادم نمیبری؛ چه تلخ گذشت بر من همه این روزهای تاریک و شبهای محنتانگیز؛ اما همیشه امید مبهمی در دل داشتم. میدانستم که پیدایت خواهم کرد؛ یقین داشتم که دوستم میداری و فراموشم نمیکنی؛ اگر جز این بود میمردم. کیست که بتواند بدون امید زنده بماند؛ حالا اگر بخواهی مرا از خود برانی مثل اینست که محکوم به مرگم کردهئی! حرف بزن.»