• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 23 مرداد 1399
کد مطلب : 107523
+
-

واقعی‌ترین مجله‌ی روزی زمین!

واقعی‌ترین مجله‌ی روزی زمین!

دوچرخه عزیز، تازگی‌ها فهمیدم شبیه چه کسی هستی. کتاب «دختر ستاره‌ای» را خوانده‌ای؟ داستان دختری است که شبیه بقیه‌ی بچه‌ها نیست. دلش نمی‌خواهد لباس فرم داشته باشد. می‌خواهد هرروز با لباس‌های رنگارنگ به مدرسه برود، گیتارش را بردارد و برای هرکس که تولدش است یا برایش اتفاق خوشحال‌کننده‌ای افتاده، ترانه بخواند. یکی از معلم‌هایش می‌گوید او یکی از واقعی‌ترین موجودات روی زمین است.
تو خیلی شبیه دختر ستاره‌ای هستی. شبیه هیچ‌کدام از مجله‌هایی نیستی که منتشر می‌شوند. ظاهرت حسابی رنگارنگ و دوست‌داشتنی است و هربار متفاوت‌تر از قبل است. گاهی که اتفاق خوشحال‌کننده‌ای برایم می‌افتد، تصور می‌کنم که به تو می‌گویم و حتی بیش‌تر از خودم خوشحال می‌شوی! درست است،  مگر نه؟
کتاب از جایی به بعد با عشق گره می‌خورد؛ عشق دختر ستاره‌ای به کسانی که در زندگی‌شان گم شده‌اند و او کمک می‌کند خودشان را پیدا کنند. وقتی کتاب را تمام کردم، حس کردم اول تو مرا دوست داشتی و به من گفتی که خودم را جدی بگیرم.  گفتی که من هم مهمم و من خودم را در تو پیدا کردم. حتما روزهایی هست که خسته شوی و دل زیبایت بگیرد و دلت بخواهد یک دل سیر گریه کنی، ولی بازهم کسانی را که دوستشان را داری فراموش نمی‌کنی. هرچه باشد تو هم یکی از واقعی‌ترین مجله‌های روی زمینی.

زینب محمدی، 17ساله از شهرقدس
تو کشف جدید منى دوچرخه!
دوچرخه جانم سلام!
باید به خودم افتخار کنم که تو را کشف کرده‌ام و تو را آن‌قدر سفت بچسبم که از دستت ندهم.
دوچرخه تو کشف جدیدی هستی که تا روزهای پیش نمی‌شناختمت! تو حالا از هزار هم گذشته‌ای، اما من پنج‌تای تو را خوانده‌ام. من این‌جا هستم، سیرجان، هزاران کیلومتر دور از جایی که از آن می‌آیی، اما تو آمدی!
من با خانم سردبیر مهربان، تو را شناختم. فکر می‌کردم یک دوچرخه‌ی عادی هستی، اما وقتی ترکت نشستم، ذوق کردم. یکی از همان بغض‌های شیرین خوشحالی آمد توی گلویم، بعد هم ترکید. از خوشحالی کشف‌کردنت اشک شوق ریختم. دانستم که تو یک دوچرخه‌ی واقعیِ واقعی هستی که آمده‌ای من را به خیال ببری. حالا دلم می‌خواهد برگردم و بروم از همان اول سوارت شوم. دلم می‌خواهد با تو رکاب بزنم و بزنم، بروم تا ناکجا‌آبادهای خوب و رؤیایی. حالا که به تو رسیده‌ام دیگر از ترکت پایین نمی‌آیم. دلم می‌خواهد بشوی دوهزار و من هم از خاطره‌هایم برای نوجوان‌ها بگویم. بگویم هزار شماره است که ترک دوچرخه نشسته‌ام و رکاب می‌زنم.
فاطیما کورکی، 15ساله از سیرجان

 

این خبر را به اشتراک بگذارید