عشق، دروغ و رمان
شروان امیرزاده
البته احمد کسروی فکاهینویس نبود، بلکه برعکس روزنامهنویس، مورخ و حقوقدانی بسیار جدی بود که در میان نوشتههای خود گریزی هم به فنون طنازی میزد، و خوب هم میزد. گذشته از این گریزها، گاهی هم حرفهای بسیار خشنی، بهخصوص درباره ادبیات کهن و نو داشت که بازخوانی آن، بدون درنظرگرفتن زمینه تاریخیاش فکاهی بهنظر میآید. یکی از این نمونهها که شایسته بازنشر است، در نخستین شماره مجله پیمان (آذر ۱۳۱۲) منتشر میشود. تاختوتازی تند و بیسابقه به رمان و رماننویسان، زیرا به عقیده کسروی، آنها افسانهپرداز و دروغگو هستند. اما استدلال کسروی با شوخطبعی همراه است که خوب است با هم بخوانیم: «داستان آن مکتبدار عرب معروف اسـت کـه روزی از زبـان رهگـذری شـنید کـه آواز میخوانـد و اشعاری در ستایش ام عمرو (نام عام برای معشوق در شعر عرب) میسرایید. مکتبدار نه از یک دل بلکه از هزار دل عاشق ام عمـرو شـد و از تاب فراق آرام نداشت. دل میگداخت و جگر کباب میشد و فریادرسی نبـود. تـا پـس از چنـد روزی ناگهان از زبان دیگری شنود که این شعر را میخواند: لقد ذهب الحمار بام عمرو / فلا رجعت و لارجع الحمار. معنی آنکه خر،ام عمرو را برد که نه او بازگشت و نه خر بازگردید. بیچاره مرد از شنیدن این شعر که خبر گمشدن معشوقه او را میداد به یکبار از پای افتاده رشته تاب و شکیبائی را از دست هشت. (و گفت) کو یارائی که بهکاری برخیزد؟! (پس) در خانه نشسته به سوگواری پرداخت. این مرد را از ابلهان شماردهاند، برای اینکه از خرد دور است که کـسی به زنـی نادیـده پنـداری دل بازد و از خبر گمشدن او به سوگواری برخیزد. پس کسانی که افسانهها بافته و امیدوارند که خوانندگان از داستان دروغ و پنداری آنان عبرتی برگیرند خود ابلهانی بیش نیستند. کوتاه سخن: افسانهبافتن به این قصد که مایـه عبـرت خواننـدگان باشـد و کـسانی از مطالـب آن عبرت گیرند و پند بیاموزند جز ابلهی نیست. داستانی که میتوانـد مایـه عبـرت خواننـدگان باشـد آن داستانی است که بتوان آن را در این انجمن و آن انجمن بازگفت و بدان نازید».