راه طی شده
آنچه به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در این سالها گذشت
مسعود پویا_روزنامه نگار
حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که سالهاست از مفهوم موفقیت فاصله گرفته و دامنه تأثیرگذاریاش کاهش یافته، با آمدن مدیری جوان، دورانی تازه را آغاز میکند. انتخاب مهدی دادمان بهجای محسن مومنیشریف را شاید بتوان مهمترین اتفاق در حوزه فرهنگ در این روزها دانست. در بیش از چهاردهه، حوزه هنری بهعنوان نهادی انقلابی، آشیانه هنرمندانی بوده که گرچه بعدها هرکدامشان سرنوشتی متفاوت یافتند، ولی روزگاری هنر انقلاب را نمایندگی میکردند؛ هنرمندان، شاعران و نویسندگانی که بسطدهنده نگاهی آرمانگرایانه و انقلابی بودند. در این سالهای طولانی خیلیها آمدند و رفتند، ولی حوزه هنری همچنان ماند؛ حوزهای که از دهه80 دچار افول شد و در دهه90 به دلایل متنوع و متعدد، بخشی از اهمیت و تأثیرگذاریاش را از دست داد. میراثی که امروز به مهدی دادمان رسیده، یک نهاد فربه ولی کمحاصل است؛ نهادی که در گذر زمان بسیاری از قابلیتهایش را از دست داده. حوزه در این سالها تماشاگر فعالیت نهاد انقلابی تازهتأسیسی شده که هدفمندتر و منسجمتر اهداف و ماموریتهایش را دنبال میکند: سازمان اوج.
اوج در این سالها تقریبا همان کاری را کرده که شاید مدیران حوزه علاقهمند به انجامش بودند. میگویم «شاید»، چون برخی از آثار تولیدشده در اوج، خیلی همخوان با نگاه خاص حاکم بر حوزه نیست. حوزه در این سالها جسارت و انقلابیگری را جور دیگری تعریف کرده است. آخرین محصول سینمایی حوزه «دیدن این فیلم جرم است»، نشانهای آشکار از همه آن چیزی است که مطلوب مدیران حوزه در این سالها بوده؛ فیلم توقیفشدهای که راه رادیکالبودن و اعتراض به وضع موجود را نمیداند و بیهوده میکوشد نسخه بهروزشدهای از آژانس شیشهای ارائه دهد.
حوزه هنری در این سالها گرایشاش بیشتر بر مبنای جذب جوانها بوده؛ شاید با هدف کادرسازی و فراهمکردن بستر فعالیت برای افراد همسو با سیاستهای حوزه. حاصل این سرمایهگذاری آنچنان که باید انتظارها را برآورده نکرده. جای هنرمندان باتجربه و شاخص را جوانهای جویای نامی گرفتهاند که جز همراهی با سیاستهای حوزه، بهندرت چیز دیگری در چنته داشتهاند. حوزه حتی در دوران افولش و تا همین چند سال پیش، محلی برای فعالیت مثلا رضا میرکریمی، محمدمهدی عسگرپور و منوچهر محمدی بود. ولی به نیمههای دهه90 که رسیدیم تقریبا هیچ هنرمند و سینماگر شاخصی با این نهاد همکاری نداشت. سیاست جوانگرایی حوزه هم به شهادت آثار جواب نداد، درحالیکه از نهاد همسویی چون اوج، مثلا چهرهای چون محمدحسین مهدویان بیرون آمد.
درمجموع آنچه امروز از این نهاد برجا مانده، مجموعهای فربه با کارکنان و کارمندان بسیار است که فاصلهای قابلتوجه با نهاد انقلابی دهه60 دارد؛ نهادی که خانه هنرمندان دلسپرده به انقلاب اسلامی بود.
زیر سایه مخملباف
بعد از تلاشهای مؤسسان در سالهای اول پیروزی انقلاب که منجر به تاسیس حوزه هنر و اندیشه انقلاب اسلامی شد، از ابتدای دهه60 این نهاد انقلابی زیر سایه محسن مخملباف قرار گرفت؛ دورهای که مصادف بود با شروع مدیریت محمدعلی زم بر حوزه. حوزه اما زیر سلطه برادر محسن و رفقایش قرار داشت؛ سالهایی که مخملباف درباره هنر اسلامی مقاله مینوشت و «توبه نصوح» میساخت، قیصر امین پور و حسن حسینی شعر انقلابی میگفتند و ناصر پلنگی و حسین خسروجردی در حوزه هنرهای تجسمی روایتگر مضامین ارزشی بودند؛ دورهای که سوره بچههای مسجد منتشر میشد و حوزه در اختیار بچههای مسجد جوادالائمه بود. در این دوران هنرمندان حوزه هنری همسو با جناح چپ اسلامی بودند؛ جناحی که دولت را هم در اختیار داشت. هرچند در آن سالها هم آب هنرمندان حوزه با وزارت ارشاد در یک جوی نمیرفت. اختلاف برادر محسن با تیم انوار- بهشتی در دهه60 باعث شد چند باری نخستوزیر برای رفع کدورت میان 2گروهی که هر دو از نزدیکانش بودند پا پیش بگذارد. از نیمه دوم دهه60 که اختلاف نظر 2جناح چپ و راست در عرصه سیاست شدت گرفت، این منازعات دامنگیر حوزه هنری هم شد؛ حوزهای که زیرمجموعه نهاد راستگرای سازمان تبلیغات اسلامی شده بود. اختلاف تیم مخملباف با زم آنقدر بالا گرفت تا اینکه انشعاب بزرگ در سال۶۶ رخ داد. بیشتر هنرمندان شاخص حوزه در این سال راه خروج را در پیش گرفتند. قیصر امینپور و دوستانش سمت سازمان صداوسیما رفتند و سروش نوجوان را بهراه انداختند.
محسن مخملباف هم که سیاهمشقهایش را در حوزه انجام داده بود بعد از فیلمهای «بایکوت» و «دستفروش» که اولی پرفروشترین فیلم سال۶۵ شد و دومی ستایششدهترین فیلم حوزه از سوی منتقدان بود، به بنیاد مستضعفان رفت و همسو با چپ اسلامی، «عروسی خوبان» و «بایسیکل ران» را کارگردانی کرد. خروج چهرههای شاخص، حوزه هنری را تا چند سالی با بحران هویت مواجه کرد.
دوران حاجیزم
محمدعلی زم بعد از ضربه کاری نخبگان حوزه هنری، کوشید تا با آنها که مانده بودند کار را پیش ببرد. سطح کیفی محصولات این نهاد در نیمه دوم دهه60 پایین آمد. زم در اندیشه بازنگری و احیا، سالهای پایانی دهه60 را سپری کرد. در غیبت مخملباف بهنظر میرسید کاری از فیلمسازان باقیمانده برنمیآید. دیگر از آن جوشش و شور و جریانسازی خبری نبود. چنانکه شاعران و نویسندگان انقلابی بازمانده هم نمیتوانستند جای خالی قیصر امینپور و حسن حسینی را پر کنند. در انتهای دهه70 و در کمال ناامیدی و با کمترین همراهی حوزه هنری مجید مجیدی، بازیگر فیلمهای مخملباف فیلم «بدوک» را کارگردانی کرد که پذیرفتهشدنش در کن اتفاقی مهم بود. ابراهیم حاتمیکیا سازنده «مهاجر»، از معدود فیلمهای موفق حوزه در دوران پس از مخملباف هم وقتی خواست جواب استادش در عروسی خوبان را بدهد نتیجه کار فیلم واکنشی و ناموفق «وصل نیکان» از کار درآمد. در این سالها مرتضی آوینی به حوزه آمد و پرچمدار جریانی تازه شد. سردبیری سوره که نشریه موفقی از کار درآمد و مستندسازی درباره نسلکشی مسلمانان در بوسنی، آوینی را به چهره برجسته این نهاد انقلابی تبدیل کرد. هرچند آوینی در جریان راست مخالفانی جدی داشت و از روزنامههای کیهان و رسالت گرفته تا طیفی درون حوزه، با او مقابله میکردند و بعد از شهادتش بود که ورق برگشت.
آغاز دهه70، شروعی تازه برای زم بود که پس از یکدهه مدیریت حوزه، کوشید تا در این نهاد انقلابی همان راهی را برود که دولت هاشمی در آن سالها میپیمود؛ راهی که دردسرهای زیادی را به همراه داشت و البته مواهب بسیاری. زم در دهه70 به فکر درآمدزایی برای نهاد تحت مدیریتش بود.
زم در حوزه هنری نهادسازی کرد. مدرسه کارگاهی فیلمنامهنویسی به راه انداخت و پای هنرمندان و روشنفکران عرفی را به حوزه باز کرد. هفتهنامه «مهر» را منتشر کرد که در یکی از کمفروغترین دوران مطبوعات به موفقیتی چشمگیر رسید و با فیلم «آدمبرفی» نخستین چالش رسمیاش با راست سنتی را کلید زد. دوم خرداد به شکوفایی سیاستهای زم یاری رساند. آدمبرفی پس از 3سال از محاق بیرون آمد و پرفروشترین فیلم سال۷۶ شد. یک سال بعد بازهم پرفروشترین فیلم سال از دل حوزه هنری بیرون آمد و «مرد عوضی» رکورد فروش را شکست. موفقیت تجاری محصولات هنری حوزه با دیگر سیاستهای زم برای درآمدزایی همراه شد. سینماداری در همین دوران از سوی حوزه که مالک بیشتر سینماهای مصادرهای کشور شده بود جدی گرفته شد. حالا نام حوزه در هرجایی به گوش میرسید؛ از واردات سیگار گرفته تا باشگاه پرسپولیس! در اواخر دهه 70مخالفتها با مدیریت حوزه اوج گرفت و درنهایت، ابتدای دهه80 حاجیزم مجبور شد بعد از 20 سال با حوزه خداحافظی کند.
محافظهکاری به سبک بنیانیان
سال۸۰، سرانجام زم از حوزه هنری خداحافظی کرد. شایعه رفتن زم از یکی دو سال قبل شدت گرفته بود و در نهایت در اوج فشارهای سیاسی به حوزه و کمی پس از اکران فیلم «آب و آتش» که خشم جناح راست را برانگیخته بود، حاجیزم با امپراتوریاش خداحافظی کرد و جای خود را به حسن بنیانیان داد؛ مدیری تکنوکرات که حساسیتزدایی از حوزه را بهعنوان نخستین و مهمترین ماموریتش تعریف کرده بود. در دوره بنیانیان قرار بود حوزه هنری به دوران گذشتهاش بازگردد و توقعات مخالفان و منتقدان مدیریت زم را برآورده کند. در این سالها، به مرور پای هنرمندان و روشنفکران عرفی از حوزه بریده شد. نشریات حوزه به شکلی غیرجذاب و حتی در مواردی غیرحرفهای، تنها منتشر شدند تا حساسیتی را برنینگیزند. البته در حوزه نشر و ادبیات، اتفاقهای مثبتی رخ داد. خاطرهنگاریها از انقلاب اسلامی و دفاعمقدس در این سالها به شکلی مدون منتشر شدند. گعدههای ادبی برقرار ماند و برخی از چهرههایی که زمان زم از حوزه دل بریده بودند به خانهشان بازگشتند. بنیانیان نه دنبال حاشیه و جنجال بود و نه به درآمدزایی به سبک زم فکر میکرد. ساختار حوزه در این دوره شکل اداریتری بهخود گرفت؛ حوزهای که حالا بیشتر از هنرمند و نویسنده و شاعر، کارمند داشت. حوزه در دوران بنیانیان دیگر دغدغه جذب مخاطب گسترده را نداشت و در دورانی متفاوت بهدنبال بازگشت به دهه60 بود. این را میشد در برخی محصولات حوزه هم مشاهده کرد. هرچند دیگر بهندرت خبری از چپهای اسلامی بود و حوزه، حیاتخلوت هنرمندان راستگرا شده بود. در طول حدود یک دهه مدیریت حسن بنیانیان، حوزه آهسته و پیوسته به راه خود ادامه داد. در حوزه سینما، مهمترین محصولات حوزه هنری را رضا میرکریمی در اوایل و اواخر مسئولیت بنیانیان ساخت؛«خیلی دور، خیلی نزدیک» در سال۸۳ و «یه حبه قند» در سال۸۹. حوزه هنری در دهه80 جزیره امنی بود که از سالهای ملتهب حاجیزم فاصله بسیار گرفته بود و به همین دلیل کمترین چالشها را با دولت دوم خاتمی و دولت اول احمدینژاد داشت.
مومنیشریف در چهارراه حوادث
اگر بنیانیان بدون زمینه و پشتوانه فرهنگی به حوزه آمده بود، جانشین او، محسن مومنیشریف، هم سبقه نویسندگی داشت و هم سالها مدیریت و قائممقامی بنیانیان را تجربه کرده بود. مومنیشریف مدیری از بدنه حوزه هنری بود و آشنایی و اشرافش بر این نهاد میتوانست امتیازی برای او و دستاوردی برای حوزه محسوب شود. ادبیات انقلاب و دفاعمقدس ژانر مطلوب مومنیشریف بود و دستکم تا چندسالی حوزه در این زمینه کارنامهای مقبول از خود بهجا گذاشت. نکتهای که این روزها به آن اشاره شده و نکته درستی هم هست، قدرتی است که مومنیشریف به مدیران میانی حوزه هنری داد. در میان این مدیران محمد حمزهزاده، قدرت و اختیارات بیشتری کسب کرد، تا آنجا که خیلیها به شوخی و جدی او را همهکاره حوزه هنری میدانستند. ابتدای دهه90، ماه عسل اصولگرایان با محمود احمدینژاد پس از آن خانه نشینی یازدهروزه معروف به پایان رسید. در حوزه فرهنگ جنجالیترین اتفاق دولت دوم احمدینژاد، تعطیلی خانه سینما بود. جدلهای تمامنشدنی جواد شمقدری با جامعه اصناف سینمایی، درنهایت کار را به بستهشدن خانه سینما کشانده بود. از سوی دیگر تغییر لحن فیلمهای ایرانی و پرداختن به معضلات طبقه متوسط شهری، اعتراضهایی را برانگیخته بود. این دو اتفاق بهظاهر بیربط در حوزه هنری به یکدیگر پیوند خوردند. طیف معروف به خانه سینما به حوزه رفتند و همزمان پروژه تحریم فیلمها از سوی مدیران حوزه کلید خورد. احتمالا عدهای با هدف منازعه با شمقدری و در سطحی بالاتر احمدینژاد، وارد این بازی شدند و نتوانستند ابعاد گسترده چنین تصمیمی را پیشبینی کنند. حوزه هنری با در اختیار داشتن بیشترین سالنهای سینما در کشور، از ابتدای سال۹۱ وارد قصه تحریم شد و ناگهان همه سینمای ایران، جز طیف خانه سینما را مقابل خود دید. سینماگرانی که دل خوشی از دولت دهم نداشتند در این زمینه حق را به جواد شمقدری میدادند. بخش خصوصی از همان زمان ساخت پردیسهای سینمایی را جدی گرفت تا از نیازش به سینماهای حوزه بکاهد. در ابتدای دهه90 از دست دادن سینما آزادی میتوانست به قیمت شکست تجاری در تهران تمام شود. چند سال بعد با آمدن کورش و مگامال و... آزادی به مرور اهمیت سابقش را از دست داد. در شهرستانها هم اتفاق مشابهی رخ داد. تحریم فیلمها اگر در کوتاهمدت به سینماگران لطمه زد، در درازمدت به زیان حوزه هنری تمام شد که با اعلام خودمختاری، خودش را به انزوا کشاند. با پایان ماموریت دولت دهم و روی کار آمدن دولت تدبیر و امید و با کنار رفتن دشمن مشترک، ماه عسل حوزه و طیف خانه سینما هم به پایان رسید. در این فاصله، حوزه هنری نهاد تحریمکننده سینمای ایران نام گرفته بود. با خروج چهرههای شاخص، پروژه یکدست کردن حوزه کلید خورد. مجموعه ناهمگونی که گرایش اصلاحطلبانه داشت و با امکانات نهادی اصولگرا به تولید میپرداخت، جای خود را به چهرههای جوانی داد که از نظر گرایش سیاسی اغلب به جبهه پایداری نزدیک بودند یا بهنحوی در مسیر رادیکالیسم گام برمیداشتند. مستند «راه طیشده» و فیلم «دیدن این فیلم جرم است» بحثانگیزترین محصولات حوزه در این سالها، نه بهدلیل اهمیت هنری که بهواسطه نگاه سیاسیشان، مورد توجه قرار گرفتند. در این سالها نویسندگان شاخصی چون رضا امیرخانی با حوزه زاویه پیدا کردند و مثل خیلیهای دیگر ترجیح دادند کتابهایشان را به بخش خصوصی ببرند. برخی از گعدهها و نشستهای کلاسیک حوزه هم به پایان داستانشان رسیدند. بحران مالی اواخر دهه90 دامن حوزه هنری را هم گرفت؛ حوزهای که از نهادی مولد به مرور کاملا تبدیل به مجموعهای فربه و کم بازده شد. حالا دادمان جایگزین مومنیشریف شده و چنین میراثی را تحویل گرفته است. انتظار میرود مدیر جوان و تازهنفس حوزه، پس از رصدکردن مشکلات، سکانس تغییرات را کلید بزند. نهادی که بیشترین بودجهاش را صرف حقوق دادن به کارکنانش میکند که اغلبشان نه هنرمند بلکه کارمند هستند، نیازمند تحرک و تجدیدنظر در برخی سیاستهایش است تا شاید بتواند به روزهایی بازگردد که نهادی تأثیرگذار بود. حوزه اگر میخواهد اهمیتش را بازیابد چارهای جز تن دادن به تغییر ندارد.