کرونا و شکستن مرزهای خشونت خانگی
عذرا فراهانی_ روزنامهنگار
امروز باورم به اینکه کرونا، دنیا را به هم ریخته، قویتر شد. همچنین باور به شکستن خیلی از مرزها. مرزهای عاطفه، مرزهای مهربانی و حتی مرزهای خشونت. همچنین شکستن مرزهای ناپیدایی که برای بسیاری از افراد قابل رویت نبود. مرزهای بدبختی زنان و کودکانی که سالها در خانههایشان شکنجه میشدند. زنان و کودکان بیپناهی که دم بر نمیآوردند. اما حالا کرونا مرزهای سکوت آنها را هم در نوردیده است. همین دیروز بود که سازمان پزشکی قانونی اعلام کرد؛ در سال ۹۸ بیش از ۸۲ هزار زن مورد همسر آزاری و خشونت قرار گرفتهاند. به گفته کارشناسان این سازمان، بسیاری از این خشونتها به دلیل محدودیتهای قانونی، اجتماعی و مذهبی گزارش نمیشود. ولی من یکی از این هزاران را در کشورم میشناسم. یکی از میلیونها زن سیاه بخت این کره خاکی که هر از گاهی، یکی از اعضای بدنش با ضربات هولناک یک نامردِ وحشی، خرد میشود و صدای شکستن استخوانی در همان خانه، خاموش میشود. دست، پا، بینی و...
و گاهی رفتارهای وحشیانه تر. اینکه سر دختر 10 ساله را به خاطر یک اشتباه کوچک در کاسه توالت فرو کنی و او را وادار به عذر خواهی کنی و برایش دنیایی از کابوسهای وحشتناک بسازی.
خانواده ناتوان از انجام هر کاری، پلیس هم با رضایت زن (از ترس شوهر) تک تک پروندهها را میبست و موضوع خاتمه مییافت.
حالا آن دختر خردسال، جوانی شده است برای خودش، ولی مبتلا به کرونا همراه با بیتفاوتیهای پدر و فرار او از دخترش، بهخاطر ترس از پول خرج کردن و ترس از ابتلای کرونا از دختر 20 ساله. فرد دلسوزی دختر را به دکتر برد. دیگری دارویش را خرید. آن دیگری پول تستش را داد و این دختر همچنان با سرفه غذا میخورد. با سرفه میخوابد. سرفه، سرفه، سرفه.
آنقدر که مادر زخم خورده را شبانه به طغیان وا میدارد و ساعت 4صبح، شروع به کوفتن در خانه این مرد میکند، آن هم با هیاهو و پرخاش. خانهای بالای سرش با زنی به نام هوو. داد و فریاد میکند برای رساندن دختر جوان به بیمارستان. مردی که از رساندن دخترش به دکتر طفره میرفت و میگفت: به من مربوط نیست. زن در این سحرگاه به سیم آخر زده و داد و فریاد میکند. فریادهایی که چند دهه در گلویش خشک شده بود. میدانم این روزهای کرونایی زنهایی زیادی دست به طغیان زدهاند یا خواهند زد. روزهایی که فشار اقتصادی خشمگینترشان کرده و کرونا بساط دستفروشیشان را هوا کرده است. بیکاری و محدودیتها و حتی غم نان شب هم رهایشان نمیکند و شده است حکایت قوز بالا قوز. امروز با شنیدن خبر پرخاشها و فریادهای در گلو مانده زنی خشونت دیده و ساکت، باور کردم کرونا مرزهای بیشتری را جابهجا خواهد کرد.